
بعد از نقد و بررسی نامه های پولُس به رومیان، بر آن شدم نامه های او به قُرِنتیان را نقد و بررسی کنم. گویا شهر قُرِنتُس که نامه ی پولُس را دریافت کرده، مرکز ایالت اَخائیه در امپراتوری روم بوده است. اقتصاد شهر شکوفا بوده و همه نوع انسان، با عقاید و آداب مختلف در آن زندگی می کردند. پولُس این نامه را در حقیقت به کلیسایی که در آن شهر بوده است می نویسد نه ساکنان آن شهر. باید خاطر نشان کرد هیچ اطلاعات کاملی از زندگی او و اینکه آیا پیرو دین خاصی بوده است یا نه، در دسترس نیست. حتی بطور حتم نمی توان ادعا کرد او اول یهودی بوده، سپس به مسیحیت روی آورده یا کلا پیرو مستقیم خدا بوده است. اما از نامه های پولُس، رویداد نویسان می دانند او به زبان رومی و زبان یونانی سخن می گفته و ادبیات باستانی می خوانده است. اهل سفر بوده و شغل چادر دوزی داشته است. به هر حال مهم است سخن هایی که از او باقی مانده بررسی شود، زیرا سخنان یک فرد، سپس اعمال و نحوه ی زندگی یک انسان، مواردی هستند که منجر به شناخت شخصیت می شوند. لذا سخن را کوتاه می کنم و به بررسی این نامه ها می پردازم. منتهی قبل آن باید دو مرتبه، همان نکته هایی را یادآوری کنم که در نقد و بررسی نامه های پولُس به رومیان گفته بودم. اینکه گزینش جمله ها از میان تمام پندهای کتاب، بر اساس فهم موضوع بوده و از تکرار و حَشو پرهیز کردم. دوم اینکه نقد، کاملا شخصی بوده و صرفا برداشت من از موضوعات بوده است. سوم اینکه من این کتاب را مثل خیلی از کتابهای دیگر می دانم که باید خواند، با دیدگاه ها آشنا شد و رفت سراغ کتاب های بعدی، لذا تاکید می کنم گزینش این کتاب را دلیل بر جانبداری من از وی و تصدیق کامل نوشته های او ندانید.
سخن را با یکی از نوشته های او شروع می کنم که در آن می گوید انسان باید ظاهر و باطنش یکی باشد:
" در نامه ی پیشین خود، به شما نوشتم که با بی عفتان معاشرت نکنید. اما مقصودم به هیچ روی این نبود که با بی عفتان این دنیا، یا با طمع ورزان یا شیادان یا بت پرستان معاشرت نکنید، زیرا در آن صورت می بایست دنیا را ترک گویید. اما اکنون به شما می نویسم که با کسی که خود را برادر می خواند، اما بی عفت، یا طماع یا بت پرست یا ناسزاگو یا مِیگُسار و یا شیاد است، معاشرت نکنید و با چنین کسی حتی همسفره نشوید. زیرا مرا چه کار است که درباره ی مردمان بیرون از کلیسا داوری کنم. ولی آیا داوری درباره ی آنان که در کلیسایند بر عهده ی شما نیست؟
اول قُرِنتیان، فصل پنجم، شماره ی ۹ تا ۱۲ "
چه صریح این مفهوم را منتقل کرد که آن فرد بت پرست، بت خود را می پرستد و کارش به من مربوط نیست و قضاوت مردمان غیر هم کیش ام، به من هیچ ارتباطی ندارد. اما کسی که خود را خادم خدا می داند و در لَوای یک کشیش در کلیسا حضور پیدا می کند، روی سخن با اوست و اگر بت پرست باشد، دچار خطای بزرگی شده است. پس از روی این نوشته، تا حدی می توان پی برد او با مسیحیت آشنایی داشته اما خاطر نشان می کنم او به هیچ روی با حواریون مسیح، دیدار و گفتمان نکرده است. او به قضاوت هم کیش، نه غیر هم کیش، دو هزار سال پیش اشاره کرده است، در دورانی که به لحاظ منطق