ارث بابا در فرهنگ ما مشروع ترین شکل دارایی است. معممولا ارث بابا را بیش از هر چیزی حق مسلم خودمون می دانیم. درباره اش اصطلاحاتی هم داریم. مگه ارث باباتو خوردم؟ مگه ارث باباتو ازم طلبکاری؟ که همه گواهی بر حقانیت ارث و به ویژه ارث بابا هستند. یکی از حقوقی که بی برو برگرد خودمان را محق به داشتنش می دانیم، ارث باباست.
در این مورد، البته هزاران قانون و اصطلاحات حقوقی هم داریم. بهر حال اگر خود مرده هم زمین ماند، ارثش نباید زمین بمونه و در هر حال باید به بچه یا همسر یا پدر و مادر یا برادرزاده یا خواهرزاده یا عمه و عمو یا عموزاده و عمه زاده یا خاله ها و دایی ها و عمو های پدر و ... برسد. نظام حقوقی بهر حال چاره ای پیدا می کند و ارث به کسی می رسد. حتی در صورتی که ارث درگذشته در کشورهای مختلف باشد، وراث از حق ارث بهره مند می شوند. این موضوع آنقدر مهم بوده که مثلا اتحادیه اروپا برای حل این مشکل قوانین، وضع کرده است. در حقیقت، حق مالکیت حتی بعد از مرگ انسان باید حفظ و منتقل شود به بازماندگان و خانواده فرد. چون ثروت و حق مالکیت نباید از خانواده خارج شود.
در فرهنگ کهن هند، حق طبقاتی افراد به ارث می رسد. نظام کاستی هند که بیش از 3000 سال قدمت دارد، افراد را در پنج طبقه مشخص قرار می دهد شامل:
1. برهمنها (روحانیون مذهبی)،
2. . جنگآوران و اشراف،
3. پیشهوران و بازرگانان،
4. کشاورزان و دامداران)،
5. پاریها (نجسهاکه مسئول انجام پست ترین و کثیف ترین کارهای جامعه بودند.)
(البته این تقسیم بندی دارای تغییراتی در فرهنگ ها و زمانهای مختلف می شد، اما کلیت این نظام به همین ترتیب بود) ازدواج بین طبقات مختلف ممنوع بود و هر فردی باید با فردی از کاست خودش ازدواج می کرد. همچنین هر فردی از لحظه تولد با توجه ، جزو یکی از این کاست ها بود. در دین هندو، این طبقهبندی در وداها آمده است و مردم در هر یک از این طبقات که به دنیا بیایند نباید به شغل افراد طبقۀ دیگر وارد شوند. وراثت حق طبقاتی افراد، موضع مقدسی بود. در ایران هم لااقل در دوره ساسانیان، مشابه همین نظام بر کشور حکمفرماست. اما تصور کاستی چیزی است که هنوز هم در فرهنگ عامه مردم خودش را نمایان می کند.
اصطلاحات موجود در زبان ما نشان می دهد هنوز تا چه حد به این تصور وابسته ایم. مثلا "با اصل و نسب ها" در حقیقت کسانی هستند که از قدیم جزو "کاست های برتر" بودند. اما "تازه به دوران رسیده" ها، افرادی هستند که آنها را پست می شماریم، کسانی که نظم طبقاتی را به هم می زنند و از کاست خودشان خارج می شوند.. در فرهنگ عامه مردم افرادی که "جد اندر جد پولدار بودند" حائز احترام ویژه ای هستند. در مقابل این "ننه بابا پولدار" ها، "نوکیسه" ها هستند که تحقیرشان می کنیم. "اشراف زاده" و "نجیب زاده" کلماتی هستند که تا همین چند سال پیش حتی در اروپا، امتیازهای بسیاری برای افراد به ارمغان می آوردند. "ننه بابا پولدار"، "نجیب زاده"، "با اصل و نسب" در اذهان عامه مردم کسی است که عرفا و اخلاقا حق این را دارد که ده ها برابر عامه مردم پول داشته باشد و هر چه این اصل و نسب، ریشه هایش عقب تر برود، این حق مسجل تر است.
