برای فهمیدن اینکه در این سیاره چه میکنیم و اجدادمان چگونه میزیستهاند مطالعه تاریخ زندگی بشر ضروری به نظر میرسد. مطالعه سیر تاریخی گونهمان را در ۳ لایه بررسی میشود. در مرحله ابتدایی - تاریخنگاری - توصیفات تاریخی با استفاده از دادههای تاریخشناسان و محققان این حوزه صورت میگیرد. مرحله بعدی - تاریخنگاری - شامل تلاش برای یافتن علتها و یا گمانهزنیهایی برای ریشهیابی دادههای تاریخی است.
مطالعات تاریخی و باستانشناسی نشان میدهد گونه زیستی ما چند هزار سال قبل بهصورت انسان فعلی نبوده است. فسیلها و آثار باستانی چند هزار سال قبل نشان میدهد گونههای انسانی متعددی روی کره زمین زندگی کردهاند و بهمرورزمان و با عوامل مختلف حذف شدهاند. بهعبارتدیگر ویژگیهای زیستی ما حاصل تکامل در گونه زیستی موجودی است که طی چندین میلیون سال شکلگرفته است. به این معنا که اجزای زیستی ما از ابتدا به این صورت خلق نشده بودند و در طی تکامل به این شکل درآمدهاند. چند هزار سال پیش گونه انسانی ما - هومو ساپینس (نام علمی Homo sapiens) - باتوجهبه ویژگیهایی که توانست در روند تکامل بر سایر گونههای انسانی چیره شود.
اما شاید بپرسید چرا گونه ما توانست به این ویژگیها دست یابد؟ محققان پاسخ میدهند طی یک فرایند اتفاقی زیستی در مغز گونه ما که انقلاب شناختی نامیده میشود بشر توانست زبان را ابداع کند و با استفاده از آن به قوه خیال دست یابد. قوه خیال به انسان توانایی داد که چیزها را تصور کند که باعث شد روابط اجتماعی بین انسانها بهصورت معناداری جهش کند. آنها میتوانستند برای هم داستانهای مختلف و افسانههای رؤیایی تعریف کنند. این سرآغاز ایجاد یک کلونی قدرتمند برای انسان خردمند بود.
انسان خردمند توانست به چیزهایی فکر کند که مادی نیستند. محققان این موضوع را از مهمترین تفاوتهای زیستی منحصربهفرد انسان خردمند میدانند. فکرکردن به مفاهیمی که وجود ندارند باعث شد انسان مفاهیمی را خلق کند که در دنیای مادی وجود ندارند. علت خلق این مفاهیم این بود که انسان خردمند فکر میکرد این مفاهیم باعث آسودگی و راحتی بیشتر او میشود. خدایان و ارواح، آرمانهایی مانند آزادی و عدالت، کشور و سرزمین و ملت، شرکتهای مالکیت خصوصی و مفاهیمی مانند ارزشمندی ذات انسان و جاودانگی و ... از مفاهیمی هستند با استفاده از تخیل انسان خردمند به وجود آمدهاند. به عبارتی این مفاهیم برای انسان، افسانههای سودمند بودند.
این مفاهیم و فرهنگها در سیر تاریخ بشر و اینکه اکنون به چه مرحلهای رسیده بسیار مؤثر بوده است. به طور مثال درمورد یک شرکت حقوقی الف، شما با یک مفهوم کاملاً انتزاعی و غیرمادی مواجه هستید که توسط بشر به رسمیت شناخته شده است. اگر تمام کارمندان، هیئترئیسه و تجهیزات این شرکت تغییر کند بازهم این شرکت باقیمانده است. بانک به اعتبار شرکت به آن وام میدهد و نه به اعتبار اشخاص حقیقی که در آن هستند و درنهایت هم از شرکت که یک موجود جدید الخلقه است پولش را میخواهد.