و علم با دنیای امروزی همخوانی نداشته است. آن موقع ها اشاره می کند که ریا و نقاب و نمایش گناه است و باید از صحنه ی زندگی پاک شود نه کسی که خود واقعی اش را نشان می دهد، زیرا آن فرد تکلیف خود با جهان را روشن کرده است. همچنین می گوید مثلا یک مسیحی می تواند یک مسیحی دیگر را نقد کند با الفبایی که هر دو به آن معتقدند، اما یک مسیحی نمی تواند یک غیر مسیحی را نقد و بررسی کند. حتی امروز که آنرا عصر ارتباطات و دانش می دانیم، عصر مقاله ها و کتابها و دنیای اطلاعات، کسانی پیدا می شوند که هنوز جایی برای اعتقاد متفاوت از اعتقاد خودشان برای هیچ کس قائل نیستند و بدون اینکه حتی شناختی داشته باشند، هر چه ضد اعتقادات و باورهایشان باشد می کوبند و سرکوب می کنند. حتی در امر اجتماعی مثل ازدواج، هستند کسانی که اگر ازشان سوال کنی چه ملاک اخلاقی داری، می گویند باید هم کیش من باشد. البته اینکه همه ی آدمها در معیار گذاری و ارزشها آزاد و رها هستند شکی نیست، اما پولُس در برابر سوالی که می پرسد آیا یک مسیحی می تواند با غیر مسیحی ازدواج کند، یا یک یهودی با یک غیر یهودی، جواب می دهد:
" اگر زنی شوهری بی ایمان دارد و آن مرد حاضر است با او زندگی کند، آن زن نباید از شوهرش جدا شود. زیرا شوهر بی ایمان به واسطه ی همسرش تقدیس می شود و زن بی ایمان به واسطه ی شوهرش. در غیر اینصورت فرزندان شما ناپاک می بودند. اما چنین نیست. بلکه آنان مقدسند.
اول قُرِنتیان، فصل هفتم، شماره ی ۱۳ و ۱۴ "
به همین صراحت بیان داشت طرز فکر پدر و مادر، هیچ ربطی به تقدیس بچه ها ندارد و انسانها می توانند در انتخاب شریک زندگی، آزاد و رها باشند و بهتر است اعتقادات یکدیگر را ملاک ارزش گذاری ها قرار ندهند.
در جمله ی بعدی که از وی گزینش کردم، پولُس درباره ی اعمال انسان اینگونه سخن می گوید:
" همه چیز جایز است اما همه چیز مفید نیست، همه چیز رواست اما همه چیز سازنده نیست.
اول قُرِنتیان، فصل دهم، شماره ی ۲۳ و ۲۴ "
یعنی اختیار. او به قدرت اختیار اشاره کرد. اینکه انسان مختار است انتخاب کند. او به هیچ وجه کسی را از چیزی نترساند و در حین حال اشاره داشت که همه ی انتخاب ها مفید و سازنده نیستند. در حقیقت جنبه ی رَبانی را از اعمال انسانی جدا کرد و بحث مفید بودن یک انتخاب با معیار سازندگی را جایگزین گناه کرد. فکر می کنم همین جمله اش برای مردمانی که نامه های او را می خواندند کافی باشد. در ادامه، می گوید که غیر از اینکه انتخاب باید برایت مفید و سازنده باشد، به استعداد هم باید توجه کرد:
" ظهور روح، به هر کس برای منفعت همگان داده می شود. به یکی به وسیله ی روح، کلام حکمت داده می شود به دیگری به واسطه ی همان روح، کلام معرفت؛ و به شخصی دیگر به وسیله ی همان روح، ایمان و به دیگری باز توسط همان روح، عطایای شفا دادن. به شخصی دیگر قدرت انجام معجزات داده می شود، به دیگری نبوت؛ و به دیگری تشخیص ارواح و باز به شخصی دیگر، سخن گفتن به انواع زبان های غیر بخشیده می شود و به دیگری ترجمه ی زبانهای غیر. اما همه ی اینها را همان یک روح به عمل می آورد و آنها را به اراده ی خود تقسیم کرده، به هر کس می بخشد.
اول قُرِنتیان، فصل دوازدهم، شماره ی ۷ تا ۱۱ "
و سوال اینجاست. آیا بین انسانها، انتخاب ها تفاوتی ایجاد می کند؟ بگذارید اینطور بیانش کنم. آیا انتخاب ها، مرتبه ای به انسان ها می بخشند؟
"همه ی ما، چه یهود و چه یونانی، چه غلام و چه آزاد، در یک روح تعمید یافتیم تا یک بدن را تشکیل دهیم؛ و همه ی ما از یک روح نوشانیده شدیم. زیرا بدن نه از یک عضو، بلکه از اعضای بسیار تشکیل شده است. اگر پا گوید چون دست نیستم، به بدن تعلق ندارم، این سبب نمی شود که عضوی از بدن نباشد؛ و اگر گوش گوید، چون چشم نیستم به بدن تعلق ندارم، این سبب نمی شود که عضوی از بدن نباشد. اگر تمام بدن چشم بود، شنیدن چگونه میسر می شد؟ و اگر تمام بدن گوش بود، بوییدن چگونه امکان داشت؟ اما حقیقت این است که خدا اعضا را آن گونه که خود می خواست، یک به یک در بدن قرار داد. اگر همه یک عضو بودند، بدن کجا وجود می داشت؟ اما اعضا بسیارند، در حالی که بدن یکی است. چشم نمی تواند به دست بگوید نیازی به تو ندارم و سر نیز نمی تواند به پاها بگوید نیازمند شما نیستم. برعکس، آن اعضای بدن که ضعیفتر می نمایند، بسیار ضروریترند؛ و آن اعضای بدن را که پست تر می اِنگاریم، با حرمت خاص می پوشانیم و با اعضایی که زیبا نیستند با احترام خاص رفتار می کنیم، حال آنکه اعضای زیبای ما به چنین احترامی نیاز ندارند. اما خدا بدن را چنان مُرَتَب ساخته که حرمت بیشتر نصیب اعضایی شود که فاقد آنند. تا جدایی در بدن نباشد، بلکه اعضای آن به یک اندازه در فکر یکدیگر باشند؛ و اگر یک عضو دردمند گردد، همه اعضا با او همدرد باشند و اگر یک عضو سرافراز شود، همه در خوشی او شریک گردند.
اول قُرِنتیان، فصل دوازدهم شماره ۱۲ تا ۳۱ "
و سوال را چه واضح و صریح و جامع پاسخ داد. بله، هیچ رتبه و مرتبه ای در کار نیست. بلکه برعکس، همه ی انتخاب ها چون اعضای بدن می مانند که در کنار هم یک کل واحد را می سازند؛ و چه مسیر رو به کمالی برای جامعه می شد، اگر همه با هم یک کُلیَّت را تشکیل می دادند، یعنی اگر یک عضو درد پیدا می کرد، این درد به هوشیاری تمام بدن می انجامید و برای درمان، همه را بکار می گرفت.
نکته ی بعدی که به نظرم قابل به اشاره رسید درباره ی محبت بود. او در نامه ی خود درباره ی ارزش محبت صحبت می کند:
" اگر به زبان های آدمیان و فرشتگان سخن بگویم، ولی محبت نداشته باشم، زَنگی پر صدا و سِنجی پر هیاهو بیش نیستم. اگر قدرت نبوّت داشته باشم و بتوانم جمله ی اسرار و معارف را درک کنم و اگر چنان ایمانی داشته باشم که بتوانم کوهها را جابه جا کنم، اما محبت نداشته باشم، هیچم. اگر همه ی دارایی های خود را بین فقیران تقسیم کنم و تن خویش به شعله های آتش بسپارم، اما محبت نداشته باشم، هیچ سود نمی برم. محبت بردبار و مهربان است، محبت حسد نمی برد، محبت فخر نمی فروشد و کبر و غرور ندارد. رفتار ناشایستی ندارد و نفع خود را نمی جوید. به آسانی خشمگین نمی شود و کینه به دل نمی گیرد. محبت از بدی مسرور نمی شود اما با حقیقت شادی می کند. محبت با همه چیز مدارا می کند، همواره ایمان دارد، همیشه امیدوار است و در همه حال پایداری می کند. محبت هرگز پایان نمی گیرد. اما نبوّت ها از میان خواهد رفت و زبان ها پایان خواهد پذیرفت و معرفت زایل خواهد شد زیرا معرفت ما جزئی است و نبوّتمان نیز جزئی. اما چون کامل آید جزئی از میان خواهد رفت.
