ویرگول
ورودثبت نام
مُخبَط
مُخبَط
مُخبَط
مُخبَط
خواندن ۲ دقیقه·۶ ماه پیش

عادت کردم

یه مدت دیدم به زندگی و اطرافم خیلی مثبت و خوشبینانه بود.

خیلی قشنگ بود.

(الان حتا می‌خوام جملات خودمو یادم بیاد که تا صبح از قشنگی زمین و زمون می‌گفتم، چیزی یادم نمیاد.)

همه چیز همون بود که بود

همه‌چی هنوز سخت بود، ولی قشنگ بود.

میشد ادامش داد

فهمیدم زندگی اونقدری که فکر می‌کردم تازه و بامزه نیست.

یه نوار تکراریه

نمیتونی پاره‌اش کنی

فقط باید تکرارش کنی.

هیچی ازش کم نمیشه

( چه بسا بیشترم بشه)

باید عادت کنی.

مشکلی نیست اگه اذیتت می‌کنه.

یکم بگذره، دیگه درد نمی‌کشی.

عادت میکنی، چون عادی میشه.

درد کشیدن عادی می‌شه.

زخمی شدن عادی می‌شه.

نبودن عادی می‌شه.

نتونستن عادی می‌شه.

همه‌چی عادی می‌شه.

عادت میشه

از سر عادت محبت کردن.

از سر عادت احترام گذاشتن.

از سر عادت توجه کردن

از سر عادت کنار هم موندن

نه به میل
به عادت

عین ی الگو برنامه نویسی شده
روتین
بدیهی شده
بی‌دلیل، بی‌احساس

از سر عادت

عادت کردیم.

عادت میکنیم.

بی‌اینکه بفهمیم.

بی اینکه بخوایم.

عادت میکنم.

عادت می‌کنم به سردرد.

عادت می‌کنم به خستگی.

عادت می‌کنم به رفتن.

عادت می‌کنم به کمک نخواستن.

عادت می‌کنم به توقع نداشتن.

عادت می‌کنم به خفقان

عادت می‌کنم به هوای دیگری رو داشتن.

عادت می‌کنم به هوای نفس کشیدن نداشتن.

به مراعات کردن.

به راحت نبودن.

به تنها بودن.

به نفهمیدن.

عادت کردم.

عادت کردم به فراموش کردن.

عادت کردم به ندیدن.

عادت کردم به نگفتن.

عادت کردم به نشنیدن.

به تظاهر کردن.

به این‌که حرف هام فقط تو ذهنم گفته بشن،

اینکه جواب نشن.

به زبون نیان، شنیده نشن.

فقط با خودم بحث کنم،

تهش، باز ساکت بمونم.

هیچ‌کس قرار نیست واقعاً بشنوه.

نه چون نمی‌خواد،

چون دیگه فایده‌ای نداره.

چیزی عوض نمی‌شه.

عادت کردم.

عادت کردم به بغض رو قورت دادن،

خشم رو داد نزدن

ناراحتی رو پنهون کردن

شادی رو فروکش کردن

به خودم نبودن

به سرگیجه

کسی حوصله نداره بفهمه از چی عصبانی‌ام.

نمیخواد بفهمه

ساکت می‌مونم.

دیگه نمی‌خوام حالمو توضیح بدم.

خسته‌م از توضیح دادن.

خسته‌م از این‌که وانمود کنم چیزی نیست.

خسته‌م از این‌که همیشه نقش اونی رو بازی کنم که باید از بقیه حمایت کنه

وقتی نمیتونم خودمو تو خودم جمع کنم.

حتی نمی‌فهمی چی داره اذیتت می‌کنه.

هیچی برات مهم نیست.

نه شادی، نه غصه.

نه شروع، نه پایان.

نه آدم‌ها، نه رفتن‌ها.

بی‌واکنش.

بی‌حرکت.

فقط ادامه می‌دی، بی‌دلیل

وقتی چیزی اذیتت نکنه، چیزی هم خوشحالت نمی‌کنه.

اگه چیزی عصبیت نکنه، چیزی هم آرومت نمی‌کنه.

بی حسی

دیگه مهم نیست

درد نداره

عادت به " عادت کردن"

ولی من هنوز عصبانیم.

فایده نداره

خستم.

بیست و دوِ سهِ چهار*

عادت
۳
۱
مُخبَط
مُخبَط
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید