Arash
Arash
خواندن ۱ دقیقه·۵ ماه پیش

داستانهای کافه - ۲

امروز مردی که موقع حرف زدن عربده میزند آمده است و معلوم نیست چطور از نفس نمیوفتد. یک سره داد داد میکند و با هیجان و صدای بلند و بی مکث حرف میزند. بعضی مواقع انگار یک جایی از اسباب مردانه اش را میکشند که چنان صدایش را بالا میبرد و بی وقفه جیغ جیغ میزند. دوست من آمده اما او اصلا خاموش نمیشود که لحظه ای امان بدهد با هم صحبت کنیم. پیرمرد رفیقم اعتقادی به اصلاح ابرو ندارد و دوبرابر خمینی ابرو دارد . طوری که فکر میکنم اگر باران و برف ببارد کاملا محدوده چشمانش خشک میماند. گاهی با افتخار کله اش را از زیر کلاه بیرون می‌آورد تا نشان دهد چطور هنرمندانه خودش با ماشین سرش را اصلاح کرده است .
کاش میشد با چوبی چماغی بکوبم بر سر این مردک وراج. احتمالا کمی کر است که چنین با فریاد حرف میزند اگر بیاید ایران به عنوان داد بزن بیا اینور بازار می‌تواند در هر بازاری خود نمایی کند . باید بلند شوم بروم پی‌کارم .

برشهای نازک از روزهای طولانی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید