تورستین وبلن در مبحث «مصرف متظاهرانه»، در کنار موارد مختلف، از آیینها، مناسک و اماکن دینی-مذهبی هم به عنوان ظرفیتی برای نمود مصرفی یاد میکند که بر پایهی نمایش برتری، تمایز، قدرتمندی و توانمندی (مالی و غیرمالی) است. تشیع نیز از این قاعده مستثنی نیست؛ به عنوان نمونه، کارناوالگونههایی که مثلاً در شیراز یا مشهد از مناطق مختلف شهر به صورت دستههای سینهزنی و زنجیرزنی به سمت حرم شاهچراغ یا امام رضا حرکت میکنند، یا دستههایی که در خیابانها به راه میافتند در این تعریف جای میگیرند. این دستهها بستر مناسبی برای نمایش خردهفرهنگها و نشانههای برتریجویانهی افرادند. کافیست به ظاهر، پوشش و رفتار مردان و زنان شرکتکننده در این مراسم نگاه کرد؛ به عنوان مثال، مردانی که عَلَمگردانی و طَبَقگردانی میکنند در چشم بقیه، متفاوت و قدرتمند جلوه میکنند یا سرقطار در هیئت زنجیرزنی و کسانی که در حلقهی اول سینهزنی هستند پیش دیگران اعتبار بیشتری دارند. همچنین نوع خاصی از عطر، لباس و مدل موی سر و صورت موجب تمایز و ارزشمندی افراد در این اماکن میشود. بعضی از این پوششها نشاندهندهی افراد مذهبیست و بعضی دیگر در حالت عادی معرف افراد بزهکار است اما همین پوششهای بزهکارانه در هیئتهای مذهبی نماد قدرتمندی و توانمندی محسوب میشوند و اغلب همین افراد هستند که زیر علَم و طبَق میروند تا در پوشش عملی مذهبی، قدرت خود را به رخ بقیه بکشند. این در حالیست که این رفتار هم بیهوده است هم برای سلامتی فرد ضرر دارد؛ چیزی که وبلن از آن با عنوان مصرف ضایعکردنی یاد میکند. البته ذکر این نکته ضروریست که در حال حاضر، مراسم مذهبی، بیش از آنکه دینی باشد، خردهفرهنگی است یا اینکه به رسم و سنت تبدیل شده است. به همین دلیل، شرکت در این مراسم نشاندهندهی مذهبی بودن فرد نیست و حتی ممکن است آن فرد به اعمال مذهبی مثل نماز و روزه اعتقادی نداشته باشد یا حتی دائمالخمر باشد اما در این مراسم و هیئتها شرکت کند (که این مسئله، خود نشانگر این است که فرم بر محتوا در این زمینه هم غلبه کرده است). نوع دیگر رفتاری که منجر به غلبهی فرم بر محتوا میشود در بحث مرید و مرادبازی وجود دارد؛ همیشه در هیئتها، گروه یا گروههای مرید و مرادیای وجود دارند که کل هیئت یا مسجد حول آنها و نظراتشان میچرخد، ضمن اینکه هرچه تعداد مریدان یک مراد بیشتر باشد نشانگر این است که او صاحب شهرت، نفوذ و قدرت زیادی است.