اما موضوع اینجاست که "با اصل و نسب" ها تا کجا پیش خواهند رفت؟ انچه به نظر می رسد این است با توجه به اختلاف طبقاتی هر روز پیش رونده، اگر همینطور پیش برویم، تمام جهان توسط با اصل و نسب ها بلعیده می شود.
در چند ماه گذشته دو کتاب مهم خواندم که می خواهم از خوانده هایم در این کتابها برای گسترش این بحث کمک بگیرم. یکی کتاب "منشا خانواده، مالکیت خصوصی و دولت" اثر انگلس و یکی کتاب "حرفهایی با دخترم درباره اقتصاد" اثر یانیس واروفاکیس. همین طور در حال خواندن کتاب معروف "ساپی ینس" از یووال نواح هراری هم هستم. این بخش از بحث را با توجه به مضمون کلی سه کتاب درباره نوع زندگی انسان و ارث توضیح می دهم. بیس و پایه اطلاعات البته بر مبنای مطالعات انگلس است، اما با اطلاعات واروفاکیس و هراری گفته ها تکمیل می شود.
انگلس در کتاب "منشا خانواده، مالکیت خصوصی و دولت" درباره موضوع ارث در جوامع ابتدایی بشر و پیش از انقلاب کشاورزی و تشکیل خانواده پدرسالار هم توضیحاتی می دهد که با تلفیق آنها با دو کتاب بالا نتایجی حاصل می شود. انگلس فرضیاتش را با توجه به مشاهداتش در جوامع بدوی قاره آمریکا و استرالیا در زمان کشف این قاره ها می گذارد. او زندگی بشر را به صورت عمده به سه دوره مشخص تقسیم می کند:
1. توحش از 2.5 میلیون سال قبل تا حدود 10000 سال قبل و انقلاب کشاورزی.
2. بربریت از 10000 تا 3000 سال قبل و اختراع گاوآهن.
3. تمدن از 3000 سال قبل تا کنون.
1. توحش از 2.5 میلیون سال قبل تا حدود 10000 سال قبل: در دوره توحش، انسان صرفا شکارگر و جمع کننده بود. این شیوه زندگی باعث می شد انسان، عمدتا روزمره گذران معاش کند. چون حیوانات و میوه ها که خوراک مهم انسان بودند، قابل ذخیره طولانی مدت نبودند. وسایل تولید شامل ابزار شکار بود، اما این ابزار، نتوانستند چندان کارا باشند و این موضوع باعث می شد تا انسان بیشتر جمع کننده بماند تا اینکه به شکار تکیه کند. در این دوره مردها عمدتا جمع کننده و شکارچی بودند و زنها در خانه، کار آماده کردن خوراک و پوشاک و اسباب خانه را انجام می دادند.
در این دوره به جای خانواده متعهد و تک همسر امروزی، عملا بی بندوباری جنسی حاکم بود. در نتیجه چون پدر بچه ها مشخص نبود، چیزی به نام حق پدری وجود نداشت. بی بند و باری جنسی نه تنها ضد ارزش نبود، بلکه ارزش به شمار می رفت. مثلا زنهایی که با مردهای بیشتری ارتباط جنسی داشتند، تقدیس می شدند، چون تصور عمومی بر این بود که بچه ی این زنها، صفات مثبت تمام این پدران را به ارث می برد. در نتیجه چیزی به اسم حق ارث پدری هم وجود نداشت.
در آن دوره، ارزشمندترین ثروتها شامل خانه و اسباب خانه بود که متعلق به زنها بود که در خانه کار می کردند و بعد از فوت آنها به فرزندان شان و سایر اعضای تیره (افرادی که با آنها نسب مادری یکسانی داشتند) می رسید. مردها هم دارای ابزار تولید شامل ابزار شکار بودند که چندان ارزشمند نبود و با توجه به عدم وجود نسب پدری به افراد تیره مادر شان (خواهر و برادران مادری و فرزندانشان می رسید.)
