جانا!بیا و دمی کنار پنجره کلبه کوچکمان بنشین,برایت چای دم کرده ام.
آسمان را ببین!دارد برف می بارد.
مثل عشق من به تو.آرام,پاک,یکرنگ.
میدانی؟چشم تو خورشید است و دل من دانه کوچک بلورین برف.
مژه که برهم میزنی این دل آب میشود.
میشود قطره ای کوچک اما زلال و جاری.مثل عشق من به تو.
این قطره آخر دریا میشود.دریای عاشقی.دریایی که منِ شنا نابلد در میان امواجش گرفتارم و لبخند تو همان غریق نجاتی است که مرا به ساحل آرامش میرساند.
آه,یادم از چای نبود.بگذار یخ کند.من از تماشای تو دست نمیکشم.