یورگن هابرماس نیز تحت تأثیر ماکس وبر و مسئلهی جدایی عقلانیت صوری و ذاتی از هم، به مبحثی با عنوان «استعمار جهان حیاتی» توسط «نظام اجتماعی» اشاره میکند. به بیان ساده، در مورد تشیع، نماد دینی که اغلب ساختهی نظارت بیرونی و حاکمیت است بر معانی و مفاهیم دینی که ساختهی درون فرد و تجربهی زیستهی اوست غلبه کرده است. در نتیجه، نماد به مثابه کنترلگریست که از سوی حاکمیت و نظارتکنندههایش ظاهر میشود، تشدید مییابد و بر معانی تأثیر میگذارد، آنوقت، به مرور جهان حیاتی تهی از معنا شده یا از تحول عقب نگه داشته میشود. به عنوان مثال، روضهی خالی از معنا شده و به تکرار رسیدهای که به دلایلی مثل عدم وجود حرف تازه، تأکید حاکمیت بر تفسیر به رأی وقایع تاریخی و یا برای تأثیرگذاری دوباره، به ساختن نماد از طریق اغراق و روایتسازی یا رجوع به روایتهای کماعتبار و بیاعتبار رو میآورد که نتیجهی آن، تحریف هرچه بیشتر حقیقت خواهد بود. همچنین آیینهایی که در هر شهر و روستا روزبهروز در حال اضافه شدن به عزاداریها هستند، منجر به محو شدن اصل ماجرا و گم شدن آن در میان انبوهی از آیینها و نمادها میشود. نوع دیگری از استعمار جهان حیاتی توسط نظام اجتماعی (که ماهیتی کنترلگر، نظارتگر و محدودکننده دارد) را میتوان در فقه مشاهده کرد. اساساً فقه در طول تاریخ، ابزار کنترل مردم توسط حکومتها و مراکز مذهبی بوده، به همین دلیل ذاتی خشک و خشن دارد و با چاشنی ترس از حاکمان دین، علما، جهان بعد از مرگ، تنبیه و مجازات همراه است؛ برعکس، عرفان، اخلاق و معنویت تا وقتیکه فردیت را چه در خلوت و چه در جمع تقویت کنند شادیبخش، مهربان و منعطف هستند و میتوانند زیرمجموعهی جهان حیاتی به حساب بیایند حال آنکه اگر درگیر نظارتهای رسمی و غیررسمی شوند یا خودشان مسبب این نظارتها باشند، ذات شادیبخش، منعطف و مهربان خود را از دست میدهند.
در حالتی دیگر، یک زائر، چون تصوری از ظاهر امام و امامزاده ندارد به فرم یا نماد پناه میبرد و کمکم این فرم/نماد جای محتوا را میگیرد. به همین دلیل است که یک فرد مذهبی اگر به مشهد سفر کند، بیشتر علاقمند است با گنبد، پنجرهفولاد یا سقاخانه عکس بگیرد یا دستکم به دنبال عکس گرفتن با ضریح مشهور است اما توجهی به ضریح نزدیکتر به قبر آن امام که در طبقهی پایینتر است ندارد و عموماً آن طبقه، به نسبت خلوت است. حتی آن فرد، وقتی میخواهد امام هشتم را به یاد بیاورد، به ضریح، صحن و گنبد طلا فکر میکند و این سه را جای آن امام میگذارد. این پدیده تقریباً شبیه آن چیزیست که امثال جورج لوکاچ و دیگر دنبالکنندگان کارل مارکس، از آن با عنوان شیءانگاری و بتانگاری یاد میکنند؛ یعنی تقلیل آن امام به شیء، توأم با تقدس ساختمان، گنبد یا ضریحی که با دست خودمان ساختهایم. به همین دلیل است که در سالهای اخیر، کار به جایی رسیده که شاهد ضریحگردانی در سطح شهر، قبل از نصب آن و دخیل بستن مردم به آن برای گرفتن حاجت بودهایم! (البته مسئلهی دخیل بستن به ضریح پس از نصب آن و حاجت طلبیدن از امام و امامزاده هم میتواند از منظر غلبهی فرم بر محتوا مورد بررسی قرار گیرد که بحث مفصلیست و مطلبی جداگانه میطلبد).
هرچند میتوان برای موارد گفته شده مثالهای بیشتری آورد، در پایان باید گفت که ذات هر تفکری در طول حیاتش با تغییر، تحول و تکثر درآمیخته شده است و این موارد، هم میتوانند به سود آن تفکر باشند هم به ضرر آن. در این یادداشت سعی بر آن بود که تعدادی از مواردی که به نظر میرسد به ضرر تفکر شیعی باشند به اختصار مورد بررسی قرار گیرند.