قطعا هیچ کدام از این جمله ها مطلق نیستند، همانطور که حتی در دهکده جهانی فعلی، فرهنگ در همه جای جهان یکسان نیست. اما با توجه به برداشت زندگی جوامع بدوی آمریکا و استرالیا به نظر می رسد فرهنگ عمده آن روزگار، چنین بوده است.
2. بربریت از 10000 تا 3000 سال قبل: در حدود 10.000 سال قبل اتفاق مهمی می افتد، انسان کشاورزی و دامپروری را شروع می کند و از این طریق، از انسان شکارگر و جمع کننده تبدیل به انسان دامپرور و کشاورز می شود. ثروت انسان رو به فزونی می گذارد و مهمتر از آن، طبقات و اختلاف طبقاتی و استثمار انسان توسط انسان در سطح وسیع شکل می گیرد.
انسان محصولاتی تولید می کند که ماندگار هستند و البته مازاد بر نیاز فوری خودش و خانواده اش. برای اولین بار، ترس از گرسنگی، برای بخشی از انسانها از بین می رود. محصولات کشاورزی مثل سیب زمینی و گندم و جو، قابل نگهداری طولانی مدت هستند و همینطور دام ها را می شود نگهداری کرد. در نتیجه انسان به فکر می افتد که این محصولات را بفروشد و از این طریق دارایی های جدیدی به دست بیاورد. تجارت و ثروت اندوزی از این تاریخ شروع می شود. برده داری هم در این دوره شروع می شود. برده ها به عنوان ابزار مهم تولید، نیروی کار بر روی زمین و دامها را شکل می دهند. مهم ترین ثروت انسان در این دوره، ابزار تولید، شامل گله، برده ها، زمین و ابزار کار بر روی زمین هستند و البته همه اینها متعلق به مردها هستند. ابزار تولید که در اختیار مردهاست، تغییر کرده و ارزش این ابزار جدید به شکل انفجاری افزایش پیدا می کند. وقتی زن و مردی جدا می شوند، مثل زمانهای قدیم خانه متعلق به زن می ماند و مرد می رود، اما این بار با همه متعلقات و ابزار تولیدش که چندین بار با ارزش تر از خانه و ابزار خانه هستند.
ارزش موضوع ارث در اینجا خودش را نشان می دهد. اتفاق مهمی رخ می دهد به این ترتیب که از این زمان شکل خانواده تغییر می کند. چون مردها ثروتی داشتند که مایل نبودند بعد از مرگشان به فرزندان خواهران شان برسد. ثروتهای عظیمی که به ویژه در کنار فقر عظیم در کنار خودشان، در یک قبیله و یا روستا، بسیار ارزشمند به نظر می رسیدند. از این زمان خانواده تغییر کرد. مرد خواهان تسلط بر جنس زن و کسب حق پدری شد. چندان طول نکشید که زن هم، در کنار برده ها و دارایی های دیگر، تبدیل به بخشی از دارایی های مرد شد.
زن بدل به وجه ضعیف جامعه شد. وفاداری یک طرفه زنها به شوهران شان بدل به ارزش شد و به مرور عدول از این قانون، مستوجب سخت ترین مجازات ها شد و شکل نهایی این خانواده، منجر به شکل گیری خانواده پدرسالار شد. خانواده ای که همیشه شامل فقط یک پدر بود، اما بسیاری مواقع به ویژه در میان سران قبیله و روستا، شامل بیش از یک مادر و بچه هاشان بود. قدرت کامل در دست پدر بود که ملزم به وفاداری به همسرش نبود. حق مادری و حق ارث بری از سوی مادر از بین رفت و فرزندان پسر وارث ثروت پدر شدند.
این توضیح را بدین لحاظ آوردم که بگویم یک فرضیه ی تا حدی قابل قبول این است که اصلا منشا تشکیل خانواده و شکل خانواده در هر زمان، تابعی از شکل و نحوه توارث مالکیت خصوصی است. خانواده در شکلی که می شناسیم، تا حدودی به علت غریزه تمایل به توارث از سوی جنس مذکر، شکل گرفت.
هنوز هم، ارث نه فقط برای بازمانده ها، بلکه برای درگذشته ها هم موضوع مهمی است. برای اکثر مردم موضوع مهمی است که هر چه که به دست آوردند، بعد از مرگشان به فرزندانشان برسد.
در قانون ایران و همینطور در عرف و قانون کشورهای دیگر، فقط پول نیست که به ارث می رسد. بلکه بسیاری چیزهای دیگر هم به ارث می رسد.
1. حق شغل در ادارات دولتی: چندین سده بعد از نظام کاستی دوران ساسانی، در ایران، اتفاق مشابهی درحال رخدادن است. اتفاقی که اگرچه هنوز قانون و سازوکار مشخصی ندارد، اما برخی از ادارات دولتی، فرزندان بازنشستگان همان سازمان را در اولویت استخدامیهایشان قرار میدهند. در چندسال اخیر در داخل سازمانهای دولتی مانند برخی وزارتخانهها، آموزشوپرورش، شهرداریها، ناجا و بانکها و شرکتهای دولتی، یکی از فرزندان کارمندان بازنشسته میتواند بعد از پدر یا مادر به استخدام آن سازمان دربیاید و دفتر و دستک پدر و مادر را به ارث ببرد.
2. حق زندگی شهدا: فرزندان شهدا حقوقی را از پدرشان به ارث می برند که درکش سخت تر از وراثت معمولی است مثل حق استخدام در ادارات دولتی، حق تحصیل در دانشگاه ها، حق بازنشستگی با 20 سال سابقه، حق معافیت خدمات سربازی و ... در حقیقت، حق زندگی شهدا به فرزندان شان به ارث می رسد. انگار دولت خودش را موظف می کند تا در برابر فداکاری این افراد، حقوقی به ورثه آنها تعلق بگیرد. همانطور که وقتی کسی دینی به گردن ما دارد، تصور می کنیم این دین به ورثه اش منتقل می شود.
3. مالکیت حقوقی اثر: نویسنده ای که کتابی می نویسد و فوت می کند، خواننده ای که شعری می خواند و فوت می کند، مخترعی که کالایی می سازد و فوت می کند و ... مالکیت حقوقی این اثر بعد از فوتش به ورثه اش می رسد، حتی اگر این ورثه به هیچ عنوان، حتی توان ادراک آن اثر را نداشته باشند.
4. حق تحصیل فرزندان هیئت علمی در دانشگاه ها: یکی از چیزهای عجیبی که به ارث می رسد، همین است. فرزندان هیئت علمی دانشگاه، در ازای کار پدرشان در آن دانشگاه، حق تحصیل در آن دانشگاه را به ارث می برند.
5. دیه فوت: دیه فوت، شکل عجیب و منحصر بفردی از ارث است. اگر فردی دچار نقص عضو شود، کسی که باعث این نقصان شده است، موظف است در ازای جبران این خسارت، پولی به فرد آسیب دیده بدهد. در نظام دیه، هر کدام از اعضای بدن قیمتی دارند. اما اگر یکدفعه همه اعضای بدن از دست برود، از آنجا که فرد دیگر کلا وجود ندارد که پول را دریافت کند، هزینه و پول همه این اعضا به صورت یکجا به ورثه اش داده می شود. یعنی فرد آسیب دیده حائز حقوقی است که این حقوق هم به ورثه به ارث می رسند.
6. بدهی به ارث نمی رسد: یکی از مواردی که در گذر زمان تغییر کرده است، این است که فقط داشته ها به ارث می رسند. در زمانهای گذشته فرد بدهکار باید فرزندانش را هم به بردگی می فرستاد، اما از آنجایی که فرزندان دیگر جزو مایملک پدر و مادر محسوب نشدند و حق حیات مستقل شان به رسمیت شناخته شد، آنها فقط حقوق پدر و مادر را به ارث می برند و وظیفه ای به آنها تعلق نمی گیرد. در نتیجه بدهی دیگر به ارث نمی رسد.
7. حق حکومت هنوز در بسیاری کشورها به ارث می رسد: هزاران سال، حق حکومت بر مردم در همه جای جهان، جزو حقوقی بود که به ارث می رسید. این نوع از ارث هنوز هم در چندین کشور جهان، حتی کشورهای صنعتی ولو اینکه به شکل تشریفاتی باشد، وجود دارد. انگلیس، سوئد، بلژیک، استرالیا، کانادا و ... جزو کشورهایی هستند که سلطنت و حق حاکمیت موروثی ولو به شکل تشریفاتی هنوز در آنها وجود دارد. از سوی دیگر در کشورهایی مثل عربستان سعودی، قطر، امارات، عمان حق حاکمیت هنوز هم به صورت موروثی به ارث می رسد.
8. احکام تقسیم ارث هم جزو موارد جالب توجه هستند؛ مثلا فرد فقط درباره یک سوم اموالش می تواند وصیت کند و بقیه بعد از مرگش از اختیارس خارج می شود و مطابق قانون به ارث می رسد، حق همسر یک هشتم از اموال است، حق دختر نصف پسر و موارد دیگر که اینجا واردشان نمی شوم.
9. در بسیاری موارد، چون حق قابل تقسیم کردن نیست، یکجا به یک نفر می رسد. در این موارد معمولا پسر بزرگ و یا فرزند بزرگ همان فردی است که همه چیز را به ارث می برد. مثلا حق حاکمیت، حق دفتر و دستک پدر در ادارات دولتی و ...
قطعا این تصور تا حدی به دلیل نگرانی از وضعیت بازمانده هاست. همچنین این تمایل، مرتبط به حسی غریزی هم می شود که از تمایل ما به بقای نسل سرچشمه می گیرد. حسی که مربوط به روان شناسی فرگشتی می شود. در زمانهای گذشته اگر حداقل ها به بچه ها نمی رسید، احتمال بقای بچه ها تقریبا صفر بود، وحشت از دست رفتن بچه ها هنوز هم با انسان مانده است. در نتیجه مایلیم نظامی بر جامعه حاکم باشد که بعد از ما، بچه هایمان حفظ شوند و راه حل مان برای این کار، این است که همه چیزمان به فرزندانمان به ارث برسد.
بخشی از این حس هم، از اینجا نشات می گیرد که ما تمایل داریم هر چه داریم پس از مرگمان هم در اختیار خودمان باشد و خودمان باشیم که برای مالکیت آنها تصمیم می گیریم. در غیر این صورت حس می کنیم تلاش هایمان بی نتیجه مانده است. تا حدودی حتی از این طریق، خواهان حس جاودانگی هستیم. انگار تصور می کنیم ما در زندگی بچه هایمان که همه ژنهای ما را به ارث بردند قاطعانه تر ادامه پیدا می کنیم، اگر هر چه از آن ما بوده، بعد از مرگ ما از آن آنها باشد.
از طرفی مالکیت بسیاری چیزها عملا متعلق به خانواده است، هر چند که برعکس مالکیت خصوصی، چیزی به اسم مالکیت خانوادگی در قوانین مفهومی ندارد و از این جهت، قانون ارث جایگزین این فقدان می شود.
درست یادم نیست چه زمانی بود که به این نتیجه رسیدم که قانون ارث باید تغییر کند. اما خوب به یاد می آورم که آنقدر این ایده به نظرم متضاد با عرف به نظر می رسید که هرگز مطرحش نکردم تا اینکه بعد از چندین سال حین خواندن مانیفست کمونیست، به این ایده برخوردم. در فصل دوم مانیفست به نام پرولترها و کمونیستها، مارکس و انگلس مراحلی را توضیح می دهند که پرولتاریا بعد از پیروزی در انقلاب کارگری باید در جامعه پیاده کند. مانیفست کمونیست، سومین گام پرولتاریا را برای دخالت در عرصه مالکیت، "برانداختن حق وراثت" می داند. کشف این همفکری در هجده سالگی بهم جرات داد تا برای اولین بار از این ایده در جمع خانواده حرف بزنم.
اولین بار که این حرف را در جمع خانواده کاملا متوسط خودمان زدم، همه در یک لحظه حرفم را رد کردند. وقتی به حرفهایشان گوش دادم، دیدم عمده مساله این است که تصور می کنند اگر امروز از دنیا بروند و به بچه هایشان ارثی نرسد، بچه هایشان بی چیز می شوند. تصور آنها کاملا صحیح بود. در نظام فعلی جهان، اگر فرد متوسطی از دنیا برود، بچه هایش بی چیز خواهند شد.
اما درباره میلیاردرها که صحبت از میلیاردها دلار پول است، باید چه طور برخورد کرد؟
قانونی در جهان وجود دارد که جورج اورول آن را در کتاب قلعه حیوانات اینطور بیان می کند: "همه حیوانات برابرند، اما برخی برابرترند." در باره انسان ها می شود گفت: "همه افراد بشر برابرند، اما برخی برابرترند." ما همه برابر به دنیا می آییم، اما بعضی از ما را قابله در اتاق بیغوله "کمتر برابر" به دنیا می آورد، بعضی در بیمارستان های دولتی "برابر" به دنیا می آییم و بعضی در مجهزترین بیمارستانهای خصوصی "برابرتر" به دنیا می آییم.
برابری درباره ارث هم وضعیت خاصی دارد. قانون ارث درباره همه به راتی "برابر" عمل می کند اما درباره آنچه که به هر کس ارث می رسد، هر کس به حدی "برابر" است.
به نقل از یورونیوز، در گزارش آکسفام در سال 2017 که در حاشیه اجلاس داووس اعلام شد، در ابتدای هزاره، یک درصد ثروتمند جهان، صاحب 45.5 درصد از کل ثروت جهان بودند که این عدد سالانه در حال افزایش بوده است، به طوری که در سال 2017 به 50.1 درصد از ثروت موجود در جهان رسید. وقتی باز هم دقیق تر به ابتدا و انتهای هرم قدرت نگاه کنیم، این نابرابری و افزایش آن، بیشتر جلب توجه می کند. مطابق گزارش آکسفام در سال 2014، ثروت 85 نفر ثروتمند جهان در راس هرم، برابر با ثروت نیمی از مردم جهان در انتهای هرم است. همین بنیاد در گزارش سال 2018 خود اعلام کرد با افزایش فقر فقرا و همینطور ثروت ثروتمندان جهان، ثروت 8 نفر ثروتمند جهان برابر با ثروت نیمی از مردم فقیر جهان است. این گزارش اعلام می کند که احتمالا به زودی ثروت یک نفر برابر با ثروت نیمه فقیر مردم جهان خواهد شد.
نابرابری سالانه در حال افزایش است. همه می دانیم که اگر یک میلیون دلار پول داشته باشید، خیلی راحت می توانید یک میلیون دلار دیگر به دست بیاورید. ولی اگر هیچ پولی نداشته باشید، به دست آوردن هزار دلار هم دور از ذهن به نظر می رسد. این موضوع سبب شده که مطابق اعلام بنیاد آکسفام، 82% ثروت تولید شده جهان در سال 2017، در اختیار تنها یک درصد جمعیت جهان قرار گرفته است. این موضوع نشان دهنده این است که ثروت و در حقیقت، مالکیت ابزار تولید، ثروت بیشتر و بیشتر ایجاد می کند و باعث افزایش روزافزون ثروت این طبقه، نسبت به مابقی مردم جهان می شود و سالانه به اختلاف طبقاتی موجود در جهان، دامن می زند.
در بین سالهای 2000 تا 2017 ، نسبت ثروت یک درصد بالای جهان به کل جمعین جهان، هر سال در حدود 0.33 درصد بیشتر شده است. اگر رشد نابرابری همین طور ادامه پیدا کند در سال 2100، یک درصد ثروتمند جهان، بیش از 83 درصد از ثروت جهان را در اختیار خواهند داشت .
فرزندان میلیاردرها مثل فرزندان خانواده های فقیر و متوسط، الزامی به دریافت همه چیز پدر و مادرشان ندارند. برای حمایت از این بچه ها، کسر کوچکی از ثروت پدر و مادر کفایت می کند. اختلاف مهم اینجاست. اختلاف باز هم مهمتر اینجاست که ثروت خانوادگی آنها شامل ابزار تولید موجود در جهان (ماشین آلات، کارخانجات و ...) می شود. در واقع با خصوصی سازی های هر روز گسترده تر از ابتدای دهه 1980 و آغاز سیاست های نئولیبرالی و خصوصی سازی های گسترده، اکثر ثروت های ملی در عمده کشورهای جهان، از وضعیت دولتی و ملی خارج و به سرمایه داران بزرگ واگذار شده است و از این طریق، قدرت و تاثیرگذاری این افراد، هر سال در جهان در حال افزایش است. نسل بعدی این افراد، به مراتب ثروتمندتر و قدرتمندتر خواهند بود. غریزه ما برای حمایت از بچه هایمان، دارد کل موجودیت ما را از بین می برد. چه باید کرد؟
آلدوس هاکسلی در کتاب دنیای قشنگ نو (که ماجرای آن حدود 500 سال بعد (سال 632 بعد از فورد) دارد اتفاق می افتد) از جهانی حرف می زند که زنده زایی در آن از بین رفته است، خانواده وجود ندارد و چیزی به اسم پدر و مادر، دیگر موجودیتی ندارد. در "دنیای قشنگ نو" که بین بهشتی از خوشی های بی هدف و جهنمی از بی معنایی در نوسان است، چون خانواده ای وجود ندارد، دیگر ارثی هم وجود ندارد. همه جمعیت از تعداد محدودی پدر و مادر که سلول های جنسی شان را به "کارخانه تخم گیری" اهدا می کنند و هویتشان هم نامعلوم است، در لوله های آزمایشگاهی به وجود آمده است. آدمها بیشتر شبیه به کالاهایی هستند که از اولین خط تولید جهان، خط تولید فورد بیرون آمدند، بسیار شبیه به هم هستند، اما به عنوان اولین تجربه استفاده از خط تولید، هنوز در ظاهر تفاوتهایی دارند. این مردم هیچ تصور والایی از زندگی ندارند، اما به معنای حقیقی همه چیز را پذیرفتند، تفکر عمیق، پدیده ای که به تمامی از بین رفته است.
شاید جهان در 500 سال آینده، واقعا بدل به جهان کابوس مانند بی معنا و در عین حال سرخوش آلدوس هاکسلی شود که در آن، دیگر خانواده و در نتیجه ارث هم مفهومی نداشته باشد و افراد در طبقات اجتماعی شان که کاملا متناسب با فطرت وجودی شان است، همگی شادی بی ارزش و کاملی را تجربه کنند و با توجه به طبقه شان واقعا "برابر" باشند.
شاید تنها راه رسیدن به عدالت، سفر به جهان هاکسلی باشد، اما پیش از آن، در همین زمان، در سال 106 بعد از فورد که هنوز دچار جهان کابوس وار عادلانه و بی معنای هاکسلی نشدیم، شاید بشود برای نابرابری و بی عدالتی هر روز فزاینده تر در جهان فکری کرد. شاید روزی پیش از آنکه همه شبیه خودروهای خط تولید فورد "برابر" باشیم، به جایی برسیم که حقیقتا همه "برابر" باشیم.
و من آن روز را انتظار می کشم
حتی روزی
که دیگر نباشم.
(احمد شاملو)