درمورد موجود بودن برخی از این مفاهیم بین صاحبنظران اختلاف وجود دارد. به طور مثال دانشمندان با مطالعه طرز کار بدن نشانی از روح درون آن نیافتند و استدلال میکنند رفتار انسانها را هورمونها و ژن ها میسازد و تعیین میکند و اگرچه هیچ توجیه زیستی برای وجود روح وجود ندارد اما هیچ برهانی برای عدم وجود آن هم نداریم. صرفاً شواهدی موجود است که نشان میدهد روح وجود دارد یا ندارد. به طور مثال در زیستشناسی اثبات میشود حرکت دستها و انجام اعمال مختلف ناشی از تغییرات در اعصاب و سیناپسهای عصبی است و مفهومی به نام اختیار فرامادی وجود ندارد اما از طرفی محققان نمیتوانند رابطه بین آگاهی (consiousness) و جسم را دریابند و توجیه کنند.
این واقعیتهای خیالی باعث شد انسان بتوانند کنار هم و حتی بدون آشنایی قبلی به زندگی اجتماعی بپردازند و همکاری بین آنها شکل بگیرد و همینطور سرعت پیشرفت آنها به طور بسیار زیادی رشد کند. به مدد ظهور قوه تخیل انسانها حتی با زیستبومهای یکسان قادر به خلق واقعیتهای خیالی متفاوتی شدند که در هنجارهای آنها و سبک زندگیشان تغییرات شگرفی ایجاد کرد.
شبکههای همکاری انسانی مبتنی بر نظمهای خیالی شکل میگیرند به این معنا که هنجارهای اجتماعی حافظ این نظمها نه مبتنی بر غرایز ریشهدار بود و نه شناخت فردی، بلکه بر اعتقاد بر اسطورههای مشترک استوار شده بود. اصولی مانند عدالت و برابری و آزادی اسطورههایی هستند که انسانها آنها را ابداع میکنند و سینهبهسینه میگردانند و جایگاه آنها در تخیل آدمی است. اینگونه اصول هیچگونه اعتبار واقعی ندارند. از منظر زیستشناختی اینکه انسانها آزاد/برابرند بیمعنی است.
البته این موضوع که این مفاهیم انسان را قادر میسازد به طور مؤثرتر همکاری کند و جامعهای بهتر به وجود آورد انکارنشدنی است اما باید بپذیریم این مفاهیم از منظر زیستشناختی حقیقتی عینی نیستند. اما اگر این حقایق عینی و واقعی نیستند و در تخیل مردم است چرا مردم آن را میپذیرند؟ یکی از دلایل این است که نظم خیالی در تاروپود دنیای مادی تنیده شده است و امیال و خواستههای ما را شکل میدهد. هر فرد در یک "نظم خیالی از قبل موجود" متولد میشود. همینطور اینکه نظم خیالی پدیدهای بینالاذهانی است به این معنا که نه در عقاید یک یا نفر بلکه در عقاید میلیونها نفر جای گرفته است. یعنی هنگامی از بین خواهد رفت که همه این افراد تفکرشان را عوض کنند.
اقتصاددانان، حاکمان و پیامبران سه نمونه از قشرهایی هستند که در طول تاریخ با برساخت مفاهیم غیرعینی و خیالی مانند پول، سرزمین و جامعه و دین موجب شدند انسانها گروههای اجتماعی شکل دهند و به طور مؤثرتر همکاری کنند. مطالعات زیستشناختی نشان میدهد همه نظمهای سلسلهمراتبی مرسوم (برتری سفید بر سیاه، برتریهای طبقاتی و اجتماعی و ...) همه زاده خیال و ذهن بشر هستند و حقیقی نیستند. اگرچه برخی انسانها از نظر رنگ و برخی موارد زیستی با هم متفاوتاند ولی این موضوع دلیل بر این نیست که در اخلاقیات یا هوش تفاوتی داشته باشند. اکثر سلسلهمراتب سیاسی اجتماعی فاقد بنیانهای زیستیاند و علت آنها رویدادهای تصادفیای هستند که با افسانهها و اساطیر پشتیبانی میشوند.
پول هم یک نظم خیالی است. پول کاملترین شکل نظام اعتماد متقابل است به صورتی که اعتماد آن در مناسبات طولانی اجتماعی شکلگرفته است. اعتماد ما به پول بهاینعلت است که دیگران به آن اعتماد دارند و اعتماد دیگران به پول این است که ما به آن اعتماد داریم. در واقع پول از ما میخواهد باور کنیم که دیگران به چیزی باور دارند. در سایه وجود پول کسانی که هم را نمیشناسند و به هم اعتماد ندارند میتوانند با هم همکاری مؤثری داشته باشند.
