اگر هری پاتریست باشید، حتما این آرزو را بارها و بارها کرده اید: یعنی میشه یه روز نامه هاگوارتز واسه منم بیاد؟؟
شماها را نمیدونم ولی به شخصه هنوز هم در سن 27 سالگی این آرزو را دارم! در محوطه دانشگاه صنعتی اصفهان که دوران کارشناسی ارشد را آنجا گذراندم، یک موقع هایی شب ها جغد میدیدیم و مگر دیگر امکان داشت جلوی تخیلم را بگیرم؟! هرآن منتظر بودم که سمتم بیاید و نامه را بیندازد و از داخلش آدرس کوچه دیاگون را ببینم که مثلا بجای پاتیل درزدار باید میرفتم کافه نادری. یا بعدتر در میدان راه آهن دنبال دیوار معروف میگشتم تا به سکوی نه و سه چهارم برسم. و مدام ازین دست تخیلات به ذهنم میرسید و میرسه و چقدر این اتفاق شیرین، امید بخش و انرژی دهندست. متاسفانه خیلی از افراد را میبینم که در تخیلشان را بسته اند!
تخیل که از یادمان بره، امید، تلاش، ایده پردازی، ساختن، اصلاح و پیشرفت هم به دنبالش میرود. بدون تخیل یعنی همینی که هست، هست. اصلا جز این را نمیبینیم.
شاید چوب جادوی مغز پر ققنوس و چوب خاس نداشته باشیم، ولی وقتی تخیلمان قوی باشد، با ذهن هایمان ایده های جادویی خلق و پیاده میکنیم.
امید داشتن به آمدن نامه هاگوارتز یعنی من هنوز زنده ام! و عاشق تخیل و تغییر و ساختن چیزی هستم که دوستش دارم. من هاگوارتز خودم را میسازم!
فانتزی اینجاهاست که زندگی ر دگرگون میکند، حواسمان بهش باشد!
#زندگی_با_چاشنی_فانتزی