ویرگول
ورودثبت نام
مختار سپهری فرید | Mokhtar Sepehri Farid
مختار سپهری فرید | Mokhtar Sepehri Faridای کاش تنها صدای خنده های بشر را شنیده بودم، بشری بدون جنگ، فقر، بیماری و تنهایی
مختار سپهری فرید | Mokhtar Sepehri Farid
مختار سپهری فرید | Mokhtar Sepehri Farid
خواندن ۳۰ دقیقه·۸ ماه پیش

9. نقد و بررسی کتاب تأملات، اثر مارکوس اورلیوس آنتونیوس

مارکوس اورلیوس آنتونیوس
مارکوس اورلیوس آنتونیوس

از سری نقد و بررسی نوشته های معروف دنیا، اینبار سری زدم به پند و اندرزهای یکی از امپراطوران بزرگ روم، یعنی مارکوس اورلیوس آنتونیوس که او را یکی از پنج پادشاه خوب روم می دانند. او را فیلسوف رواقی صدا می زنند و از اصطلاح آرامش رواقی برای طرفداران این فلسفه استفاده می کنند. اینکه فلسفه ی رواقی چیست و چه مفهومی دارد، چرا آنتونیوس را فیلسوف رواقی می نامند و این دست مفاهیم، موضوع مورد بررسی من نیست. من، فقط برگزیده های کتاب تاملات، اثر مارکوس اورلیوس آنتونیوس با ترجمه ی عرفان ثابتی را گردآوری کرده و به نقد و بررسی آن پرداختم، در حالی که رد یا پذیرش او را ملاک نظر قرار نداده ام. همچنین پندهای او در کتاب پراکنده بودند. من سعی کردم پندها را مرتب کنم و در یک بستر به هم پیوسته در اینجا گردآوری کنم.
دقت کنید این حرفها مربوط به هزار و هشتصد سال پیش هستند که وی در خلوت، با توجه به تجربیات زیسته ی خودش، اساتید، پندها و کتاب ها و نوشته هایی در باب جهان نوشته است. خب، بریم سر وقت کتاب و سخن را کوتاه کنیم. زندگی چیست؟ " زندگی چیزی نیست جز معنایی که ما به آن می بخشیم. "

و انسان خوشبخت کیست: " حتی اگر به دوردست ترین نقاط تبعید شوم، همواره خوشبخت بوده ام. زیرا خوشبختی واقعی در اختیار خود انسان است. خوشبخت کسی است که شخصیت، نیت و اعمال خوبی دارد. "

نیرویی برتر وجود دارد؟ " به یاد داشته باش که سررشته ی تمام امور ما به دست نیرویی مرموز است که در ژرفای ما وجود دارد، همان نیرویی که ما را به کار و زندگی وا می دارد و حتی می توان گفت انسانیت ما به آن وابسته است. هرگز این نیرو را با جسمی که آن را در برگرفته یا با اعضا و جوارح اشتباه نگیر. "

شاه مارکوس این نیروی برتر را در زندگی دیده است: " مرد بذری را در رحم زن می کارد و می رود. سپس عامل دیگری مداخله می کند و بچه ای را به وجود می آورد. چه تغییر شکلی. همان مرد غذا را از راه گلو می بلعد، و دوباره عامل دیگری مداخله می کند و غذا را به حس و حرکت و، ... در یک کلام ، زندگی، نیرو، و چیزهای گوناگون دیگری تبدیل می کند. اگر با چشم بصیرت به این فرآیندهای اسرارآمیز نگاه کنی، به قدرتی که آنها را بوجود می آورد پی می بری، درست همانطور که می توانی نیروی جاذبه و دافعه ی میان موجودات را مشاهده کنی. "

و اقرار می کند که به خدا باور دارد و در تجربه ی روزمره، می توان به خدا اعتقاد پیدا کرد: " به آن هایی که با اصرار می پرسند: تویی که خدایان را این گونه نیایش می کنی، کجا آن ها را دیده ای، و چگونه می توانی تا این حد از وجود آن ها مطمئن باشی؟ پاسخ می دهم: ... تجربه ی روزمره، قدرت آن ها را ثابت می کند و بنابراین به وجود آن ها اطمینان دارم و ایشان را محترم می دارم. "

می توانی بدون هیچ خرافه ای، از خدا جانبداری کنی و به مردم خدمت کنی: " بی هیچ خرافه ای خدایان را تکریم کن و یار و یاور انسان ها باش. زندگی کوتاه است، و تنها ثمره ی این زندگی خاکی آن است که در درونت مقدس باشی و در بیرون به دیگران خدمت کنی. "

بد و خوب را چطور تشخیص دهم؟ " روح معیارهای داوری خاص خود را دارد و بر اساس آنها هر تجربه ای را ارزیابی می کند. "

اما بدان: " چیزی خوب است که به انصاف، خویشتن داری، شجاعت و آزادی اراده بینجامد. "

