
اینبار فرصتی پیدا کردم نامه ی اول یوحنا، یکی از یاران عیسای مسیح را مطالعه کنم.
اینجا مسئله بر سر باور، ایمان یا اعتقاد نیست. بحث سر عقاید نیست. آنها که با من آشنایی دارند، می دانند من هر چند وقت یکبار، یکی از نوشته های معروف دنیا را شروع به نقد و بررسی می کنم.
باید پند و اندرزهای معروف را مطالعه کرد. مثلا عیسی گفته بود نور و نمک جهان باشید. دیگری می گفت او را شنیده است. او آفریننده، نوساز و صورتگرست و همه نام های نیکو از آن اوست. کامو ترجیح می داد به همین اندازه وجودی که هست بسنده کند. کلدبرگ اخلاق را تنها پلکان اجتناب ناپذیر بشر می دانست و نیچه می گفت خداوندگار مرده است.
شاید برای او مرده بود، برای دیگری نه؛ و من فکر می کنم هیچکس به بیراهه نمی رود.
هر یک از ما می آید تا بخشی از حقیقت را بر ملا کند. پس سخت نگیرید. همه در نمایش بزرگی گرد هم آمدیم تا بخشی از حقیقت را روایت کنیم. بخشی از خود را، داستانهایتان را، باورتان را، جهانتان را، رنج هایتان را؛ و همه ی آنچه روحتان را گرم و جهانتان را زیبا می کرد. امشب این کتاب را بدون هیچ دلیلی انتخاب کردم. از کتابخانه ی قدیمی و بزرگی که در اختیارم هست. فانوس نفتی را روشن کردم و در کنارم بر روی میز گذاشتم. زیرا اعتقاد دارم کتابها باید در حالتی خوانده شوند که نویسنده اش در همان حالت نوشته است. این به من کمک می کند با نویسنده کمی همزاد پنداری کنم. مثلا کتاب های آلبرکامو در کافه ها عجیب به من می چسبند.
خلاصه کتاب را باز کردم، در سوسوی زرد رنگ و رقصان فانوس. نسیم خنکی از پنجره می وزید و چای و نبات گرم، بدنم را لس و ملایم میکرد.
راستی، قبل از هر چیز، باید بگویم یوحنا، معروف به یوحنای محبوب، یکی از دوازده یار برگزیده ی عیسای مسیح بود که انجیل یوحنا را به نگارش در آورد. از او چند نامه هم باقی مانده است و آخرین نوشته اش به نام مکاشفه که آنرا در اِفِسُس یونان نوشته است. من اینجا، نامه ی اول یوحنا را نقد می کنم و از پند و اندرز هایش می نویسم.
بریم کتاب را آغاز کنیم. در بدو آغاز کتاب، دو واژه ی "کلام حیات" مرا بی حرکت در جا نگه داشت. مدتی روی این ترکیب بخوبی فکر کردم. کلام حیات چیست؟
کلام حیات را شنیده ای؟
آنچه بر تو، با تو ظاهر شد؟
از اول همه چیز وجود داشت،
مرتبه ی ما که پایین رفت،
خود به خود،
همه چیز محو شد.
آری،
ما سقوط نکردیم،
از اول همینگونه بود،
فقط چشمهایمان کمتر دید، گوشهایمان کمتر شنید،
و اینک،
هنوز هم سقوط ادامه دارد...
یوحنا می گوید: " اگر بگوییم بی گناهیم، خود را فریب داده ایم و راستی در ما نیست. ولی اگر به گناهان خود اعتراف کنیم، او که امین و عادل است، گناهان ما را می آمرزد و از هر نادرستی پاکمان می سازد. اگر بگوییم گناه نکرده ایم، او را دروغگو جلوه می دهیم و کلام او در ما جایی ندارد. باب یکم، بخش ۵ تا ۷ "
لازم نیست معنوی به مطلب نگاه کنید. صحبت کردن درباره ی اشتباهاتمان، تا حد زیادی جلوی تکرار مجدد آنرا می گیرد. باید انسان با خودش روراست باشد. باید در برابر خودش ظاهر شود. حرف بزند. از تاریک ترین بخش های زندگی خودش صحبت کند. همه چیز را با خودش مرور کند و حرف بزند. این اعتراف لازم است البته کافی نیست.
" آن که می گوید در نور است اما از برادر خود نفرت دارد، هنوز در تاریکی به سر می برد. اما آنکه برادر خود را محبت می کند، در نور ساکن است و هیچ چیز سبب لغزش او نمی شود. اما آنکه از برادر خود نفرت دارد، در تاریکی است و در تاریکی گام برمی دارد. او نمی داند کجا می رود، زیرا تاریکی او را کور کرده است.
باب دوم، بخش ۹ تا ۱۱ "
یوحنا گفت هر که با خودش نفرتی حمل می کند در تاریکی فرو می رود. من این پند را در زندگی شخصی خودم تجربه کردم.
سالها پیش، از یک همکار بیزار شدم. اعتراف می کنم حتی امروز هم رغبتی به ملاقات با او ندارم. اما به او فکر نمی کنم و اگر از او خبری می شود، از او حرفی در میان می آید و یا... اصلا ناراحت، عصبی و خشمگین نمی شوم. ولی اوایل اینطور نبود. آن روزها داستان ما فرق داشت. شبها از اوج نفرت و خشمی که داشتم از خواب بیدار می شدم. اما یک روز تصمیم گرفتم خودم را از نفرت خالی کنم. روی یک کاغذ نوشتم چرا از او بیزارم و تلاش کردم دید خود را عوض کنم. زمانی که نفرت را، به راه و روشی که خودم می دانستم دور کردم، انگار که جهانم رنگی تازه پیدا کرد.
یوحنا می گوید: " دنیا و آنچه را که در آن است، دوست مدارید. اگر کسی دنیا را دوست دارد، محبت پدر در او نیست. زیرا هر چه در دنیاست، یعنی هوای نفس، هوس های چشم و غرور ناشی از مال و مقام، نه از پدر بلکه از دنیاست. دنیا و هوسهای آن گذراست، اما آن که خواست خدا را به جا می آورد، تا ابد باقی می ماند.
باب دوم، بخش های ۱۵ تا ۱۷ "
من عاشق دنیا هستم و آنرا طرد نمی کنم. سفرهای زیادی رفتم و هنوز هم می روم. راستش، من دنیا و شکل کنونی اش را دوست دارم و کلا آدم خوشگذرانی هستم. در حقیقت، زندگی را زندگی می کنم. اما یوحنا نگفت زندگی را طرد کنید. نگفت به خانقاه برید یا ریاضت بکشید. گفت دنیای هوای نفس، هوس های چشم و غرور ناشی از مال و مقام را کنار بگذارید که پر بیراه هم نیست. در ادامه، یوحنا به کسانی که از مال دنیا برخوردار هستند نصیحت می کند:
" اگر کسی از مال دنیا برخوردار باشد و برادر خود را محتاج ببیند، اما شفقت خود را از او دریغ کند، چگونه محبت خدا در چنین کسی ساکن است؟
باب سوم، بخش ۱۷ "
بعبارتی دیگر، یکی از اشکال محبت کردن را به ما گوشزد می کند. می گوید محبت را بصورت عملی به هم نشان دهید.
همین پند به ظاهر ساده، عامل اصلی زیبایی بشر، زندگی، خانواده و دنیاست. چه کسی می تواند منع کند حالی که با مهرورزی در ما ایجاد می شود؟ هنوز هم دنیای ما با تمام کم و کاستی هایش، با محبت زیبا می شود. البته محبت با راضی نگه داشتن دیگران فرق دارد که بحث این موضوع مربوط به این نوشتار نیست.
یوحنا لا به لای نوشته هایش می گوید: " خدا بزرگتر از دلهای ما است و از همه چیز آگاه است."
بله، اعتراف می کنم خدای بعضی ها بسیار بزرگ و خردمندانه است. امیدوارم از مطالعه این مطلب لذت برده باشید.
پایان