محسن نقدی
محسن نقدی
خواندن ۷ دقیقه·۳ ماه پیش

نگاهی جامعه‌شناختی به سریال «در انتهای شب» ساخته‌ی آیدا پناهنده

سریال «در انتهای شب» از معدود تولیدات تصویری چند سال اخیر در ایران است که می‌توان گفت کارگردانی خوب، بازی‌های خوب و فیلمنامه‌ی خوبی دارد و روی مسائل جامعه‌شناختی و روانشناختی شایع در جامعه مطالعه‌ی خوبی انجام داده و توانسته مشکلات و خلأ‌های جامعه‌ی حال حاضر ایران را به تصویر بکشد و به‌نظر من، همین مسئله باعث شده که مخاطبان بسیاری کسب کند زیرا به دور از شعار و کلیشه مسائلی را مطرح کرده که جامعه‌ی ایرانی نیاز داشته بشنود تا با آن همذات‌پنداری کند.

ما در این سریال با زوج نقاشی مواجهیم که هردو به اهداف و منزلتی که می‌خواستند نرسیده‌اند. بهنام (با بازی پارسا پیروزفر)، نقاش با استعدادی بوده که وظایف و مسئولیت خانوادگی او را به سمت کارمند شدن کشانده ‌و با اینکه شغل او با هنر مرتبط است اما او را از نقاشی کردن دور کرده است. از آن‌سو ماهی (با بازی هدی زین‌العابدین) که ابتدا شاگرد بهنام بوده و سپس با هم ازدواج می‌کنند هم شرایط مشابهی دارد. او که از اول هم به بازیگری علاقه‌ داشته اما به دلیل مخالفت پدرش به سمت نقاشی متمایل می‌شود و پس از علاقمند شدن به استادش بهنام در این رشته باقی می‌ماند، حالا کارشناس هنری در یک فرهنگسراست و عملا در حاشیه‌ی فعالیت‌های هنری قرار دارد. ماهی پس از طلاق تلاش می‌کند که به سمت فعالیت‌های دیگر و مورد علاقه‌اش برود اما شکست می‌خورد و به شغل سابقش برمی‌گردد.

ما در جای‌جای این سریال می‌توانیم مسائلی را ببینیم که ریشه در عوامل اجتماعی دارند و منجر به آسیب‌های متعددی در افراد می‌شوند. اغلب این مسائل و آسیب‌ها، همانطور که سریال هم به آن اشاره دارد، تحت تأثیر خانواده و کودکی‌اند؛ در واقع خانواده به همان اندازه که می‌تواند روی سلامت روان و موفقیت افراد در جامعه تأثیر بگذارد، می‌تواند در تخریب آن ‌و ظهور اختلالات روانی و اجتماعی مؤثر باشد. در اینجا هم ما شاهد اضطراب‌ها، خودکم‌بینی‌ها و نارضایتی‌هایی در بهنام و ماهی هستیم که ریشه در خانواده و مواجهه با آن‌ها دارد‌، مثلا ماهی به دلیل رفتار تند، سنتی و کنترل‌گرانه‌ی پدرش بسیار آسیب دیده و نتوانسته در رشته‌ای که دوست داشته تحصیل کند، ضمن اینکه همین الگویی که از پدرش به ارث برده را به صورت ناخودآگاه در روابطش با شوهر و فرزندش تقلید کرده و همان نقش‌ کنترل‌گر، محدودکننده و دستوردهنده را ایفا می‌کند؛ این رفتار کنترل‌گرانه و سنتی پدر ماهی را ما بعد از طلاق او نیز می‌بینیم به طوری‌که پدرش برای رفت و آمد او ساعت مشخص کرده است.