شاه جهان را چطور می بیند؟ " همه چیز معلول یک طبیعت جهانشمول است، علتی بیرون از طبیعت، یا درون آن، یا جدا از آن وجود ندارد. همه ی چیزها در هم تنیده اند؛ پیوندی مقدس آن ها را متحد می سازد؛ تقریبا هیچ چیز از چیز دیگر جدا نیست. همه ی چیزها هماهنگند، همه ی چیزها در تعاون با یکدیگر جهان واحد را به وجود می آورند. نظم جهان وحدتی است که از کثرت به وجود آمده: خدا یکی است و بر همه چیز حکم می راند، عالم وجود یکی است، قانون یکی بیش نیست یعنی عقل واحدی که تمام موجودات متفکر در آن شریک اند و حقیقت واحد است، بنابر این برای موجوداتی که از یک نوعند و عقل یکسانی دارند فقط یک راه کمال وجود دارد. "

آیا در این جهانی که تعریف می کنی، عدالتی هم وجود دارد؟ " طبیعت آدمی نه تنها درمانده نیست، بلکه در عین حال از موهبت عقل و عدل برخوردار است، زیرا به هر انسانی، سهمی برابر و متناسب از زمان، وجود، علیت، فعالیت و تجربه اختصاص می دهد. این برابری نه به معنی تطابق دقیق تک تک صفات افراد با یکدیگر بلکه به معنای تناظر کلی مجموعه ی صفات آن هاست." یعنی شاه می گوید عدالت بصورت نقطه ای با هم مقایسه نمی شود، بلکه عدالت، برآیند تمام شاخ و برگ های وجود است، شاخ و برگ های درخت حیات ما مثل زمانی که در اختیار داریم، مکان تولد و زندگی، امکانات، استعدادها، شانس، رنجش ها، تاریخی که بر ما گذشته، امکاناتی که نسبت به گذشتگان و اجدادمان در اختیار داریم، پندها و کتاب‌ها و اساتیدی که سر راه ما قرار می گیرند و... . پس عدالت در سطحی دیگر، نه بصورت نقطه ای، شاید رعایت شده باشد.

شاه در ادامه از ما می خواهد در مورد جهان هستی مطالعه کنیم: " اگر اندیشه ات را به مطالعه ی کل جهان معطوف کنی، فضای وسیع و گسترده ای در برابر دیدگانت ملاحظه خواهی کرد. "

درسته که هم گام با علم می توانیم فهم خودمان از جهان را گسترش دهیم، اما شاه مارکوس پر بیراه نمی گوید: " تیره بخت ترین انسان کسی است که سودای فهم کل خلقت را در سر داشته باشد. "

و اضافه می کند: " هرگز با فکر کردن به کل زندگی، خود را پریشان مکن. "

پس با مطالعه ی جهان هستی، چه چیز را باید فهم کنم؟ " ذهن خود را بشناس تا آنرا با عدالت تطبیق دهی، ذهن جهان را بشناس تا دریابی بخشی از چه چیزی هستی؛ تو به عنوان یک جز به تکمیل کل جامعه کمک می کنی. "

و از ما می خواهد آموزه های او را به ذهن بسپاریم: " این آموزه را به یاد بسپار که تمام موجودات عاقل برای کمک به یکدیگر آفریده شده اند. مدارا بخشی از عدالت است؛ و انسان ها عامدانه شرارت نمی کنند. چه بسیار کینه ها، بدگمانی ها، عداوت ها و اختلاف ها که اکنون خاکستر شده و با همان انسان ها از میان رفته است؛ پس دیگر ناراحت و رنجور مباش. "

عقل چیست؟ " اگر نوع بشر در قوه ی فکر کردن شریکند، در اینصورت عقل نیز بین همه مشترک است. عقلی که ما را به موجوداتی عاقل بدل می کند. بنابراین نتیجه می گیریم که این عقل به همه ی ما فرمان می دهد " بکن " یا " نکن ". پس قانونی جهانی وجود دارد که به نوبه ی خود به این معناست که همگی همشهری هستیم و جهان شهری واحد است. نوع بشر چه چیز مشترک دیگری ممکن است داشته باشد؟ فکر، عقل و قانون هم از این واحد سیاسی جهانی نشئت می گیرند. "

چه ویژگی هایی دارد؟ " عقل و تعقل، هم ذاتا و هم از لحاظ شیوه ی عملکردشان، قوایی خود بسنده اند. مبدأ حرکت آنها در درون خودشان قرار دارد و یکراست به سوی اهدافی می شتابند که خود برای خویشتن تعیین کرده اند. "

و شاه چه کسی را عاقل می پندارد: " خصایص روحی عاقل این است. به خود می اندیشد، خود را تجزیه و تحلیل می کند، خود را به هر شکلی که بخواهد در می آورد، میوه ای را که به بار می آورد خودش می چیند. "

و اشاره می کند که مسیر خردمندی کمی دشواری دارد: " وقتی در مسیر عقل گام برمی داری، ممکن است دیگران در برابرت مانع بیافرینند. ولی نمی توانند تو را از کار درست بازدارند. "

آیا می تواند هدفی وجود داشته باشد؟ " هر چیزی به طرف همان چیزی کشیده می شود که به خاطرش خلق شده؛ هر چیزی به طرف غایتش کشیده می شود؛ غایت هر چیز خیر و صلاح همان چیز است. خیر و صلاح موجود عاقل معاشرت با دیگران است، همان چیزی که به خاطرش خلق شده ایم. این چیز جدیدی نیست. مگر بدیهی نیست که موجودات فروتر به خاطر موجودات برتر، و موجودات برتر به خاطر یکدیگر خلق شده اند؟ و هر چند موجودات جاندار بر موجودات بی جان برتری دارند، موجودات عاقل از همه برترند.
هدف ما باید، نفع رساندن به همنوعان خود و جامعه باشد. هرکس چنین هدفی را تعقیب کند، همواره در تمام کارهایش وحدت و انسجام خواهد داشت. "

و پدر را ستایش می کند: " به پدر جدم مدیونم به دلیل توصیه اش مبنی بر انصراف از تحصیل در مدارس عمومی و در عوض، استخدام معلمان خصوصی خوب در خانه، و نیز درک این حقیقت که برای این هدف نباید با بخل ورزی از هیچ هزینه ای مضایقه کرد. "

همانطور که می بینید، پادشاه بصورت خیلی صریح توصیه می کند خود را مورد آموزش قرار دهید و در این راه از هزینه کردن امتناع نکنید. حتی توصیه می کند که چطور با اساتید خودتان رفتار کنید: " او مرا اندرز داد که در ستایش آموزگارانم مشتاقانه و با صدای رسا سخن بگویم. "

و یادمان نرود که استاد، خوب و مفید است اما همه چیز نیست: " بقراط بیماری های بسیاری افراد را درمان کرد، ولی خودش مریض شد و جان سپرد. "

و در ادامه، هشدار می دهد که ما از دو مدل جانبداری پرهیز کنیم. یکی جانبداری از حاشیه های اجتماعی: " آموزگارم مرا از طرفداری از سبز یا آبی در مسابقات ارابه رانی، یا سبک یا سنگین در مبارزات گلادیاتوری بر حذر داشت و ترغیبم کرد که تن به کار دهم، قناعت پیشه کنم، به کار خود بپردازم و به شایعات گوش ندهم. "

و دیگری، جانبداری از رساله های نظر بافانه: " نباید اجازه دهم بر اثر اشتیاق سوفسطاییان به سرهم کردن رساله های نظربافانه، مواعظ اخلاقی یا توصیفات خیالی فرد زاهد یا نوعدوست، به بیراهه بیفتم. "

و یکی دیگر از راه هایی که ما به بیراهه میرویم، بحث های بیهوده است: " هرگز در بحث های بیهوده ی افراد بی فرهنگ و نادان شرکت نکن. "

و کناره جویی از افراد نادان، به معنای عیب جویی از دیگران نیست و نباید این دو را با هم یکی دانست: " الکساندر، منتقد ادبی، به من آموخت که از عیب جویی غیر ضروری پرهیز کنم. نباید اشتباهات دستوری، لهجه ی شهرستانی یا تلفظ غلط افراد را به شکل تند و تیز اصلاح کرد؛ به جای این کار، بهتر است عبارت درست را با درایت القا کنیم. برای مثال، در پاسخ سوال آنها یا در عین همراهی با نظر های آنها، یا در بحثی دوستانه درباره ی خود موضوع نه درباره ی طرز بیان آن یا به شکل مناسب دیگری از تذکر. "

البته توصیه می شود آرامش فکری خودت را در ابراز عقیده، بهم نریزی: " تو مجبور نیستی درباره ی این موضوعِ خاص ابراز عقیده کنی و آرامش فکرت را بر هم بزنی. در واقع چیزها بنفسه نمی توانند به زور تو را مجبور به قضاوت کنند. "

و اگر از محیط آزرده شدی دو انتخاب داری: " یا به زندگی در این جا ادامه می دهی، همین جایی که به اندازه ی کافی به آداب و رسومش عادت کرده ای؛ یا به میل و اختیار خود به جای دیگری می روی. "

و معاشرت؟ " فقط یک چیز می تواند تو را به زندگی پایبند کند و آن معاشرت با کسانی است که عقایدی شبیه تو دارند. "

و شاه مارکوس بعد از اینکه گفته بود ما به آموزش بدون جانبداری احتیاج داریم، اضافه می کند که حواستان باشد کسی برای شما ذهنیت نسازد: " از عقاید متکبران تقلید مکن و مگذار عقاید خود را به تو تحمیل کنند. درباره ی هر چیزی همان گونه که واقعا هست قضاوت کن. "

و تاکید می کند: " هیچ چیزی جز رای و عقیده ی تو وجود ندارد؛ و این رای و عقیده هم منوط به خودت هست. هرگاه خواستی آن را ترک کن. "

اما سخن کسانی که در خیر عموم سهیم بودند برای شاه مارکوس قابل قدردانی بوده است: " صفات تحسین برانگیز پدرم از این قرار بود: ملایمت، پایبندی شدید به تصمیم های سنجیده اش، بی اعتنایی کامل به افتخارات سطحی، سختکوشی، پشتکار و تمایل به شنیدن سخنان کسانی که می توانستند در خیر عموم سهیم باشند، عزم راسخ در بها دادن به هرکس به قدر شایستگی اش؛ فهم دقیق این که چه وقت سختگیر باشد و چه هنگام آسانگیر؛ و سعی در جلوگیری از شاهد بازی. "

کسانی که در خیر عموم سهیم بودند چه ویژگی های دیگری دارند؟ " سعی می کند اعمالش شرافتمندانه باشد، و اعتقاد دارد که آنچه برایش رخ می دهد از روی خیر خواهی است، زیرا سرنوشت او بنفسه از سرنوشت کل جدا نیست. او اخوت همه ی موجودات عاقل را فراموش نمی کند، و به یاد دارد که شان آدمی آن است که دلسوز همه ی انسان ها باشد؛ و می داند که نباید از عقیده ی عموم پیروی کند، بلکه باید فقط عقیده ی کسانی را ملاک عمل قرار دهد که آشکارا بر وفق طبیعت زندگی می کنند. "