اول قُرِنتیان، فصل سیزدهم، شماره ی ۱ تا ۱۱ "
محبت تعاریف گوناگونی دارد. در علم اخلاق، فلسفه، روانشناسی و حتی رفتار شناسی. همه شان بر این نکته تاکید دارند که محبت از حسن نیّت و دوستی فراتر است و محبت بدون هیچ انتظار و حتی داد و ستدی تعریف پیدا می کند. یعنی محبت، فِعلی است که انسان نه بخاطر منفعت و انتظار بازگشت، بلکه بخاطر یک انتخاب آگاهانه انجام می دهد. محبت انواع گوناگونی دارد، از محبت مادر به فرزند گرفته تا محبت اجتماعی. به نظرم محبت والاترین مرتبه ی کمال جامعه ی انسانهاست. محبت در داستانها به اشکال مختلفی دیده شده است. از داستان پسر بچه ای که دکتر می شود و قاتل پدرش را درمان می کند بدون اینکه بخواهد از او انتقامی گرفته باشد. در این داستان، محبت به صورت مسئولیت اجتماعی متجلی شده است؛ کمک به هم نوعی که گرفتاری دارد. اقسام کمک ها، یاری ها، دل دادن ها، مدد کاری ها، گذشت ها و بخشش ها، همه و همه اشکال مختلفی از تجلی محبت هستند. پولُس در ادامه باز هم به محبت اشاره می کند زیرا می داند کسی که محبت دارد همه ی جنبه های انسانیت را تا انتها پیش برده است:
" و حال، این سه چیز باقی می ماند: ایمان، امید و محبت. اما بزرگترینشان محبت است.
اول قُرِنتیان، فصل سیزدهم، شماره ی ۱۳ "
اما امید به چه؟ آیا انسان فقط باید به خودش امید داسته باشد؟ به دینی که دارد؟ تنها به خدا امید داشته باشد و یا زندگی بدون امید میسر است و حتی بهتر هم می شود؟ پولُس این سوال را جامع پاسخ نمی دهد، اما یکی از اشکال امید را اینطور زیر سوال می برد:
" اگر تنها در این زندگی به مسیح امیدواریم، حال ما از همه ی دیگر آدمیان رقت انگیز تر است.
اول قُرِنتیان، فصل پانزدهم، شماره ی ۱۹ "
اشاره کرد فقط یک مدل امید داشتن خطاست. شاید امید برآیند تمام اشکال مختلف امیدها باشد. شاید امید یعنی برآیند مجموعه ای از موارد امید آور. امید انسان به خودش برای تغییر هر آنچه از دستش برمی آید، توام با امید به گره گشایی خدایی که گاهی سر وقت می آید، یا امید به سخنان پند آموز و تجارب زندگی دیگرانی که محبت دارند، امید به دوستان و آشنایان و خانواده ای که داریم و می دانیم که با آنها تنها نیستیم، امید به رحم و شفقت انسانهایی که می توانند دردی را دوا کنند و مواردی از این دست که من همه شان را امید می دانم و معتقدم همانطور که پولُس اشاره کرد، یک امید داشتن رقت انگیز است. در برابر امید، نا امیدی است و کسانی که با رفتارها و حرفها و حتی با هنرورزی هایشان در تلاشند امید را از انسان بگیرند.
حتی به تازگی در رسانه ها دیده می شود که امید نداشتن را نشانی از روشنفکری می دانند:
" فریب می خورید، معاشِر بد، اخلاق خوب را فاسد می سازد. سر عقل بیایید و دیگر گناه مکنید؛ زیرا هستند بعضی که خدا را نمی شناسند. اینرا می گویم تا شرمنده شوید.
اول قُرِنتیان، فصل پانزدهم، شماره ی ۳۳ و ۳۴ "
اما معاشر بد کیست که از نظر پولُس اینچنین نکوهش می شود؟ به نظر می رسد بهترین معیار سنجش برای تشخیص خوب از بد، مشاهده ی نتیجه ی کار است. خردمندان نامش را عبرت گذاشته اند. عبرت یعنی هر چه کاشته شود درو می شود. از گندم، گندم می روید و از انگور، انگور. اما انسان فقط می تواند بکارد. آن کس که کالبد نهایی را ظاهر می کند، انسان نخواهد بود:
" هنگامی که چیزی می کاری، کالبدی را که بعد ظاهر خواهد شد نمی کاری، بلکه تنها دانه را می کاری، خواه گندم خواه دانه های دیگر. اما خدا کالبدی را که خود تعیین کرده است، بدان می بخشد و هر نوع دانه را کالبدی مخصوص به خود عطا می کند.
اول قُرِنتیان، فصل پانزدهم، شماره ی ۳۶ تا ۳۸ "
پر واضح است که با یک مثال معروف ایرانی همخوانی دارد. هزار سال قبل از اینکه پولُس ای در جهان حضور داشته باشد، اجداد ما اعتقاد داشتند ما باید تمام تلاش خود را بکار ببریم که واقعا کار دیگری جز این از ما ساخته نیست؛ و تنها خداوندگار است که نتیجه را حاصل می کند.
پولُس به انواع مختلف کالبدهایی که تلاش انسان به خود می گیرد هم اشاره دارد:
" به همین سان کالبد های آسمانی وجود دارد و کالبدهای زمینی. اما جلال کالبدهای آسمانی از یک نوع است و جلال کالبدهای زمینی از نوعی دیگر.
اول قُرِنتیان، فصل پانزدهم، شماره ی ۴۰ "
و ما همیشه با جلال کالبدهای زمینی روبرو شدیم. همیشه انسانهای موفق، مردان و زنان بزرگ و مشهور که برای بشر مفید واقع شدند، درباره ی تلاشهایی سخن می گویند که بعدها به نتایج بزرگی انجامیده و به قول پولُس، جلال کالبدهای زمینی را به خود گرفته است. اما کسی وجود نداشته که بخواهد از جلال کالبد های آسمانی، شواهدی عینی نشانمان دهد. به هر حال امثالی مثل پولُس جلال آسمانی را اینطور بیان می دارند:
" همانگونه که شکل انسان خاکی را به خود گرفتیم، شکل انسان آسمانی را نیز به خود خواهیم گرفت.
اول قُرِنتیان، فصل پانزدهم، شماره ی ۴۹ "
و نکته ی آخر اینکه زمانی که پولس هنوز هیچ نامه ای به کلیساها ننوشته بود، همه شاگردان و مسیحیان بعد از عیسی، پطرس را پدر و رهبر خود میدانستند. حتی ریاست جلسات در تصمیم گیریهای مهم با او بود. سخنگوی حواریون بود و با غیر مسیحیان سخن می گفت. ولی با ادعای پولُس وضعیت عوض شد و او در نامه های خودش با صراحت همه چیز را از دیدگاه خودش به مسیحیان توضیح داد و موارد بیشماری را زیر سوال برد و طرفداران بسیاری هم پیدا کرد. به همین خاطر است که خیلی ها او را یک مسیحی نمی دانند و او را شبیه به کسانی می دانند که در میان تمام جوامع مذهبی دنبال روشنگری بوده است و برای بیان این روشنگری خود را ابتدا مسیحی معرفی کرده است.
امیدوارم از این نقد و بررسی لذت برده باشید.
پایان