بهنام و ماهی همچنین به خاطر خانواده‌ی سه نفره‌ای که دارند از اهداف شخصی خود گذشته‌اند و فردیت خود را فدا کرده‌اند؛ به همین دلیل این حس نارضایتی بالاخره در جایی سر بر آورده و خودش را به عنوان مشکل قابل اعتنایی نشان داده است. ضمن اینکه تضاد و تعدد نقش‌های آن‌ها باعث شده روابط خانوادگی سه نفره‌شان (به اضافه‌ی پسرشان) هم تحت تأثیر قرار بگیرد. مثلا بهنام در ارتباط گرفتن با پسرش به چالش برخورده.

ما در سرتاسر این سریال می‌توانیم احساس خستگی، سرخوردگی و ناکامی حاصل از رویاهای برباد رفته، به خصوص وقتی آن‌ها خود را با دوستانشان مقایسه می‌کنند مشاهده کنیم. همچنین هردو از جهاتی چون به این روزمرگی و خطر نکردن عادت کرده‌اند برای تغییر مسیر زندگیشان شهامت و جسارت کافی ندارند. بهنام و ماهی همچنین از عدم توانایی در هم‌کلام شدن با هم رنج می‌برند و به همین دلیل نتوانسته‌اند از طلاق عاطفی به‌وجود آمده جلوگیری کنند. این سردی رابطه تا آنجا پیش رفته که آن‌ها در رابطه‌ی جنسی هم دچار مشکل شده‌اند و حتی دیگر تمایلی به اینکه یک‌جا بخوابند ندارند. رابطه‌ی آن‌ها عموما با لجبازی و پرخاشگری همراه است و هیچ‌یک نمی‌خواهد آن دیگری را بشنود.

بهنام نیز که به دلایل مختلفی مثل تعدد وظایف و نقش‌ها، مشکلات شخصی و روانی از حواس‌پرتی رنج می‌برد هم می‌تواند نماد انسان‌های ناکام، سرخورده و بدون اعتماد به نفسی باشد که پس از طلاق کمی توانسته خود را از زیر سرکوفت‌ها و کنترل‌گری‌های ماهی نجات دهد و اعتماد به نفس از دست‌رفته‌اش را بازیابد. او که پدرش را از دست داده، مادرش مبتلا به آلزایمر است و در خانه‌ی سالمندان ساکن است و در سریال خبری از برادران و خواهران او نیست، بیشتر از ماهی که پس از طلاق پیش پدر و خواهرش برگشته احساس تنهایی می‌کند و احتمالا به دلایل خانوادگی، کودکی و فشارهای اجتماعی و اقتصادی از عدم اعتماد به نفس رنج می‌برد. او همچنین در حال حاضر به جایگاه شغلی پایین‌تری نزول کرده، طلاق گرفته و دچار مشکلات ناخواسته‌ی امنیتی هم شده است. در ادامه ما متوجه می‌شویم که بهنام تا حالا رانندگی نکرده است که یکی از دلایل آن می‌تواند عدم اعتماد به نفس و جسارت کافی برای آن باشد، اما بعد از طلاق تصمیم می‌گیرد که هر طور شده یک ماشین بخرد و رانندگی یاد بگیرد.

ماهی نیز در شرایطی است که مادرش را در کودکی از دست داده و پدرش او و خواهرش را به تنهایی بزرگ کرده است. پدرش فردی سنتی است که طلاق را تابو و ناپسند می‌داند و‌ در طول داستان ما فکر می‌کنیم که ماهی و بهنام به همین دلیل بدون اطلاع دادن به او تصمیم به طلاق می‌گیرند اما در نهایت متوجه می‌شویم که بهنام از طریق خواهر ماهی به پدر ماهی اطلاع داده بوده که شاید بتواند جلوی این طلاق را بگیرد.‌ درواقع بهنام به صورت غیرمستقیم و‌ احتمالا برای حفظ غرورش در تلاش بوده که از طلاق جلوگیری کند. ما رویکرد پدر ماهی را درمورد بد بودن طلاق دخترش تا انتهای سریال شاهدیم. او حتی با ورود خواهرش به خانه‌شان هم سعی دارد این مسئله را پنهان کند که در نهایت شکست می‌خورد. این سریال همچنین به کلیشه‌های مختلفی که در سطح جامعه هستند می‌پردازد؛ مثلا کلیشه‌ی ناپسند بودن طلاق، کلیشه‌ی بد بودن روابط عاطفی با دیگران بعد از طلاق و کلیشه‌ی پیش‌داوری در مورد مقصر بودن مرد در مسئله‌ی طلاق.

