در ابتدای اعتراضات دی ماه 96 (بعد از افزایش قیمت اولیه دلار) که شعار تظاهرات صرفا مبارزه با گرانی و بیکاری و مسائل اقتصادی بود و عمده تظاهر کنندگان از دهک های پایین درآمدی بودند، گفتگویی بین دو نفر از همکارهایم بعد از دیدن یک دسته از تظاهرکننده ها اتفاق افتاد که من را به فکر انداخت. دو نفر که هر دو (با هر نوع تعریفی از طبقه متوسط) در طبقه متوسط جامعه قرار می گیرند، هر دو با الفاظ شدیدا تحقیرآمیز در خصوص جمعی حرف می زند که گویا "خیلی سطح پایین بودند" و هر دو ترسیده بودند چون فکر می کردند "اگه یه چیزی بشه این گدا گشنه ها هر چی آدم داره، ازش می گیرند."
مفهوم و طبقه ای به اسم گداگشنه ها، این همان چیزی است که طبقه متوسط را درست در کنار طبقه مرفه قرار می دهد. حتی استفاده از این واژه که سرشار از حس تحقیر و بیگانگی نسبت به این افراد است.
اما این افراد طبقه متوسط که جزو طبقه سرمایه دار نیستند و همینطور خودشان را جزو طبقه "گداگشنه ها" نمی دانند، چه ویژگی هایی دارند؟
تعاریف مختلف در خصوص طبقه متوسط تا بحال بیان شده است. طبقات اجتماعی از دیدگاه های مختلفی طبقه بندی می شوند. بعضی از نظریه پردازان به عنوان مثال نظریه پردازان مارکسیست، به پیروی از تئوری طبقات مارکس و در شکل مدرن شده، طبقات اجتماعی را با توجه به مشاغل شان طبقه بندی می کنند، از این منظر می شود گفت طبقه متوسط بالا صاحبان کسب و کارهای کوچک و متوسط و همچنین طیف وسیعی از مشاغل نیازمند تحصیلات عالی مثل پزشکان، پرستاران، مهندسان، معماران، وکلا و استادان دانشگاه ها هستند و طبقه متوسط پایین، شامل طیف وسیعی از مشاغل کمی پایینتر مانند کارکنان دفتری، نمایندگان فروش، منشی ها و ... (در حقیقت در این طبقه بندی کلیه کارگران یقه سفید و خرده بورژواها و البته واسطه ها و بازرگانان در طبقه متوسط قرار می گیرند.)
برخی دیگر از نظریه پردازان، طبقات را با توجه به دهک های درآمدی طبقه بندی می کنند. مثلا طبقه متوسط را از دهک سوم تا هشتم درآمدی می دانند (و یا تقسیم بندی های دیگر). برخی دیگر طبقات اجتماعی را با توجه به نسبت درآمد به در آمد متوسط، ارزیابی می کنند و از این منظر طبقه متوسط را کسانی می دانند که حداقل دو سوم و حداکثر دو برابر در آمد متوسط جامعه، کسب درآمد می کنند.
در نظريات ماکس وبر و آنتونی گیدنز از سه ملاك ثروت، منزلت و قدرت (موقعيت اقتصادي، اجتماعي در کنار توانمندي و تخصص) براي تميز دادن طبقات و اقشار اجتماعي استفاده شده است و از این منظر، طبقه متوسط را به صورت عمده شامل گروه بوروكرات ها می دانند. زیرا هرچند بعضي از اين افراد از لحاظ اقتصادي و درآمدي ضعيف هستند، ولي در مجموع،از نظر تحصيلات و تخصص در سطح بالايي هستند و به همين جهت در طبقه متوسط قرار مي گيرند.
ویکی پدیای فارسی هم تعریف جالبی از طبقه متوسط ارائه می دهد که البته منبعش مشخص نیست، اما تعریف خوبی برای تفکر است:
طبقهٔ متوسط یک طبقه اجتماعی است و شامل افراد بسیاری در مشاغل مختلف میشود که از نظر ارزشهای فرهنگی بیشتر مشابه طبقه بالا و از نظر درآمد بیشتر مشابه طبقه کارگر هستند.
یکی از ویژگی جهان عصر ارتباطات، سلطه فرهنگی و ارزشی پول است. می توانیم بدون داشتن شک و تردید بگوییم پول تبدیل به مهمترین ارزش در جامعه امروز شده است. پول، نه تنها وسیله ی رسیدن به همه چیز شده است، بلکه پیامد این موضوع این است که در ذات خودش هم بدل به هدف شده است.
از طرفی نه تنها داشتن ثروت زیاد، تبدیل به یک هدف مهم برای مردم شده، بلکه رسیدن به ظواهر نشان دهنده ثروت زیاد هم، هدف زندگی افراد جامعه شده است. مثلا منشی شرکت، حقوق نصف سالش را می دهد، برای اینکه بتواند لباسی از همان برندی که همسر مدیرعامل خریده بپوشد. حتی اگر پول کافی برای درست کردن دندان خرابش نداشته باشد، اما در هر حال، خرید و پوشیدن آن لباس، باعث می شود برای لحظاتی خودش را هم سطح با کسانی وانمود کند (گاهی حتی در برابر خودش) که آرزویش همسطح آنها شدن است. چون آنها از احترام و اعتبار و ارزش برخوردارند. چیزی که بالذات برای انسان، خواستنی است.
اما بخصوص درباره طبقه متوسط پایین، یک موضوع دیگر هم مطرح هست. چیزی که من اسمش را ویترین جهان سرمایه گذاری می گذارم. کارآفرین های نمونه ای که دگر شبیه سرمایه دارهای افسانه ای و بی رحم قرن نوزده که بچه های کوچک در کارخانه هایشان جان می کندند و زیردستهایشان از آنها می ترسیدند، نیستند. افرادی که شخصیت های دوست داشتنی و مردمی به نظر می رسند. مثل دو نفر از معروف ترین سرمایه دارهای جهان، زاکربرگ و بیل گیتس. این دو نفر نمونه افرادی هستند که با هوش و درایت ذاتی خودشان به همه چیز رسیدند و علاوه بر اینکه مدام در خیریه ها هستند، به همه در جهان این پیام را بدهند که همه چیز بستگی به شایستگی های شخصی آدمها دارد و هیچ اهمیتی ندارد که در چه خانواده ای به دنیا می آیید. نقل قول معروفی از بیل گیتس هست که می گوید: "اگر فقیر به دنیا آمدید، مقصر شما نیستید ولی اگر فقیر از دنیا بروید مقصر خودتان هستید." (البته خود بیل گیتس فقیر به دنیا نیامده و پدرش هم یکی از وکلای دادگستری بسیار سرشناس در سیاتل واشنگتن بود.) قطعا افرادی هستند که از فقر هم به ثروت رسیدند، اما آنچه که تلاش می شود توجهی جلب نکند، تاثیر بسیار بیشتر داشتن ژنهای خوب (هم ثروت خانوادگی و هم روابط دولتی مهم) است. این بخش، چیزی است که تلاش می شود اهمیتش کمتر جلوه داده شود. بنابراین همه باید باور کنند که اگر در سن 35 سالگی فقیر باشند، مقصر خودشان هستند و اگر پدر و مادرشان فقیر هستند، خانواده بی قابلیتی داشتند. این یکی از موارد مهمی است که باعث می شود همه نه تنها سعی کنند پولدار باشند، بلکه سعی کنند وانمود کنند که پولدار هستند. از طرف دیگر، از ایران تا آمریکا، وجود این افراد که از یک وضعیت کاملا متوسط (و گاهی هم از فقر) به ثروت می رسند، منبع مهم امید برای طبقه متوسط است. بهرحال اهمیتی ندارد اگر 95 درصد افراد هرگز نمی توانند طبقه اجتماعی شان تغییر بدهند، عمده مردم امید دارند که یکی از آن 5 درصد باشند.
از طرف دیگر طبقه متوسط در بسیاری موارد به دنبال حفظ وضع موجود است. طبقه متوسط در حقیقت شامل افرادی می شود که دارای مالکیت های کوچکی هستند و از این می ترسند که این مالکیت های کوچک را از دست بدهند. از جمله اینکه این گروه، به جای مشاغل ساعتی شبیه عمده طبقه کارگر، دارای مشاغل دائمی هستند و همین مشاغل دائم هم یکی از دارایی هایی است که آنها نمی خواهند از دست بدهند. به همین خاطر، طبقه متوسط نسبت به طبقه فقیر، همیشه محافظه کارتر هستند.
از طرف دیگر، طبقه متوسط ته دلش می داند که اوضاع برای او تفاوتی نمی کند. او متوسط است و هر اتفاقی بیفتد، متوسط می ماند (مگر به برکت تغییر بزرگی در زندگی شخصی اش که یک دفعه همه چیز را از این رو به آن رو می کند.) بنابراین برای شرکت در جنبش هایی باانگیزه های اقتصادی، تمایلی نشان نمی دهد و حتی تا وقتی منافعش به خطر نیفتد، اغلب موضع مقابله می گیرد.
می دانیم که برزیل به تازگی و با به قدرت رسیدن بولسونارو از یک کشور چپگرا بدل به یکی از راستگراترین کشورهای جهان شده است. دولت کارگری دیلما روسف با برکناری او به خاطر اتهامات مختلف، کنار رفت و در انتخابات جدید، یکی از راستگراترین (به قول بسیاری از رسانه ها فاشیست ترین) سیاستمدارهای جهان، ملقب به ترامپ استوایی قدرت را به دست گرفت. لوموند دیپلماتیک در مقاله ای با اسم "آیا همه برزیلی ها فاشست هستند؟" به علت این موضوع می پردازد. لوموند در خصوص تظاهرات سال 2013 طبقه متوسط برای پس گرفتن امتیازهای کاسته شده شان، نقل قولی از یکی از بورژواها می آورد که جالب توجه است:
"تا همين چند سال پيش فرودگاه ها محل افراد متشخص بود در حاليکه با ارتقاء سطح زندگي مردم محروم، طبقه متوسط بايد حضور کساني که او فقير تلقي ميکرد را در صف انتظار تحمل کند و از آن بدتر تصمیم سنا بود که به خدمه منازل، حقوقی مانند سایر کارگران اعطا کرد."
این جمله نشان دهنده این است که طبقه متوسط، نمی خواهد امتیازش را در برابر طبقه فقیر از دست بدهد. طبقه متوسط نمی خواهد از امتیازات کوچکش برای تغییر توازن اقتصادی بین سرمایه داران و فقرا دست بکشد. این طبقه سوپاپ اطمینان حفظ وضعیت موجود است.
قطعا دلایل دیگری هم هست که طبقه متوسط را بدل به ابزار بسیار مهم حفظ وضعیت موجود می کند، همانطور که دولت های رفاه در کشورهای توسعه یافته متوجه شدند که گسترش طبقه متوسط، راه ماندگاری حکومت آنهاست، در حقیقت، هیچ ارتشی قدرت و تاثیر طبقه متوسط را برای حفظ ساختار طبقاتی سرمایه داری ندارد.
در بحث دیگری در این مورد صحبت می کنم که هرچند هنوز هم طبقه متوسط، آنقدر عریض و طویل است که انتظار تغییر سیاست ها در سطح جهانی بسیار دور از ذهن به نظر می رسد؛ اما در واقع از سالهای ابتدای دهه 1970 میلادی و بعد از اینکه عمر دولت های رفاه به سر رسید، با اجرای سیاستهای اصطلاحا نئولیبرالی، این طبقه هر روز در حال کوچکتر شدن است.