امروز پنجشنبه است. مردی کنار زیرگذر ویولون میزند. یک نوای کلاسیک آشناست که صدها بار از رادیو شنیدمش. یک اعلامیه فوت جلوی فروشگاه نظرم را جلب میکند. با زبان دست و پا شکسته ای که یاد گرفته ام میفهمم مراسمی به مناسبت چهلمین روز درگذشت یک پسر سی و یک ساله است. صدای زیبای ویولون همچنان میآید.روی لب مرد جوان توی اعلامیه لبخند است. کنار عکسش با قلم درشت نوشته دوستت داریم. کمی چشمم تر میشود. شب جمعه است. شاید برای ایوان فاتحه خواندم.