نکته‌ی دیگری که قابل بررسی است، مسائل پس از طلاق برای طرفین است. مثلاً مسئله‌ی تنهایی برای دو نفری که سال‌ها با هم زندگی کرده‌اند و به ناگهان از هم جدا شده‌اند بسیار سخت است و‌ می‌تواند به روان و رفتار اجتماعی آن‌ها آسیب برساند. همچنین فرزند آن‌ها را با چالش‌های مختلفی مواجه می‌کند مثلا چالش اینکه فرزند پیش کدام‌یک از والدین بماند، تنهایی فرزند و عدم توانایی رسیدگی یکی از والدین به نیازهایی که آن‌یکی توانایی فراهم کردنش را داشته. همچنین هردو پس از طی مراحل سوگواری، باید بپذیرند که طرف مقابل می‌تواند پس از آن‌ها با فرد دیگری وارد رابطه شود؛ این مسئله را هم بین ماهی و بهنام و هم بین زن همسایه و شوهر سابقش که فردی سنتی‌ست شاهدیم. به صورت کلی این مسئله برای زنان به‌ دلیل دید سنتی موجود در جامعه به آن، با چالش و مشکل بیشتری همراه است و این قضیه در این سریال هم قابل مشاهده است.

پایان‌بندی این سریال هم به نظر من یکی از بهترین پایان‌بندی‌هایی است که می‌شد برای آن تصور کرد. بهنام در حیاطی نشسته است و ماهی می‌آید و کنار او می‌نشیند و آن‌ها در حالی‌که برف (پیری و شاید بلوغ فکری) در حال باریدن است، از نو همدیگر را با لحنی مزاح‌گونه برای یکدیگر معرفی می‌کنند. درواقع برای ساختن یک زندگی مشترک باید خود را از نو‌ ساخت و عشق به تنهایی کافی نیست. بهنام و ماهی عاشق همدیگر بودند و بارها پس از طلاق به یکدیگر و خاطره‌هایی که با هم ساختند فکر کردند و حتی نتوانستند به راحتی وارد رابطه‌ی عاطفی بعدیشان شوند اما این به تنهایی کافی نیست و باید چیزهای دیگری نیز در میان باشد؛ چیزهایی از نوع مدیریت احساسات و زندگی، مسئولیت‌پذیری، احترام به فردیت یکدیگر، درک متقابل، همراهی و صبوری.

این سریال قصه‌ی زندگی طبقه‌ی متوسطی است که از لحاظ اجتماعی و اقتصادی ضعیف‌تر شده و در باتلاق زندگی در حال غرق شدن است؛ طبقه‌ای که در این باتلاق، دارد خانواده‌اش را هم از دست می‌دهد؛ طبقه‌ای که زیر فشار اقتصاد، جامعه و‌ سنت قد خم کرده و در حال شکستن است؛ مثل خیلی از کسانی که هرروز در خیابان‌های شهر می‌بینیم، خیلی از ما!




سریالفیلمنقد فیلمنقد سریالجامعه‌شناسی
شاعر، مدرس و پژوهشگر، دانشجوی دکتری جامعه‌شناسی دانشگاه مازندران، کارشناسی ارشد جمعیت‌شناسی دانشگاه شیراز، مجموعه‌های شعر: کاهنات (نشر فصل پنجم), چراغخاموش (نشر فصل پنجم)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید