اگر بگویم داستانی به دست ما رسیده که احتمالا مربوط به حدود 4000 سال پیش و شاید هم قبلتر از آن است، شگفتزده نمیشوید؟ به نظر من که بسیار شگفتانگیز است! گیلگَمش (Gilgamesh) یکی از کهنترین حماسههای مکتوب بشری است که به دست ما رسیده است. این داستان حماسی (و شاید تراژیک) در لوحهایی گِلی (سفالی) نوشته شده بوده که بهطور پراکنده، توسط کاشفان مختلف، کشف شده و بعد، محقّقانی آن را ترجمه کردهاند.
اگر بخواهید اطلاعاتی کلی درباره آن به دست آورید میتوانید صفحه ویکیپدیای گیلگمش را بخوانید. در این نوشته میخواهم بگویم چرا اصلا گیلگمش جذاب و خواندنی است و به طور خلاصه داستان این حماسه باستانی را روایت کنم. بعد به داستان طوفان بزرگ (طوفان نوح) که در آن آمده است اشاره کنم و ببینیم آیا واقعا اوتنپیشتیم (Utnapishtim) همان نوح است؟
در این شکی نیست که گیلگمش داستانی جذاب است اما دلیل جذابیت آن چیست؟
این داستان از عصری بسیار دور، به ما رسیده است؛ آن هم به شکلی مکتوب و نه روایی و بازنویسیشده. البته بخشهایی از گیلگمش روایتی پَسینی از این حماسهاند و بازنویسی شدهاند، اما همانها هم چند سده قبل از میلاد نوشته شدهاند! خودِ این قدمت ارزشآفرین است، چرا که به ما میگوید اجداد ما در آن عصر، چگونه میاندیشیدهاند و چه باورهایی داشتهاند.
این شباهت اولین دلیل توجه به این حماسه بود. حتی در اولین ترجمهها بخشهای مربوط به طوفان بزرگ ترجمه شد و به تشابه آن با طوفان نوح اشاره شد.
گفته میشود گیلگمش بر ادیسه و ایلیاد تاثیر داشته است؛ حماسههایی یونانی که خودْ منشأ اقتباسهای فراوان بودهاند و تأثیری غیرقابلانکار بر ادبیات و فرهنگ غرب داشتهاند از گیلگمش متأثرند.
بخشهای مهم داستان گیلگمش بهطور خطّی (با ترتیب زمانی) اینطور است:
گلیگَمش پادشاه شهر اوروک (Uruk) در میانرودان (بین النهرین) است. او پادشاهی قدرتمند است که کسی را یارای مقاومت در برابر او نیست. گلگمش از قدرتش سوءاستفاده می کند و بر مردم ظلم میکند. مردم از دست او به سوی خدایان ناله و شکایت میکنند و خدایان دست بر آب بُرده، گِلی برمیگیرند و در بیابان میاندازند و «انکیدو» (Enkidu) خلق می شود تا هماوردی برای گیلگمش باشد.
انکیدو در جنگل و صحرا، با حیوانات زندگی میکند تا اینکه یک شکارچی بهطور اتفاقی میبیند که انکیدو مانع از شکار حیوانات میشود، دامها را میگسلد و شکار را فراری میدهد. پس با ترفندی، به کمک یک زن روسپی او را به سوی اوروک و پادشاهش یعنی گیلگمش میفرستد. انکیدو بعد از نبرد با گیلگمش و شکستخوردن، با او دوستی صمیمی، همچون برادر میشود.
بعد از این، بهخاطر رؤیایی که گیلگمش دیده است، بهسوی جنگل میروند تا هومببا، نگهبان جنگل را بکشند. در این کار موفق میشوند و به اوروک بر میگردند. سپس ایشتار الههای فراانسانی، از گیلگمش میخواهد با او ازدواج کند. گیلگمش بیوفاییهای ایشتار را به او یادآوری میکند و درخواستش را رد میکند. پس ایشتار گاوی عجیب برای کشتن گیلگمش میفرستد اما گیلگمش و انکیدو با آن مبارزه میکنند و آن گاو را هم میکشند.
بالاخره انکیدو در اوروک بیمار شده و میمیرد. گیلگمش علاقهای افراطی به دوستش انکیدو داشته و از این واقعه سخت غمگین میشود. او آنقدر بر جنازۀ دوستش میگرید و اجازه تدفینش را نمیدهد تا نزدیک است بدنش کرم بزند! سرنوشت انکیدو یاد مرگ را در دل گیلگمش زنده میکند. حالا تمام اندیشه گیلگمش فنا و نیستی انسان است، پس در پی جاودانگی میرود.
طبق باور آنها، شخصی در دوردستها زندگی میکند که از طوفان بزرگ رهیده است؛ طوفانی که بهخاطر خشم خدایان پدید آمد و در آن، همه هلاک شدند مگر اوتنپیشتیم؛ مردی که یک کشتی بزرگ ساخت و خود، خانوادهاش و حیواناتی که از هرکدام یک جفت به کشتی برده بود، نجات داد. او شاید بتواند راز جاودانگی را به گیلگمش بگوید.
گیلگمش یک سفر طولانی و پرخطر را طی میکند تا نهایتاً به آن سرزمین میرسد، سرزمینی که پیش از او کسی نتوانسته بود به آنجا برسد. با دشواری، اوتنپیشتیم را ملاقات میکند اما رازی که از او میشنود این است: «زندگی جاودانی در میان نیست». این حقیقت زندگی بشری است. اوتنپیشتیم که بسیار شبیه شخصیت نوح در روایات ادیان ابراهیمی است، به پاس زحمت و جستجوگریِ گیلگمش، نوعی گیاه جادویی دریایی را به او معرفی میکند که خورندۀ آن، جوان میشود.
گیلگمش این گیاه را با مشقّت فراوان به دست میآورد اما در مسیر بازگشت به خانه، ماری آن را میخورد و در دم، پوست انداخته و جوان میشود! پس گیلگمش با دست خالی به سوی خانه خود بر میگردد و درنهایت، در اوروک میمیرد و داستان اینچنین پایان مییابد.
در بخشی از داستان به حادثهای اشاره میشود که گویی در آن، تمام انسانها و حیواناتِ جهان یا لااقل تمام انسانها و حیوانات یک سرزمین، بر اثر طوفانی سهمگین، از بین رفتهاند و تنها مسافران یک کشتی که با دوراندیشی اوتنپیشتیم سوار آن شدهاند، زنده ماندهاند.
بخشهایی از این داستان بسیار شبیه داستان طوفان نوح است و این شباهت فراتر از یک تشابه اتفاقی است، مثلا:
این شواهد به من میگویند ارتباطی بین این دو روایت (روایت گیلگمش و روایت کتاب مقدس) وجود دارد. اما دشوار بتوان گفت این ارتباط چگونه است.
به نظر من این دو روایت، هر دو دارند از یک واقعیتِ رخداده در جهان حرف میزنند. یعنی واقعا طوفان بزرگی در جهان باستان رخ داده است اما نه تمام موجودات کره زمین بلکه ساکنان بخشی از زمین را از میان برده است. این طوفان احتمالاً بازماندگانی داشته است که بهشیوهای معجزهآسا از آن زنده بیرون آمدهاند.
با دیدگاه دینی، میتوان گفت شخصی به نام نوح وجود داشته است، سیل و طوفانی هم در عصر او پدید آمده و او به مدد خداوند زنده مانده. سپس این داستان منشأ روایتهای ادبی باستانی شده است. اتفاقاً خداباوران و دینباوران میتوانند از وجود این داستان در یک متن تاریخیِ مکتوب، بهسود مدعیات دینی استفاده کنند.
پیش از این، وجود چنین طوفانی یکسره انکار میشد چراکه هیچ شاهدی بر آن نبود جز متون مقدس. اکنون لااقل یک متن غیردینی (اگرچه حماسی و افسانهای)، نشان میدهد انسانهای باستانی هم از چنین واقعهای سخن میگفتهاند، پس «دستکم از نظر تاریخی احتمال دارد حادثه طوفان نوح، حقیقتاً واقعی باشد و نه تمثیلی».
این حماسه به فارسی ترجمههای خوبی دارد. من ترجمه محمد اسماعیل فلزی را خواندم و از مقدمه طولانی (حدود 100 صفحهای) آن لذت بردم. متن روان بود و کلمات با دقت انتخاب شده بودند. اما گمان میکنم ما ایرانیان گیلگمش را بیشتر با نام احمد شاملو بشناسیم که ترجمهای نسبتاً ادبی از این اثر ارزشمند ارائه کرده است.
البته داود منشیزاده اولین کسی بود که در سال 1333 ترجمه فارسی گیلگمش را منتشر کرد و فارسیزبانان را با این حماسه باستانی آشنا کرد. ظاهراً جدیدترین ترجمه فارسی گلگمش کاری است از ابوالقاسم اسماعیلپور که من هنوز نتوانستهام آن را بخوانم.
اگر میخواهید یکی از این ترجمهها را انتخاب کنید، به این نکته توجه کنید که این ترجمهها از منابع متفاوتی ترجمه شدهاند، پس تفاوتهای عمدهای با هم دارند.
اگر شما هم کتاب گیلگمش را خواندهاید یا نکتهای دربارهاش دارید، حتماً در بخش نظرات چند جملهای در این باره بنویسید. میخوانم و استفاده میکنم. ممنون.