او به منفعت عموم بارها اشاره می کند، حتی وقتی توصیه می کند که فقط کارهای مورد علاقه ات را انجام بده: " کارهای مورد علاقه ات را انجام بده و با این همه، منفعت عموم را از نظر دور مدار؛ تا آنجا که لازم است تفکر کن، ولی از خود تردید نشان مده. "

و تعلل نکن زیرا وقت و زندگی محدود است: " به یاد آر که چندین سال تعلل کرده ای؛ و از آن همه فرصت های اضافی که خدایان به تو داده اند هیچ استفاده ای نکرده ای. اکنون وقت آن است که به طبیعت جهانی که به آن تعلق داری پی بری، و بفهمی که چه قدرتی بر آن حاکم است و از چه منشائی برخاسته ای؛ و دریابی که وقت محدودی داری. پس وقت را غنیمت شمار و بر آگاهی ات بیفزا، وگرنه آن را برای همیشه از دست خواهی داد. "

چرا تعلل می کنی؟ " آیا هدف از خلقت من این است که این جا زیر ملافه ها دراز بکشم و خود را گرم نگه دارم؟ "

بعد از اینکه از تعلل دست کشیدی، استمرار و ممارست به خرج بده: " از تمرین دست برمدار، حتی وقتی امید موفقیت نداری. دست چپ، که بر اثر عدم تمرین از دیگر کارها عاجز است، عنان اسب را بسیار محکم تر از دست راست در اختیار می گیرد، زیرا در این کار تمرین داشته است. "

و در استراحت کردن، حد و حدود داشته باش: " ولی آخر، انسان به استراحت هم احتیاج دارد. قبول دارم، ولی همین طور که طبیعت برای خوردن و آشامیدن حدودی تعیین کرده، استراحت نیز حدی دارد. "

اگر فکر می کنی تیزهوش نیستی، صفات دیگر خود را پرورش بده: " درمی یابی که هرگز تیزهوش نخواهی بود. خب، اشکالی ندارد. ولی صفات دیگری هست که نمی توانی بگویی از آنها هیچ بهره ای ندارم. پس این صفات را پرورش بده، زیرا کاملا در حیطه ی قدرتت هستند. "

شاه مارکوس یک توصیه هم دارد: " همواره کوتاه ترین راه را انتخاب کن؛ و کوتاه ترین راه، راه طبیعت است، زیرا مقصد و هدفش گفتار و کردار نیک است. چنین مقصدی تو را از هر گونه رنج و تشویش، یا محاسبه گری و تظاهر فارغ می سازد. "

پیش برو و متوقف نشو: " اگر داری کار درست را انجام می دهی، در بند آن مباش که هوا بسیار سرد است یا گرم، خسته ای یا به اندازه ی کافی استراحت کرده ای. نکوهشت می کنند یا می ستایندت، در حال مرگی یا در شرف کار دیگری هستی. "

هر کاری را انجام نده: " کاری را بپذیر و انجام بده، مشروط بر این که به طبیعت جسمانی ات زیان نرساند. "

و قدر حرفه ای که بدست آوردی را بدان: " حرفه ای را که آموخته ای دوست بدار و از آن خشنود باش. در باقی عمر همچون انسانی زندگی کن که همه چیزش را از صمیم قلب به خدایان سپرده بنابر این، نه ارباب کسی است نه برده ی کسی. "

و مسئولیت پذیر باش: " تو باید به موجب وظیفه ات به هر چیز دقت کنی و هر کاری را به گونه ای انجام دهی که در عین رعایت مقتضیات عملی هر وضعیتی، از قوای فکری خود نیز بطور کامل استفاده کنی. همچنین باید بطور پوشیده ولی آشکار اعتماد به نفس خود را حفظ کنی، اعتماد به نفسی مبتنی بر درک و تسلط بر تمام جزئیات. "

و به وظایف خودت عمل کن: " شادی حقیقی انسان در این است که به وظایف خود عمل کند. وظایف او عبارتند از نشان دادن حسن نیت به همنوعان خود، غلبه کردن بر تحریکات حواس، تمییز دادن ظواهر از حقایق و مطالعه ی طبیعت جهان و آثارش. "

به شدت کار کن: " به شدت کار کن، ولی در پی دلسوزی یا تحسین و تمجید دیگران مباش. فقط در پی یک چیز باش، این که کرده ها و ناکرده هایت در خور شهروندی عاقل باشد. "

چرا نتیجه ی دلخواهم حاصل نمی شود: " هر چیزی در موعد خاص خود میوه می دهد، چه انسان باشد، چه خدا و چه کل عالم‌. "

و در این بین، زمان خودت را به اینکه دیگران در مورد تو چه خواهند گفت اختصاص نده: " اگر تمام فکر و ذکرت این باشد که فردا دیگران درباره ات چه خواهند گفت، از آنچه امروز طبیعت به تو ارزانی داشته غافلی، و چنین کاری قطعا نادرست است. "

و محتاج تصدیق دیگران نباش: " انسانی که اعتبار بی چون و چرایی دارد، محتاج تایید و تصدیق خود یا دیگران نیست. این است راز شادی و سرخوشی، راز اتکا به نفس و بی نیازی از طلب آرامش از دیگران. ما باید روی پای خود بایستیم، نه اینکه دیگران ما را سرپا نگه دارند. "

و حتی تمجید و تایید دیگران را مهم مپندار: " ملاحظه کن که فراموشی و نسیان با چه سرعتی همه چیز را فرا می گیرد. ورطه ی ابدیتی را نظاره کن که پیش و پس از ما قرار دارد؛ ببین که این تحسین و تمجیدها تا چه اندازه پوچ و تو خالی هستند، ستایندگانت چقدر دمدمی مزاج و بی فکرند، و دایره ی شهرتت تا چه حد تنگ است. زیرا کل زمین نقطه ای بیش نیست، و محل سکونت تو گوشه ی کوچکی از آن است؛ چند نفر از ساکنان این گوشه ی کوچک تو را خواهند ستود، و از چه قماشی خواهند بود؟ "

به جای اینکه از تعریف و تمجید دیگران خوشحال شوی، ببین چرا تو را تصدیق می کنند. آیا تو را غیر مستقیم تشویق می کنند که به ادامه ی کاری بپردازی که منفعتی برایشان دارد؟ می خواهند با تو وارد رابطه و دوستی شوند؟ یا می خواهند بر وزن همان چیزی که تحویل می دهند، تحویل بگیرند؟ یا فقط قصد دارند توانمندی های تو را یادآوری کنند؟ " ببین کسانی که تو را تایید می کنند چگونه افرادی هستند و از چه اصولی پیروی می کنند. به خاستگاه های فکری و انگیزه هایشان توجه کن. در این صورت نه از توهین غیر ارادی آن ها خواهی رنجید و نه محتاج تاییدشان خواهی بود. "

نقد خوب است، نه تا جایی که بتواند تعریف ما از خودمان را دچار سهو و خطا کند و ما را از خودمان دور بسازد: " اغلب از این امر در شگفت می مانم که هر انسانی با آن که خود را بیش از دیگران دوست دارد، به عقاید دیگران درباره ی خودش بیش از عقیده ی خود درباره ی خویشتن اهمیت می دهد. "

و بدان حدس و گمان شکل دیگری از قضاوت است: " باقی عمرت را با گمانه زنی درباره ی همسایگانت هدر مده، مگر این که این کار برای هر دو طرف سودمند باشند. "

و بر خودت مسلط شو: " اگر کاری درست نیست، هرگز آن را انجام مده؛ اگر سخنی حقیقت ندارد، هرگز آن را بر زبان میاور. بر سائقه های خود مسلط باش. "

شاه می دانسته هوش و حواس تا چه حد اهمیت دارند: " هر چیزی که مانع از فعالیت عقل میشود زیان آور است. "

و شاه مارکوس تاکید می کند کسی که به عقل با هر روشی زیان می رساند، در نهایت به غده ای برای جهان تبدیل می شود: " بزرگترین جفا در حق روح انسان این است که خودش را به صورت غده یا دملی از پیکر جهان درآورد تا جایی که قادر به اینکار باشد؛ زیرا مخالفت با اوضاع و احوال به منزله ی طغیان علیه طبیعت است و طبیعت، طبیعتِ تک تک اجزا و افراد را در بر دارد. جفای دیگر عبارت است از طرد همنوع خود یا مقابله ی مغرضانه با او، و این همان کاری است که هنگام خشم انجام می دهیم. سومین جفا عبارت است از تسلیم شدن در برابر لذت یا درد. چهارمین جفا چیزی نیست جز تظاهر و ریاکاری و دروغگویی در گفتار یا رفتار. پنجمین جفا وقتی رخ می دهد که روح آدمی در کارها و فعالیت های خود، هدف مشخصی را دنبال نکند، و نیروهایش را بی جهت و بی دلیل هدر دهد. "

و اگر از خیر خواهی جهان کم شود، چه می شود؟ بدیهی است که تو هم به خیر خواهی جهان نیاز داری: " آنچه برای کندو خوب نیست برای زنبور عسل هم خوب نیست. "

شاه می گوید اگر کاری برای جامعه کردی، باز هم برای خود کرده ای: " آیا کاری عام المنفعه کرده ام؟ اگر چنین باشد، خودم هم سود می برم."

پس قبل از شروع هر کاری، از خودت سوال کن: " این کار برای من چه پیامدهایی خواهد داشت؟
آیا اینکار غیر ضروری نیست؟ علاوه بر این، نه فقط از کارهای بیهوده بلکه از افکار بیهوده نیز باید جلوگیری کنیم؛ زیرا در اینصورت به کار غیر ضروری نخواهیم پرداخت. "

بخشی از کارهای بیهوده، همان فعالیت های غیر ارادی ماست: " در درجه ی اول، از هر گونه عمل تصادفی و بی هدف خودداری کن؛ در درجه ی دوم، در تک تک اعمال خود فقط در پی خیر عموم باش. "

و توجه به اینکه، کسب منفعت با هر هزینه ای خوب نیست: " هرگز منافع حاصل از نقض عهد، از دست دادن عذت نفس، کینه جویی، بدگمانی، نفرت از دیگران، ریاکاری یا میل به چیزی را که باید پوشیده و در پرده بماند را با ارزش مدان. "

و از معیار سنجش بگذر: " دریاب که آنچه برای همگان رخ می دهد نه خوب است نه بد.
و تاکید می کند: از آن بخش از وجودت که ضرر و زیان را ارزشیابی می کند، از آن جلوگیری کن. "

تو مسئول تمام رفتارها و کردارهای خودت بوده ای: " اگر فقط رفتار خود را خوب یا بد بدانیم، دیگر دلیلی برای متهم کردن خدا یا اختلاف با مردم باقی نمی ماند. "

سعادت تو در کنترل و هدایت رفتار خودت می باشد: " انسان جویای نام، سعادتش را در رد و قبول دیگران جست و جو می کند. انسان لذت طلب سعادتش را در ارضای شهواتش دنبال می کند. ولی انسان عاقل سعادتش را در رفتار خودش می جوید.
موجود عاقل و اجتماعی تحت تاثیر احساساتش نیست، بلکه متاثر از اراده ی خویش است. "

از کسی متنفر مباش: " وقتی به خود اجازه می دهی که از چیزی متنفر شوی، فراموش می کنی که هر چیزی زاییده ی طبیعت است؛ از یاد می بری که هیچ رفتار نادرستی به تو ربطی ندارد و اوضاع همیشه بر این منوال بوده است و خواهد بود. علاوه بر این، برادریِ نوع بشر را از یاد می بری؛ برادری ای که ناشی از خون یا نطفه نیست، بلکه از هوش و عقلی مشترک نشئت گرفته. "

وقتی از رفتار کسی آزرده میشوی، شاید یکی از دلایل آن این باشد که او دارد تو را به خودت نشان می دهد: " وقتی از خطای کسی ناراحت می شوی، به خود نگاه کن و ببین چه معایب و نقائص مشابهی داری. "

ما نیز مستثنی از گناه، خطا و اشتباه نیستیم: "  خودت هم به شیوه های مختلف دیگران را می آزاری و از این نظر با آن ها تفاوتی نداری. ممکن است از ارتکاب برخی خطاها خودداری کنی، ولی با این همه به آن ها تمایل داری، حتی اگر به دلیل ترس یا حفظ آبرو یا دیگر انگیزه های پستی از این قبیل از سو رفتار آنها تقلید نکنی. "

با این حال تو می توانی به دیگران تذکر دهی: " اگر از کسی خطایی سر زد، خطایش را به او تذکر بده و با مهربانی آن را اصلاح کن. اگر قادر به این کار نیستی، جز خودت کسی را مقصر مدان. "

و از خودت بپرس، چرا از دست کسی ناراحت شدی: " وقتی از جفا و ناسپاسی کسی ناراحتی، ابتدا و پیش از هر چیز فکرت را متوجه خودت کن. زیرا اگر به حسن نیت چنین آدمی ایمان داشته ای، مسلما خودت اشتباه کرده ای. اگر به او محبت کرده ای ولی انتظار داشته ای تلافی کند، باز هم خودت اشتباه کرده ای. مگر از کمک کردن به دیگری چه انتظاری داشته ای؟ "

راستی، شاه می گوید راهی ارزان برای زیان دیدن این است: " چیزهایی که ما را خشمگین و عصبانی می کنند به اندازه ی خود خشم و عصبانیت به ما زیان نمی رسانند. "

البته، اجتناب از خشم با چاپلوسی فرق میکند: " همانطور که باید از خشم گرفتن بر دیگران اجتناب کنی، لازم است از چاپلوسی هم خودداری کنی؛ زیرا هر دو به یک اندازه خلاف مصلحت جامعه اند و به شرارت می انجامند. "

نباید آرامش تو را بگیرند: " زندگی را در آرامش و فارغ از هر گونه اجباری سپری کن. بگذار دیگران هر چه می خواهند فریاد بکشند. "

تظاهر نکن: " هیچ چیزی به اندازه ی تظاهر و تملق فریبنده نیست، و به مجرد اینکه فکر کنی با ارزش ترین کار را انجام داده ای، در دامش گرفتار می شوی. "

و به این فکر نکن که تو را ستایش کنند: " چقدر رفتار مردم عجیب است! هرگز معاصران خود را که در میان آن ها زندگی می کنند نمی ستایند، ولی آروز دارند نسل های آینده، یعنی کسانی که هرگز آن ها را ندیده اند و نخواهند دید، ایشان را ستایش کنند. "

از انتقادات دیگران دلسرد نشو: " حق هر گونه گفتار یا کردار موافق با طبیعت را برای خود حفظ کن. از انتقادات یا اظهارنظر های دیگران دلسرد مشو. هرگز از حق خود در مورد گفتار یا کردار نیک صرف نظر مکن. آن هایی که از تو انتقاد می کنند دلیل و انگیزه ی خاص خود را دارند، مگذار پریشان خاطرت کنند، بلکه صراط مستقیم را حفظ کن و از طبیعت خویش و طبیعت جهان پیروی کن. "

دیده شدن یا نشدن تو اهمیتی ندارد: " آیا اگر زمرد را ستایش نکنند، زیبایی اش را از دست می دهد؟ "

مهم این بود که تو خودت را چطور می بینی و چطور رفتار می کنی: " اگر خود را نیکوکار، فروتن، صادق، عاقل، بلند نظر و بی غرض می خوانی، مراقب باش که خلاف این القاب رفتار نکنی؛ و اگر روزی این القاب را از دست دادی، بدون اتلاف وقت در پی به دست آوردن آن ها باش. به یاد داشته باش که سلامت عقل یعنی مطالعه ی دقیق تک تک جزئیات و توجه به آنها؛ بلند نظری یعنی پذیرش مشتاقانه ی آنچه طبیعت برایت مقرر می سازد. بی غرضی یعنی متاثر نشدن خرد از تحریکات جسمانی، خواه لذت بخش خواه دردناک. یعنی متاثر نشدن خرد از شهرت، مرگ و نظایر آنها. اگر این القاب را حفظ کنی بی آن که در بند این باشی که دیگران تو را به این صفات منسوب می دارند یا نه، در اینصورت انسان جدیدی خواهی شد و زندگی تازه ای را شروع خواهی کرد. "

به حرفهایی که می زنی توجه کن: " در گفتار و رفتار اعتدال را رعایت کن.
وقتی حرف می زنی، به سخنان خود دقت کن، و وقتی کاری انجام می دهی، به نتایج آن توجه کن. "

به دیگران، در حد توان کمک کن: " به قدر وسع خود و شایستگی نیازمندان به آنها کمک کن، ولی اگر از لحاظ اخلاقی در وضع بدی نیستند، آنها را واقعا عاجز و رنجور مدان، زیرا چنین عادتی بد است. "

نه بخاطر جبران: " بعضی از مردم وقتی به کسی خدمتی می کنند، بلافاصله توقع دارند که آن شخص خدمت آنها را جبران کند. بعضی دیگر، گر چه تا این حد پیش نمی روند، در خفا آن شخص را رهین منت خود می دانند و همواره احسان خود را به یاد دارند. ولی انسانی هم وجود دارد که به هیچ وجه احسان خود را احسان نمی کند، مثل تاکی که میوه ی مخصوص خود، یعنی خوشه ی انگور را به بار می آورد بی آنکه در برابر احسان خویش توقعی داشته باشد. "

و یادت باشد: " دیگر وقت خود را صرف بحث درباره ی چیستی انسان خوب مکن. انسان خوبی باش. "

به جای آن، خودت را بشناس: " در خود تعمق کن. عقل حاکم بر ما فقط از ما می خواهد که عادلانه رفتار کنیم و از این طریق به آرامش دست یابیم. "

رخداد های تصادفی زندگی چقدر بی نظیرند: " وقتی تکه نانی در اجاق است، شکاف هایی در آن پدید می آید، و این ترک ها، گرچه به میل و خواسته ی نانوا بوجود نیامده اند، به سهم خود، بخوبی اشتها را تحریک می کنند. "

شاه مارکوس چه نگاه ظریفی به رویدادها دارد. مثلا وقتی به وجود یک حشره نگاه می کنی، آنرا زشت، بد ترکیب و اضافی می بینی، اما وقتی می فهمی در زیستگاه زمین چه نقش مهمی دارند، پی می بری آنها موجود زشت، چه سهم مهمی در زیبایی طبیعت دارند: " و بسیاری چیزهای دیگر، اگر به تنهایی در نظر گرفته شوند به هیچ وجه زیبا نیستند؛ ولی به عنوان پیامدهای دیگر فرآیندهای طبیعت، در زیبایی و جذابیت طبیعت سهیم اند. "

اگر اوضاع بر وفق مرادم نبود چه؟ شاه می گوید: " تو می توانی زندگی تازه ای شروع کنی. فقط باید یکبار دیگر چیزها را در پرتو نگاه قبلی ات بنگری، و آن گاه زندگی از نو شروع می شود. "

و اینکه به هنگام درد می توانی از خودت سوال کنی: " آیا اتفاقی که برایت رخ داده، تو را از عدالت، بلند همتی، اعتدال، خردمندی، دور اندیشی، صداقت، عزت نفس، استقلال و تمام دیگر خصایص مختص طبیعت انسان باز می دارد؟ "

البته، سهم تو از رنج های زندگی، قرار نیست خارج از سطح تحمل تو باشند: " هیچ اتفاقی برای انسان رخ نمی دهد مگر آن که طبیعت توانایی تحملش را به او عطا کرده باشد. تجربه های همسایه ات با تجربه های تو فرقی ندارد؛ ولی او یا به علت ناآگاهی از آنچه رخ داده یا برای نشان دادن قابلیت های خود، محکم و استوار می ایستد. خجالت آور است که جهالت و خودبینی نیرومندتر از خردمندی باشد. "

کارهای دیگران به ما ربطی ندارند: " کارهای دیگران به خودشان مربوط است و آنچه ما را می آزارد نه خود این کارها بلکه تعبیر و تفسیر ما از آن هاست. این تعابیر را کنار بگذار و به شرارت آن ها میندیش. در این صورت، خشمت فروکش خواهد کرد. چگونه این افکار را از ذهن خود بزدایم؟ با این اندیشه که، حداقل، رسوا نشده ای. زیرا اگر از ترس رسوایی اخلاقی نبود، خودت هم مرتکب کارهای زشتی از قبیل زشتی می شدی. "

و به این معنا نیست که از اجتماع کناره بگیری و با کسی هم فکری نکنی: " با دیگران همفکری کن و بگذار با تو همفکری کنند. "