منظور از دین نظامی از باورها و هنجارهای بشری است که مبتنی بر باور به نظمی فوق بشری شکل میگیرد. بررسی تاریخچه ادیان و نحوه و ادله پیشرفت ادیان مختلف مانند چندگانه پرستی، مسیحیت و اسلام و بودیسم در مقال این نوشته نمیگنجند.
علاوه بر موارد ذکر شده، در طول تاریخ شاهد انقلابهای بزرگی بودیم که بر زندگی حاضر ما اثر زیادی داشته است. با انقلاب اقتصادی تمام روابط اجتماعی ما نوع دیگری به خود گرفته و انقلاب علمی و صنعتی باعث شده انسان به نیروهایی فرا انسانی دست یابد. البته علم بهتنهایی وسیله است و برای جهتدهی باید از طریق دین یا ایدئولوژی حمایت شود. در طول تاریخ توسعه علمی بهوسیله حمایت امپراطوریها و یا سرمایهداری صورتگرفته است.
شاید به خودمان بگوییم زندگی انسانهایی که چند هزار سال قبل از ما زندگی میکردند چه اهمیتی دارد اما فراموش نکنیم محیطی که ما در آن زندگی میکنیم حاصل تغییرات گونههای جانوری پیشین است. شواهد نشان میدهد حضور انسان خردمند در زیستبومهای مختلف باعث تغییرات در زنجیره غذایی و در نهایت حذف تعدادی از جانوران بوده است. در تاریخ زیستشناسی مدال ویرانگرترین گونه بر گردن ماست.
انسانها در طی سالیان حیوانات را اهلی کردند. اهلی شدن حیوانات به معنی رشد تکاملی آنها نیست. شما نمیتوانید بگویید یوزپلنگ ایرانی در حال انقراض زندگی بدتری نسبت به هزاران گاو جهشیافتهای دارد که تمام خاصیتهای وحشی خود را ازدستداده و از بهدنیاآمدن از مادر جدا میشوند و در اتاق کوچکی برای مدتی محدود برای استفاده از مواد لبنی و گوشتی زنده میمانند.
متأسفانه حاکمیت انسان بر زمین تا کنون حاصل چندانی نداشته است. ما محیط اطرافمان را تحت کنترل درآوردهایم و صنعت و اقتصاد را توسعه دادهایم اما آیا میتوان ادعا کرد مجموعه این اتفاقات باعث کاهش رنج و افزایش خوشبختی ما شده است؟ شاید افزایش پیشرفتها موجب شده است که فقر و جنگ در سراسر تاریخ کاهشیافته باشد اما وضع موجودات دیگر بهسرعت رو به وخامت میرود. ما انسانها از اهداف خود نامطمئنیم و نمیدانیم از دنیا چه میخواهیم و هیچکس نمیداند با این پیشرفتهای علمی و بیولوژیکی به کجا میرویم. آیا خطرناک از موجوداتی خداگونه که نمیدانند چه میخواهند وجود دارد؟
با همه اینها اما فراموش نکنیم تاریخ مملو از عدم قطعیت است. اگر اکنون داروینیسم در دانشگاههای سراسر جهان به رسمیت شناخته میشود اما هنوز هم دانشمندانی بر آن اشکالات جدی وارد میکنند. اگرچه دانشمندان زیستشناسی هیچ دلیل قاطعی برای وجود داشتن بعد متافیزیکی و روح نیافتهاند اما هیچ دلیلی برای عدم وجود آن هم وجود ندارد بهعبارتدیگر علم مصون از نقد نیست و هر روز با پژوهشها کاملتر و دقیقتر میشود.
کاری که میتوانیم انجام دهیم این است که در کنار مطالعه زیستی تاریخ، از سایر ابعاد فلسفی و عرفانی هم به تفسیر شناختمان از حقیقت بپردازیم تا در کنار هم شناختی جامع از وضعیت فعلیمان، هدفمان و مقصدی که به سمت آن حرکت میکنیم بدهد.
گیرم از غصه این قصه هم آگاه شدم / زندگی روز و شبش از غم نشمرده پر است "فاضل نظری"