
از سری نقد و بررسی کتاب های معروف دنیا، رسیدم به یکی از زیباترین کتاب های پند آموزی که هیچگاه از خواندن آن خسته نخواهید شد، کتابی که بارها باید بخوانید و نقاشی های ساده و تعمل برانگیزش را تماشا کنید.
سالهای زیادی می گذرد، از آن روزی که داستان شازده کوچولو را مطالعه کردم و نقاشی های قشنگ و بیاد ماندنی اش را بارها و بارها زندگی کردم. مدتی به دلم حال و هوای چنین کتابی افتاده بود. طولی نکشید که هدیه ها از راه رسیدند. کتابی با نام پاندای بزرگ و اژدهای کوچک اثر جیمز نوربری و ترجمه ی نازنین فیروزی.
داستان از این قرار است. گفت و گویی دوستانه میان دو تا دوست که همراه و هم دل یکدیگر هستند و ساده و بی آلایش با هم صحبت می کنند. جیمز نوربری برای هر صفحه ی کتاب یک نقاشی کشیده و درباره اش می گوید:
" من تمام نقاشی ها را با جان و دل کشیده ام و فکر می کنم به همین دلیل است که آن ها با مردم حرف می زنند. در تک تک شان تکه ای کوچک از روح من است. "
پاندای بزرگ و اژدهای کوچک، در فصل بهار شروع می کنند به صحبت کردن و با هم بودن.
من صفحاتی چند از گفتمان شان را در اینجا آوردم و سعی می کنم نقد و بررسی ساده ای از آنها داشته باشم.

اما، دیدن فردا خیلی هم محتمل نیست و امروز باید گل های زندگی را نگاه کرد. این جمله یکی از عمیق ترین و در عین حال، از ساده ترین پندهایی بود که با آن برخورد کرده ام.
در زندگی خانوادگی، ما چقدر گل داریم که نگاه کردنشان را به فردا موکول کردیم؟ چقدر از لذت بردن های زندگی را به فردا موکول کردیم؟ تا چه اندازه فرصت های پیش رو را از دست دادیم و با اهمال کاری، نادیده انگاری یا کم توجهی از کنارشان رد شدیم؟ حتی پاندای بزرگ تاکید می کند:
" سعی کن برای چیزهای کوچیک وقت بذاری، اون ها معمولا از همه چی مهم ترن. "
اگر کفش هایت بخاطر تعویض نکردن کفی، مدام کف پایت را آزار می دهد، همین امروز آن را رفع و رجوع کن. اگر باید چیزی را در زندگی تعمیر کنی، همین امروز به آن بپرداز و کار را به فردا موکول نکن. اگر قرار است بلیط از قبل رزرو کنی، در اولین فرصت انجام بده.
من با خودم در حال ممارست و تمرین هستم که چنین باشم و مسائل ساده ی امروز را به فردا موکول نکنم. بدون شک در زندگیم هر بار چنین عملکردی از خودم نشان دادم، حال دلم بهتر شد.

نقاشی، تصویر درختی را نشان می دهد که در اثر وزش باد، به یک طرف کشیده شده، اما در نهایت به آرامش رسیده و سرپاست. اژدهای کوچک می بیند که درخت دوران سختی را پشت سر گذاشته است؛ و پاندای بزرگ تاکید می کند، آن که دوام بیاورد، به قدرت و زیبایی خواهد رسید.
البته این صفحه مقداری به من احساس اندوه داد. چه درخت هایی بودند که به زیبایی و قدرت نرسیدند. حتی خود جیمز نوربری در کلام آخر کتاب اشاره می کند:
" میزان رنج بشر واقعا شوکه ام کرد... "
اما روی دیگر این پند، نوید زیبایی و مقاومت میدهد و نمی خواهد در کنار زیبایی های دنیا، بی رحمی و سخت بودن آن را انکار کنیم.

کسی که می ماند، پای تمام ناملایمات و سختی ها، در تنهایی خودش رنج می کشد و ادامه می دهد، بحران های زندگی را کنار می زند، دست و پنجه نرم می کند و راهی یا می سازد یا پیدا میکند. در نهایت از جایی به بعد با قدرت، صلابت و زیبایی تمام، زندگی را ادامه می دهد و دیگر می تواند هر طوفانی را پشت سر بگذارد. این راز درختی بود که اژدهای کوچک از دیدنش حیرت کرد.

اما، جیمز نوربری حواسش بود که شاید ما مثل اژدهای کوچک، بعد از اینکه زیبایی های درخت را دیدیم که به سلامت از بحران ها عبور کرده، وقتی عمق ریشه هایش را درک کردیم، ناخواسته به مقایسه کردن خود با دیگران بپردازیم.
" درخت گیلاس خودش رو با درخت های دیگه مقایسه نمی کنه، فقط شکوفه می ده. "
و میگه یادت باشه:
" هر تصمیمی که در سفر می گیری تو را به مقصد نزدیک یا از آن دور می کند. "

به هیچ وجه نشون نمی ده. اول و آخر، این خود تو هستی که تصمیم می گیری چیکار کنی:
" مسیر سفر تو روی هیچ نقشه ای نیست. خودت باید راهت رو پیدا کنی. "

در زندگی، با انسان های زیادی برخورد می کنیم. همسفر پیدا می کنیم، دوست می شویم، الگو می سازیم، قهرمان پیدا می کنیم، کمک می کنیم و دست می گیریم و اگر خوش شانس باشیم در مواقع نیاز، کمک می بینیم.
در نهایت هیچ چیز ابدی نیست و نباید جلوی بال و پر کشیدن چیزی را گرفت. این پند پاندای بزرگ بود که در برابر تردید اژدهای کوچک در برابر آزادی پرنده گفت:
" وقتی خیلی به کمک نیاز داشت، کمکش کردی. اگر عمر طولانی داشته باشه و شاد باشه، چی؟ "

کمتر کسی هست که بی رنج باشد. آسیب ندیده باشد و برای بیان احساسات خودش به دردسر نیفتاده باشد. حتی معروف ترین نویسندگان و برترین سخنران ها نیز، گاهی برای بیان احساساتشون هیچ جمله ی مطلوبی پیدا نمی کنند. توانایی زبان محدود است و همیشه هم یاری نمی دهد تا مفهوم واقعی تو را بگوید و خطا ایجاد نکند، سوتفاهم ایجاد نکند، باعث ناراحتی و خطا نشود. فکر می کنم بدین جهت بود که پاندای بزرگ گفت:
" شنیدن هیچ وقت برای کسی دردسر درست نکرده. "

خاطره سازی رو دست کم نگیرید. از طبیعت، ساختمان های قشنگ، قرار گذاشتن ها و کافه رفتن ها و با هم بودن هاتون عکس بگیرید. از سفرهای کوچک و بزرگی که دارید عکس بگیرید. از ثبت لحظه های قشنگ زندگیتون دست برندارید. به چرت و پرت های مجازی که همیشه دنبال سوژه برای تمسخر و دست اندازی هست بی توجه باشید. شما ایده آل خودتونو داشته باشید، خاطره سازی های خودتونو داشته باشید. کاملا منسجم و منظم، بطوری که هر بار نگاه می کنید به عکسها یا به ذهنتون مراجعه می کنید، از لحظاتی که زندگی را زندگی کردید لذت می برید. به حرف پاندای بزرگ گوش کنید:
" پس بیا هیچ وقت از خاطره سازی دست برداریم. "

اینبار اژدهای کوچک، همنشین خوب داستان، به پاندای بزرگ توصیه کرد:
" من وقتی گم می شم از اول شروع می کنم و سعی می کنم یادم بیاد که چرا شروع کردم و همین بهم کمک می کنه. "
خلوت، سکون و سکوت با طعم تنهایی، بیاد آدم میاره که کجا بودیم، برای چی شروع کردیم، اشتباهاتمون چی بود و قراره به کجا بریم.

البته که دور و اطراف همه مون، آدمهایی وجود دارند که از ریتم زندگی ما خوششون نمیاد و این کاملا منطقی است که دلنشین همه گان نباشیم؛ و واقعا چه اهمیتی دارد؟ مهم این است که آزارمان به دیگران نرسد و اخلاق رعایت شود، تا اینجا باید جوابگو باشیم. پاندای بزرگ میگه:
" تو باید راه خودت رو بری. بهتره اونارو از دست بدی تا خودت رو. "
و در جای دیگری به اژدهای کوچک میگه:
" چه مردم ازت تعریف کنن و چه ازت ایراد بگیرن، سعی کن موقرانه بپذیری. "

دقت کنید، پاندای بزرگ پارا فراتر می گذارد:
" از همه سخت تر مهربون بودن با خودمونه، ولی باید تلاش کنیم."
و برای دیگران دست کم می توانیم اینطور مهربان باشیم:
" گوش دادن مهم ترین کاری است که می توانی برای کسی بکنی. "

مهربان بودن ایده ی بزرگی است. وقتی دل کسی را شاد می کنیم، به حرفهای آنها گوش می کنیم، دست نوازش می کشیم، راهنمایی میدیم و در حد توان کمک می کنیم، واقعا داریم به خودمون کمک می کنیم.

یادت باشه که گاهی اوقات باید به پند پاندای بزرگ گوش کنی که گفت:
" رها کن وگرنه کشانده می شوی. "
دقیقا نمی دونم چطوری. ولی فکر می کنم کافیه به ندای درونت گوش بسپاری. خودت می فهمی داری با چی، با کی و با چه چیزی به کجا کشانده میشوی. یادمون باشه صدامون از صدای بارون قشنگ تر نیست. اینو از پاندای بزرگ یاد گرفتم وقتی ازش پرسیدن چرا ساکتی. پاندای بزرگ می گوید:
" کلمه ها برای همه چی کافی نیستن. "
اما صدای درون اینطور نیست، اونا واقعیات رو بهت نجوا می کنند.

و در این سکوت که فهمیدی چی رو رها کنی، شاید افسوس بخوری از کارایی که می تونستی بکنی و انجام ندادی. پاندای بزرگ در بطن موضوع اشاره کرد مهم نیست. الان که فهمیدی و داری انجامش می دی مهم تره:
" الان که داریم میکاریمش. همین مهمه. "

زندگی در حرکت کردن است که منجر به بالا رفتن سطح آگاهی ما می شود. منجر به کسب تجربه می شود. حرکت کردن هم دشوار است و سختی های خودش را دارد. اما فراموش نکن:
" وقتی به قله برسیم، چه چشم انداز خوبی داریم. "

اژدهای کوچک آهی کشید که این آه برای من خیلی آشنا بود، وقتی که تلاش می کردم و در جا می زدم. اما من با هیچ پاندای بزرگی دوست نبودم که بهم یادآوری کنه:
" اگر امتحان نکنی، هیچ وقت نمی فهمی می تونی پرواز کنی یا نه. "
اما وقتی دیگه خیلی خسته شدی بگه:
" پس وقت توقفه. ستاره هارو تماشا کن و یه استکان چای بنوش.

بعد از استراحت، به یادت میاد که میخواستی چیکار کنی اما این دفعه می ترسی که انجامش بدی. باید به حرف پاندای بزرگ گوش کنیم:
" ممکنه شکست بخوری کوچولو، ولی اگه از ترس امتحانش نکنی، قطعا شکست خورده ای."

و گاهی بلند شدن خودش پیروزی است. گاهی راهی شدن خودش پیروزی است. گاهی تنها شدن، گاهی بودن، اما زندگی کردن همیشه نشانی از پیروزی است حتی در مواقع برف و بوران، به وقت سکوت و سرمای شبهای زمستان.

پاندای بزرگ می دانست که گاهی حتی یه قدم خیلی کوچیک بهتر از اینه که اصلا قدمی برنداریم.
پاندای بزرگ همون موقع نشست روی برف، ماه را نگاه کرد و گفت:
" زمستون شگفتی های خاص خودش رو داره. "

و زیبایی در همه چیز هست و هیچ چیز ناامیدکننده نیست:
" حتی درخت آسیب دیده هم می تواند زیباترین شکوفه ها را بدهد. "

امیدوارم نقد و برسی این کتاب رو دوست داشته باشید.
پایان