به جای آن، به جزئیات دقت کن: " درونی ترین علل را پوست کنده در نظر آوَر، نیت ها و مقاصد هر عملی را در نظر بگیر. ذاتِ درد و رنج، لذت، مرگ، شهرت و افتخار را ملاحظه کن؛ ببین چگونه آدمی خویشتن را بی قرار می سازد و چگونه تمام مشکلات او زاییده ی عقاید خودش است و هیچ کس دیگری در این زمینه مقصر نیست.
اگر به گذشته بنگری و ظهور و سقوط امپراطوری های دائما در حال تغییر را ملاحظه کنی، می توانی آینده را هم پیشگویی کنی. "

درد های ما در جهان مقصر ندارند: " نمی توان در باب نظامِ امور، خدایان را مقصر شمرد، زیرا عمدا یا سهوا مرتکب خطا نمی شوند؛ انسان ها نیز مقصر نیستند، چون بطور ارادی خطا نمی کنند. پس هیچ کس را مقصر مشمار. "

و شاه خردمند بیش از هزار و هشتصد سال پیش، به وسعت جهان فکر کرد و تقریبا به هیچ بودن بشر در مقیاس جهان اشاره داشت: " کوتاه سخن آنکه زندگی انسان ناپایدار و بی ارزش است؛ دیروز نطفه ای بیش نبوده و فردا یا جسدی مومیایی است یا خاکستر. پس این عمر کوتاه فانی را هماهنگ با طبیعت سپری کن، و سپس خرسند و آسوده خاطر بخواب، همچون زیتونی که پس از رسیدن فرو می افتد، در حالی که حمد و ثنای زمین و درختی را می گوید که به او زندگی بخشیدند. "

تفاوت در طول عمر انسان ها با هم، از نظر شاه مارکوس فرقی با هم ندارند: " طولانی ترین و کوتاه ترین زندگی با یکدیگر فرقی ندارند، زیرا زمان حال به یک اندازه به همه تعلق دارد، ولی زمان گذشته دیگر در اختیار ما نیست. بنابر این، چیزی جز همان لحظه ی گذرا را از دست نمی دهیم، چون هیچ کس نمی تواند گذشته یا آینده را از دست بدهد. "

و فاصله ی بین مرگ و زندگی چقدر ناچیز است: " عمر آدمی لحظه ای بیش نیست، وجودش جریانی گذرا، احساساتش مبهم، جسمش طعمه ی کرم ها، روحش گردبادی ناآرام، سرنوشتش نامعلوم و شهرتش ناپایدار است. مختصر این که آدمی از لحاظ جسمانی همچون آب جاری، و از لحاظ روحانی همچون خواب و خیال و بخار است؛ زندگی چیزی نیست جز نبرد، اقامتی کوتاه در سرزمینی بیگانه؛ و پس از شهرت، گمنامی فرا می رسد. پس چه چیزی می تواند راهنما و پاسدار آدمی باشد؟ فقط و فقط یک چیز: فلسفه. "

شاه درباره ی دنیای بعد از مرگ می گوید: " اگر طرح و نقشه ی دیگری لازم می بود، همان مقدر می شد؛ اگر چنین طرح و نقشه ای با طبیعت سازگار می بود، طبیعت همان را به منصه ی ظهور می رسانید. بنابراین، حال که چنین نیست و اگر واقعا چنین نباشد، به یقین بدان که نباید چنین باشد. مسلما می فهمی که با مطرح کردن چنین سوالات بیهوده ای در مقام شکایت از خدایان برآمده ای. آیا باید به این طریق با خدایان بحث و جدل کنیم؟ مگر آن ها خوب و عادل نیستند؟ اگر خوب و عادلند، چطور ممکن است به طرز غیر منصفانه یا نابخردانه ای از چیزی در آفرینش جهان غفلت کنند؟ "

و بعد از مرگ، در نبود ما در اجتماع چه اتفاقی می افتد؟ " همه چیز به افسانه ها می پیوندد و به سرعت از یادها می رود. این اتفاق حتی برای افرادی که زندگی باشکوهی داشته اند نیز رخ می دهد؛ و اما دیگران به محض مردن، به قول هومر، به افرادی بی نام و نشان  بدل می شوند. در این صورت شهرت ابدی چیست؟ چیزی پوچ و تو خالی. پس باید چه سودایی در سر داشت؟ فقط و فقط همین: اندیشه ای عادلانه، عملی فداکارانه، گفتاری صادقانه، خلق و خویی تقدیرگرایانه و اعتماد به مبدأ و منشأ واحد امور. "

و مرگ با جسم چه می کند: " هر موجودی، به تعبیری، بذر موجود دیگری است که بناست از آن بوجود آید.
هر قسمتی از من روزی تغییر شکل پیدا می کند و به قسمت دیگری از جهان تبدیل می شود؛ که آن هم خود دوباره به قسمت دیگری از جهان تبدیل خواهد شد، و این تغییر و تبدیل تا بی نهایت ادامه خواهد یافت. "

پایان

مارکوس اورلیوستاملاتنقد بررسی
۴۰
۵
مختار سپهری فرید | Mokhtar Sepehri Farid
مختار سپهری فرید | Mokhtar Sepehri Farid
ای کاش تنها صدای خنده های بشر را شنیده بودم، بشری بدون جنگ، فقر، بیماری و تنهایی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید