Moshirfar.com
دربارۀ متمم و مسائل نامربوط دیگر

مقدمه
پراکنده در جاهای مختلف در این مورد نوشتهام و گفتهام. هر چند بنا ندارم در ویرگول مطلبی غیر از حوزۀ محتوا و استراتژی محتوا به نگارش دربیاورم، اما احساس میکنم بعضی حرفها را نمیشود نگفت و نمیشود هم همهجا آنها را مطرح کرد. بنابراین محتوای این مطلب بیش از آنکه بتواند نیازهای آموزشی شما در حوزهای را برطرف کند، بیشتر حالت اظهارنظر شخصی است و ممکن است خیلی به درد شما نخورد. توصیۀ اکید دارم که اگر این فضا را نمیشناسید یا نیازی به آن احساس نمیکنید، خواندن این نوشته برای شما ممکن است «اتلاف وقت» باشد.
اما معتقدم این نوشته را نباید به حساب «تبلیغات» گذاشت. هر چند در ویرگول سیلی از محتواهایی که قصد بکلینک گیری دارند و توسط برندها نوشته میشوند را میبینیم و من شاید یکی از معدود کسانی هستم که نه تنها از ویرگول بکلینک نمیگیرم بلکه به افزایش رشد و ترافیکش کمک میکنم. البته که نوشتن چنین چیزی به معنای منتگذاشتن سر کسی نیست.
اگر فضا و امکانات یک پلتفرم خوب و دقیق باشد، حق دارد رشد کند و نوش جانش هم باشد. وقتی پلتفرمی مثل ویرگول «ارزشآفرینی» را توانستهاست به ادیتور خوب، چاپ و نشر آسان و امکانات جانبی درج محتوا به این خوبی ترجمه کند و فراهم آورد، حق دارد در دنیای دیجیتال رشد کند و حقش هم هست و من هم به عنوان عضوی از جامعۀ دیجیتال موظفم ترافیک 500 هزار بازدیدی یکسالۀ سایتم را به این سایت منتقل و هدایت کنم.
معتقدم فضای ویرگول برای محتوای فارسی و رشد آن و نیز برای رشد مباحثی نظیر فلسفۀ محتوا زیرساخت قدرتمندی است و من هم وظیفۀ خود میبینم به رشد این زیرساخت تا حد توانم کمک کنم.
وقتی ویرگول توانستهاست تحسین همکاران دولوپر من را که سالهای سال است با Php کار کردهاند و اخیرا با Laravel درگیر کار توسعۀ نرمافزاری شدهاند برانگیزد، یعنی از منظر فنی قدرتمند و استوار است و این یعنی دلوپرهای ویرگول هم زمان مناسبی روی آن صرف کردهاند و هم با دقت و انگیزه و علاقه کُد زدهاند. زمانی که برای دیگران با علاقه کار میکنیم، میتوانیم انتظار دریافت علاقه و رضایت را هم داشتهباشیم.
اتفاقا معتقدم گوگل به «فورلینک»ها و جایی که من مخاطبم را میفرستم هم اهمیت قائل است و زمانی که بازدیدکنندگان سایت من از آن به ویرگول میآیند و آن را مطابق سلیقه و خواست خود میبینند، برای خود من هم رتبۀ و ارزش بهتری توسط گوگل درج میشود. احترام به وقت و ارزشگذاری به زمان مخاطب دستاورد من است و دستاورد مخاطب آشنایی با یک پلتفرم میکروبلاگ عالی و دستاورد ویرگول رشد ترافیک. هر سه مان از این ماجرا سود میبریم.
همین دیدگاه را در مورد متمم هم دارم. این متن را در حالی مینویسم که تا کنون پربازدیدترین محتوای تولیدشده توسط کاربر (UGC) توسط من برای متمم تولید شدهاست (روزی 20 هزار بازدید مستقل). این هم منتی بر سر متمم نیست؛ چرا که من هم از آن بسیار آموختهام و توسعۀ مهارتهای امروزم را مدیون نگاهی هستم که از آن گرفتهام. تا امروز هم شاید کسی به تندی من از متمم و شعبانعلی انتقاد نکردهباشد. انتقادات من همواره سرجایش هستند و خواهند ماند؛ اما انتقادات من از منظر دوستانه و برای اصلاح و بهبود صادر میشوند.
در ادامه توضیح میدهم چرا جنس بحثهایی که در مخالفت با آن میشود از نظر من اقناعکننده نیست.

چرا بحثهای انتقادی شما از متمم مرا قانع نمیکند؟
کلود لوی استروس انسانشناس مثلثی به نام Culinary Triangle (مثلث غذایی) دارد که با استفاده از آن به نحوۀ پخت و پز تمدنها، جمعیتها و ملتهای مختلف مینگرد. وی معقتد است با استفاده از این مثلث و نگاه انسان به غذا تا حدی به گرایشهای جهانبینانۀ وی پی برد.
وی در این مثلث به روشهای مختلف پخت غذا میپردازد. از منظر وی «آبپز» کردن کاری فرهنگی و زنانهتر است و برای پخت غذای آبپز نیاز به «یکجا نشینی» و ابزار و لوازم پیچیدهتری از «کبابی» کردن یا «دودی» کردن است.
چنین تقسیمبندیهایی را حتی میتوان تا منظر زبانشناسی و تأثیر آن از تاریخ هم پیش برد و به بحث نشست که البته موضوع بحث ما نیست.
دقت داشتهباشید که این تقسیمبندی صرفا به گرایشها اشاره دارد و منظورش صد در صد و حتما صحیح نیست.
گرایشهای فرهنگی مختلف در فرهنگ غذایی انسانها انعکاس مییابد. از سوی دیگر سهم تاریخ و جغرافیا نیز بر فرهنگ امروز تأثیر عظیمی دارد.
ایرانیان سهم بسیار بزرگی از تاریخشان را زیر «استبداد چادرنشینی» و «دید مطلق» گذرانیدهاند. امروز به ندرت میتوان ایرانیانی را یافت که از تأثیر آن دوران به خوبی رهایی یافتهاند. سریع القلم (1372 و 1393) معتقد است این سهم زندگی زیر یوغ استبداد شخصیت ایرانیان را «دو لایه» کرده است: یک لایه بیرونی عارفمسلک، ادیب، مؤدب و مبادی آداب با ویژگیهای شخصیتی بالغ و لایۀ درونیتر از خوی متجاوز، خودخواه، منفعتطلب و زالوصفت. این مسئله یکی از مهمترین دلایلی است که یک ایرانی را به ندرت میتوان دقیق و با تمام جزئیاتش به طور کامل شناخت. (هر چند من معقتدم به این دو لایه باید «نیم لایۀ سومی» هم افزود و آن نیملایه نامش هیجانات مدرن برای درگیری در التهابات سیاسی با کلیدواژههایی نظیر وطن و دفاع و عقیده و ... است)
چنین تأثیری حتی در غذاهای ما هم مشهود است. قاطبۀ غذای ایرانیان از روزگار دور «آش» بودهاست. فرهنگ غذایی آش تأثیری است که ما از فرهنگ روزمرۀ زندگی میگیریم. آش غذایی مخلوط است که در آن میتوان مواد غذایی با خاصیتهای مختلف و با «فرهنگیترین نوع پخت» را دید: هم سردی و هم گرمی، شوری و ترشی و شیرینی و در یک کلام مخلوطی نامشخص از خواص مختلف ترکیب معمول یک آش را میدهد.
فرهنگ غذایی آش بر فرهنگ جهانبینی ما هم تأثیر گذاشته و از آن تأثیر میپذیرد: ما معمولا «همهچیز» را با هم میخواهیم. به قول معروف «هم خدا و هم خرما» خواستۀ اکثریت ماست، هر چند لایۀ شخصیتی اول ما چنین چیزی را در «ظاهر» انکار میکند.
روشننویسی و شفافیت در تحلیل از مواردی است که در کمیت تحلیلهای ما به ندرت گنجانیده میشود. اگر به اکثر بحثهای تاکسی و اتوبوسی ما دقت کنید، ما با متد و فرهنگ «آش» به سراغ مشکلات میرویم و همهچیز را با همدیگر قاطی میکنیم.
به جرئت میتوانم بگویم که تا کنون از عموم انتقادکنندگان متمم چیزی جز انتقادهای «آشی» ندیدهام و نخواندهام. اطلاق یک صفت مشترک به جامعۀ متممیها، سؤال از تأثیر متمم بر درآمد و نقد شخصیت بنیانگذار آن مهمترین خصوصیات تحلیلها و نقدهایی بودهاند که خواندهام.
من همواره با ترکیب واژهای «ایرانیان انتقادپذیر نیستند» مشکل داشتهام. ایرانیان نقد کردن بلد نیستند که بخواهد انتقادپذیر هم باشند.
نقد فضای فکری و آداب و راهکارهای خاص خودش را دارد. زمانی که قرار است نقد کنیم چند نکته را باید در نظر آوریم و از نظر من مهمترین و خلاصهترین آنها را در کلام دکتر سریعالقلم و «سی ویژگی نقد کردن» میتوان دید.
قصد اصلی نقد «اصلاح و بهبود» است و نه شماتت و تخریب. نقد کتبی و نوشتهشده است و بین دو نفر که در یک موضوع مشخص «تخصص» دارند صورت میگیرد. نقد شفاف و مشخص و ساختار دقیق و مبانی نظری محکم و روششناسی دارد.
برای مثال من نمیتوانم «رئیس جمهور» را نقد کنم. من میتوانم عملکرد رئیس جمهور در فلان واقعه را از منظر تخصصی، شفاف، با روششناسی خاص و با مبانی نظری مشخص نقد کنم. (اگر فرض کنیم من عالم علوم سیاسی یا رجل سیاسی فعال و تأثیرگذار در جهان باشم یا مانند فوکویاما و هانتینگتون علم سیاست را چند گام به جلوتر بردهباشم.)
من نمیتوانم برنامههای اقتصادی دولت را نقد کنم. من میتوانم مسیر حرکت ایران به سمت افزایش درآمد سرانۀ افراد را از منظر توسعۀ اقتصادی و با روششناسی نظری «نهادگرایی نوین» به نقد بکشم. (اگر فرض کنیم که من متخصص اقتصاد توسعه هستم و اقتصادسنجی میدانم و میتوانم برنامۀ جامع اقتصادی تدوین کنم و کردهام.)
من نمیتوانم عملکرد یک شخص یا یک سایتآموزشی را به صورت کلی نقد کنم. من میتوانم نحوۀ توضیح یک درس را با توجه به رفرنسهای موجود و مشخص که مورد توافق همگان است به نحوۀ دیگری توضیح دهم.
نقد نظر شخصی نیست؛ نقد نظر تخصصی است. تخصص هم حاصل آموختههای دانشگاهی نیست. تخصص حاصل کار و سوزاندن ساعتهای زیادی در روز در یک حوزۀ مشخص است.
تخصص من «توسعه» نیست. توسعه آنچیزی است که من در موردش مطالعه دارم و مینویسم تا بهتر بفهمم. ممکن است ده کتاب هم در این زمینه تألیف کنم، اما همچنان در این زمینه بیسواد و غیرمتخصص محسوب شوم.
این که من مدرک دکترا در حوزهای دارم، تخصص نیست، مدرک است.
در این راه و در این حالت من حق ندارم فلان کتاب و فلان نظریه را «نقد تخصصی» کنم. صرفا میتوانم در موردشان بنویسم؛ آنهم نظر شخصی خودم را. باز این نوشتن من جنبههای انتقادی را در خودش ندارد.
نقدپذیری انفعال من در برابر مزخرفات طرف مقابل هم نیست. زمانهایی در مذاکرات بین شرکتی و حتی با شرکتهای دولتی شدهاست که با طرف مقابل درگیری لفظی هم پیدا کردهام. قرار نیست چون داریم مذاکره میکنیم هر حرف مزخرف و بیربط و بیمعنی شخص مقابل را تحمل کنیم.
نقد هم برای من همین حالت را دارد. قرار است هر مزخرفی را به نام نقد به خورد من بدهند. قرار نیست من 12 هزار کلمه بنویسم و شخصی به نام نقد ده خط خزعبلات و سالاد کلمه تحویلم دهد. قرار نیست اجازه دهم شخصی به خاطر بکلینک گیری وارد سایتم شود و کامنت بگذارد. اینها نقد ناپذیری نیست، خلط مفهوم «اخلاق سنتی» در جهان معاصر است.
مانند اینکه در اخلاق سنتی ما ملزم به کمک به همنوع هستیم. پس هر روز به دستفروش پیر سر کوچه مبلغی بیش از آنکه قرار است بفروشد میرسانیم یا شاید نظرمان این است که همگی کار و زندگیمان را ول کنیم تا به بینوایان رسیدگی کنیم. درست است که رسیدگی به بینوایان پسندیدهاست، اما کار من و ارزشآفرینی آن و فراهم کردن زیرساخت و شرایط توسعۀ اقتصادی کشورم که در آن تکتک ما نقش داریم، شاید کمک کند افراد کمتری به بینوایی دچار شوند. شاید در حالت دوم من پارامترهایی نظیر آسودگی وجدانی را نداشتهباشم، اما در بلندمدت توانستهام حتی اگر شده یک نفر انسان را از سقوط به ورطۀ بیچیزی نجات دهم.
اگر به نوشتههای من در مورد توسعه در سایتم مراجعه کنید، کم و بیش چنین متنی در ابتداییترین پاراگرافهای آن میبینید:
بدیهی است همۀ مطالب این نوشته در همۀ بخشهای آن صرفا بیانگر نظرات، عقاید و اندیشههای شخصی نویسندهاش میباشد و ممکن است در تمامی آن حاوی کژتابی، کجفهمی و مملو از اشتباه باشد. نویسنده ضمن پذیرش حق نقد خواننده، با اعتقاد تردیدآمیزش به «مرگ مؤلف» مسئولیت این نوشته در آینده را نمیپذیرد. این نوشته صرفا جهت نقدهای آیندۀ خود نویسنده قابلیت بازخوانی دارد و به غیر از آن به هیچ عنوان قابلیت ارجاع به عنوان «رفرنس» را ندارد.
تخصص من در حوزۀ محتواست. من در حوزۀ محتوا مشغول به کارم و از آن نان میخورم. اینجا محلی است که با توجه به تجربه، خواندهها و آزمودههایم مینویسم و نقد میکنم. این همان حوزهای است که حق دارم در مورد آن برای دیگران «سخنرانی» کنم و آموزش بدهم و منتوری کنم.
علاقۀ من به حوزۀ بیگ دیتا و پایتون و تا حد زیادی به حوزۀ فرانت اند است. اما کار در این حوزهها برای من تفریح محسوب میشود. ساختن المانهای مختلف برای سایتم یا سایتهای مشتریان که با توصیهها و آموزشهای دولوپرهای شرکتمان صورت میپذیرد، مرا به کار در این حوزه ترغیب میکند. اما من حق ندارم در این حوزه حتی اظهار نظر شخصی بکنم؛ چه برسد به نقد. این جا نه تخصص من است و نه جایی است که در آن «نظر شخصی» بتواند وارد شود: کدهایی هستند که باید اجرا شوند و صرفنظر از درست بودن Syntax، موضوع و مسئلهای که قرار است حل شود هم مشخص است و روشهای ریاضی حل مسئله متنوع، اما در ذات خویش ثابتاند: 2+2 همیشه باید 4 شود.
مسئلهی مهمتر جایگاه و صلاحیت و شایستگی است. همیشه باید از خودمان بپرسیم، آیا من شایستگی نقد این مسئله را دارم؟ آیا در تشخیص صلاحیت خود دچار اشتباه نشدهام؟
نقد حوزۀ «سیاه و سفید مطلق نگری» نیست: من از یک نفر از متممیها خوشم نمیآید و با او مشکلاتی پیدا کردهام و بنابراین کل سیستم را زیر سؤال میبرم.
نقد حوزۀ «فرهنگ آش» نیست: تو که متمم میخوانی چقدر با آن درآمد داشتهای؟
کجای این سایت نوشته شدهاست که در اثر نخواندن مطالب سایت ما «درآمد» خوبی نخواهید داشت؟
جنس آموزشهای آن «توسعۀ مهارت» است؛ توسعۀ مهارت هم به افزایش کیفیت زندگی کمک میکند و درآمد مسئلهای جداگانه است.
آش فرض کردن همۀ اینها و خواهان همۀ اینها شدن نقد و گفتگو را کاملا از بین میبرد.
ضمن اینکه شخصی مانند من و زمانی که در بریتانیا پژوهشگر دکتری بودم، از محل بورسیۀ ماریکوری اروپا سالی 37 هزار پوند درآمد داشتم (به پوند 7 هزار تومانی) سالی 259 میلیون تومان و ماهی حدود 21 میلیون تومان. از این مبلغ در طی ده ماهی که آنجا بودم معادل 7000 یورو پسانداز کرده و با خودم به ایران آوردم و از قِبَل آن سرمایه کسبوکار خودم را راه انداختم و هنوز هم مبلغی ته حساب پدرم از این مبلغ دارم.
آیا این درآمد من به خاطر متممی بودنم بودهاست؟ نه لزوما
آیا به خاطر این بودهاست که من نظرکرده و خاص هستم؟ نه اصلا
صرفا به این دلیل بودهاست که در زمان مناسب، و در مکان مناسب قرار گرفتهبودم.
اگر بخواهیم از منظر تخصصی و «ارزشگذاری» ساعتهای کاری بنگریم، درآمد ساعتی مجاز من به عنوان شغلی «مدیر ارشد محتوا» (Chief Content Officer) ساعتی بین 80 تا 100 هزار تومان است. اینکه من بتوانم در انتهای ماه درآمدی معادل 24 تا 30 میلیون تومان کسب کنم یا نکنم، به تلاش و لیاقت و توانایی خودم بستگی دارد و نه به متمم که در آن آموزش میبینم. هر چند متمم در این میان «تسهیلکننده» است.
و چرا نباید به متمم ایمان آورد؟
دستاول ترین منابع و سایتهای آموزشی و مراجع و رفرنسها را معرفی میکند؛ در کیفیت نگارش و استراتژی محتوا و بازاریابی محتوایی بسیار توانمندانه و هوشمندانه عمل میکند، استدلالهایش «آشی» نیست، دقیق است و به جزئیات به خوبی توجه دارد. به نیازهای جامعۀ مخاطبانش توجه ویژه دارد و تمامی محتوا را با استفاده از بیگدیتا و دادههای رفتاری کاربران تنظیم و بازنشر میکند؛ به تعامل با کاربران اهمیت ویژه میدهد، چندین میلیارد تومان بیش از ظرفیتی که باید برای یک کنفرانس خرج کرد، خرج کیفیت آن میکند. زمانی که شخصی این همه به مخاطبانش اهمیت میدهد، چرا باید به خاطر نقدهای آشی از آن دست بکشم؟
میگویند اشکالاتش را بگو. من عرض کردم که از منظر تخصصی نمیتوانم نقد کنم. از منظر شخصی هم نقد نمیکنم چون نقد حساب نمیشود. در واقع بهتر است زمان و ارزش و حوصله را صرف اموراتی کنم که در آن تخصص دارم. صرف اموراتی که باعث شود اکسیژنی که در زمین تنفس میکنم هدررفت محسوب نشود.
از توجه شما متشکرم.
https://www.lenzor.com/p/QIPB4
ایا این عکس موسس و صاحب سایت است واقعا یا فتوشاپ؟
این مجموعه مهارتی در کمترین حالت توانایی تشخیص ابزاری و محتوایی و سنجش میزان Validity و Credibility تصاویر، رفرنس ها و حجم دیتای شبکه است.
البته مهمتر است که بتوانی بفهمی گوگلکردن چیست و به چه دردی میخورد و چگونه اصل و بدل تصاویر را میتوان با آن تشخیص داد.
آقای شعبانعلی نوشته که دوسال پیش روی کشتی میرزا کوچک خان.
https://www.instagram.com/p/oqCKV7Al-9/?taken-by=mrshabanali
من دیدم که آقای شعبانعلی بجه های متممی رو تشویق میکنه وبلاگ نویسی کنن و با این مضمون میگه که مطالبی که در وبلاگ منتشر میکنیم همیشه موجودن و میشه بهشون دسترسی پیدا کرد اما مطالب ما در شبکه های اجتماعی در فاضلابی از محتوا ها مدفون میشه. نمونه اش همین عکسی که شما لینکشو گذاشتید.به جای لینک مستقیم به اینستاگرامش عکس رو از یه وبلاگ دیگه ای برداشتید و به عنوان برگ برنده ازش استفاده می کنید.
بعد یه جایی (روز نوشته ها) ازش با این مضمون خوندم که نوشته بود یکی دو سال به طور حرفه ای سیگار می کشیده و ترک کرده اما نه به خاطر سرطان بلکه به خاطر زمانی که از دست میداده.
یه مطلبی هم با این مضمون ازش خوندم که نوشته بود اگر روزی به فساد جنسی متهم بشم آیا باید تمام خدمات من در زمینه مدیریت و مذاکره و ... رو نادیده گرفت.
و یه جایی هم نوشته بود که معتقدم: از شیطان همانقدر میشود آموخت که از فرشته.
خلاصه اینکه اگر شما رو فرشته و متمم رو شیطان در نظر بگیریم بالاخره میشه از شیطان هم چیزی یاد گرفت.
در کل من از کامنت های شما بیشتر از نوشته های یاور استفاده کردم و حرف های شما باعث یادآوری یه سری مطالب ارزشمند برام شد.
نوشتهام کسی که نمیتواند تفاوت اصل و بدل منبع در اینترنت را تشخیص دهد مدعی نقد وبسایت است.
میفرمایید مرا متهم کردن به بدل تصاویر
همینطوری مزخرف به هم ببافید تا آبرویتان را به طور کامل ببرید.
در ضمن ما هم این وسط به نوشتههای شما کلی میخندیم.
چقدر تاریخ ما تکرار میشه
گویا آفت مرده باد و زنده باد قرار نیست دست از سر این مردم برداره
گویا همچنان در بخش آدم خوبۀ قصه از زمان کودکی خود گیر کرده ایم که قهرمانی بود که نه می خوابید و نه غذا میخورد و نه احتمالاً قضای حاجت انجام می داد!
شعبانعلی سیگار میکشه. عجب! پس باید تمام محسنات و خدمات این شخص رو از یاد ببریم چون سیگاری به لب گذاشته و عکسی از او منتشر شده
مرحوم علامه جعفری هم سیگار پشت سیگار روشن میکردن. اما زمانی که برای کنفرانس جهانی اندیشمندان مذاهب (1376) نیاز به قدرتمندترین اندیشمند جهان اسلام (و نه فقط ایران) بود که قادر باشه در کنار پروفسوری از دانشگاه الازهر مصر در برابر بزرگان و متفکرین دیگر ادیان ابراهیمی بایسته، دنیا نگفت: جناب استاد. چون شما سیگار میکشین پس فیلسوف نیستین و اجازه ورود و سخنرانی در سوئیس رو بهتون نمیدیم!
و یا در سال 74 و زمانی که دانشگاه فلسفه یونان به این بزرگوار، لقب "ارسطوی قرن" داد، نگفتن که چون شما سیگار میکشین، بیسواد هستین و لایق این عنوان نیستین!
یاد پدربزرگانمون بخیر که همه چیز را با هم قاطی می کردن و اگر مریض میشدن و قرار بود نزد طبیب برن، فقط به این دلیل که طبیب موردنظر مسلمون نبود (و یا بود و مثلا نماز نمیخوند) پیشش نمیرفتن! و دردناکتر اینکه افتخار هم میکردن!
یاور جان. فکر میکنم فقط لباسها و مدل ظاهریمون عوض شده وگرنه همچنان در همون دنیای جهالت در حال دست و پا زدن هستیم.
شخصاً مدتهاست از متمم خارج شدم و واردش نمیشم که دلیلی اصلیش هم غم نانه و دیگر هیچ.
شاید بدون اغراق به حداقل 4 نفر از دوستانی که با من خصوصی درددل کرده اند (بر اساس تشخیصم) پیشنهاد کردم که از متمم و گروه متممی ها خارج شو که داری می بازی.
اما از طرف دیگه هنوز هم خیلی ها رو دعوت میکنم برای متمم و آشناشون میکنم
فکر میکنم درست نباشه همه رو با یک چوب بزنیم و برای همه نسخه واحد بپیچیم.
اگه بخوام شخصی ترش کنم، باید بگم شخصیت محمدرضا رو خیلی دوست ندارم. حدود دوسال قبل که به پسرم روزنوشته های محمدرضا رو معرفی کردم تاکید داشتم به اینکه نوشته های استاد شعبانعلی رو به هیچ عنوان با شخصیتش یکی نکن.
اگه بخوام خیلی خصوصی ترش کنم باید اعتراف کنم همون پاسخ معروف محمدرضا به تو منو ناراحت کرد! درسته تو با سعه صدر و بزرگواری از کنارش گذشتی. اما بهرحال تغییر دنیای ذهنی امثال من که آموزش های دوران ما ازدرس اول اخلاق (یعنی تواضع) شروع میشد به این راحتی امکان پذیر نیست.
یاور عزیز
میدونی که به دلیل بیسوادی، به خودم اجازه نوشتن کامنت در وبلاگ ارزشمندت رو نمیدم. حداقلش اگه هیچ چیز ندونم اما سعی کردم اینو بفهمم و بپذیرم در جایی که باید ساکت باشم، سکوت کنم.
ولی چون فکر میکنم محیط ویرگول کمی عمومی تر باشه اینها رو نوشتم (اگه اشتباه کردم بهم بگو)
و درآخر:
شاید بی ربط باشه.ولی خیلی دوست دارم (بذار تاکید کنم: خیلی دوست دارم) ارتباط تو و سعید رو مثل سابق بببینم. هردوتون برام عزیز هستین.
(البته اگه وساطت یک ریش سفید کم اهمیت رو بپذیری)
:-)
مثل همیشه درود بر دغدغه های ارزشمندت
موفق باشی
سعید یگانه
ضمنا چه خوب اشاره کردید که:
شاید بدون اغراق به حداقل 4 نفر از دوستانی که با من خصوصی درددل کرده اند (بر اساس تشخیصم) پیشنهاد کردم که از متمم و گروه متممی ها خارج شو که داری می بازی.
همان بحث بنده است در مطلبم
https://virgool.io/@malakuti/متمم-محل-توسعه-مهارتهای-من-نیست-c6yjngik2ap3
شخصاً مدتهاست از متمم خارج شدم و واردش نمیشم که دلیلی اصلیش هم غم نانه و دیگر هیچ.
شاید بدون اغراق به حداقل 4 نفر از دوستانی که با من خصوصی درددل کرده اند (بر اساس تشخیصم) پیشنهاد کردم که از متمم و گروه متممی ها خارج شو که داری می بازی.
اما از طرف دیگه هنوز هم خیلی ها رو دعوت میکنم برای متمم و آشناشون میکنم
فکر میکنم درست نباشه همه رو با یک چوب بزنیم و برای همه نسخه واحد بپیچیم.
و فقط قسمت اولش را فهمیدید و خواندید؟
این مباحث را به جد گوگل کنید و بیاموزید. مشکل است که در قرن 21 و عصر اطلاعات و محتوا شخصی با مدرک دکترا چنین وضعیت خطرناکی داشتهباشد:
- نقد و انتقاد
- روششناسی
- شبکههای هرمی
- تحلیل محتوایی
- استراتژی محتوا
- استراتژی
- تفاوت فرد مدرکدار (Certified) و فرد باسواد (Literate)
- سواد دیجیتال و مجموعه مهارتهای آن
- گفتگو و مذاکره و مباحثه
- صحیحخوانی و روخوانی زبان فارسی
- تفکر نقادانه و تفکر تحلیلی، تفکر سیستمی و تفکر طراحی
شما تفاوت واژههای خواندن، کامنت، مؤدبانه، متممیها، عادت، آقای فعله گری و اینها را حتما گوگل کنید و حداقل از لغتنامۀ دهخدا بیاموزیدشان.
در اصل مطلب نوشتهام اگر کسی خزعبلات تحویل من داد، یا نتوانست بفهمد که برای 2000 کلمه 300 کلمه پاسخ نمیدهند، قرار نیست منفعلانه رفتار کنیم.
ضمن اینکه وقتی فرد آنقدر ضعیف بود که بلافاصله برای سعید در وبلاگش کامنت گذاشت که بیا و ببین دارم از تو دفاع میکنم؛ قابلیت ترحم را هم از دست میدهد.
چنانچه نوشتهام و شما هم ظاهرا بلد نیستید بخوانید، من با سعید هم نان و نمک خوردهام و هم با همدیگر یک روز کامل قدم زدهایم و هم تا صبح صحبت کردهایم. زمانی که از مسئلهای اطلاع ندارید، سعی کنید در موردش صحبت نکنید. هم آبرویتان میریزد و هم باعث خنده میشوید. و البته در این عصر وجودتان برای جامعۀ دیجیتال خطرناک میشود.
اینکه گشتید و بین عرایض بنده فقط یک بخش کوچک (مطابق با سلیقه خود) رو بولد کردید چندان کار جالبی نبود و نشون دهنده نتیجه خاصی نیست. مطلب شما رو خوندم و نفهمیدم این چه مثلاً نقدی بود که از همون جملۀ اول، نتیجه نهایی رو گذاشتین تو کاسۀ مخاطب!
[متمم سیستمی همانند فعالیت های شرکت های هرمی دارد...] !!!
نقد "آش گونه" را شاید بتوان پذیرفت اما نقدی که به جای آش، "نان خشک" تحویل مخاطب بدهد رو بعید میدونم.
در مورد اینکه در آخر فرمایشاتتون، تلویحاً کتاب خوانی رو در برابر متمم خوانی قرار دادید باید عرض کنم:
بنده از نسل نیمه اول دهه 50 هستم. نسلی که خیلی بیشتر از امثال شما کتاب خوندیم.
نمونۀ بارزش:
برای یک امتحان 2 واحدی در دانشگاه، باید 4 کتاب قطور میخوندیم تا از اساتید اون زمان (یعنی اساتید واقعی و نه پلاستیکی امروز!) نمره 12 بگیریم. نه مثل امروز که برای یک امتحان 4 واحدی، با مطالعۀ سرسری یک جزوۀ 40 صفحه ای نمرۀ 20 (همراه با صدآفرین) می گیریم.
ولی به عنوان یک دهه پنجاهی همیشه در ته دلم در برابر نسل های بعد از خودم شرمنده و شرمسارم بابت دسته گل هایی که همسن و سالهای (صرفاً کتاب خوانم) در چرخ های اقتصاد و فرهنگ این کشور انجام دادن.
هنرمندیهای دوستان کتاب خوان را دیدیم و لمس کردیم.
اجازه بفرمایید اثرات ورود موثر متممی ها به جامعه رو هم ببینیم و بعد نقد کنیم.
بدون خلط مبحث باید شفاف سازی کنم که اگر بنده چندان با "شخصیت" محمدرضا شعبانعلی حال نمی کنم شاید به این دلیل که سعۀ صدر و قدرت درک یاور رو نداشته باشم. شاید به این دلیل که دنیای فکری محدودی دارم. اما از طرف دیگه، در مقدمه کتابی که در دست چاپ دارم این عبارت رو هم نوشته ام:
(...در بین بزرگانی که افتخار دارم دو زانوی تلمذ در حضورشان بر زمین نهاده ام، باید یادی کنم از دو استادبزرگ. دکتر محمود محمدیان عزیز [که طبیعتاً شما باید بشناسین] که دو عنصر تواضع و تخصص را با هنرمندی امتزاج نموده و استاد محمدرضا شعبانعلی عزیز که فقط آموزش نمیدهد، بلکه نحوۀ درست تفکر و اندیشیدن را به شاگردانش می آموزد...)
در نهایت برای راحتی شما و اینکه مجدداً زحمت مطالعه کامنت قبلی بنده رو نکشید در یک جمله چکیده اونو عرض میکنم (مثل ارائه جزوه اساتید دانشگاه های امروز که به راحتی میشه در اون مدرک دکترا گرفت!)
همه چیز را با هم قاطی نکنیم
پ.ن) شرمنده از یاور عزیز بابت اینکه این بحث در خانه تو انجام شد.
شاه کلید این مباحث یک مطلب بود و هست: غم نان!
متمم و محتوایش 1000نفر را از نان خوردن می اندازد که چند نفر به نان و نوایی و برندی برسند!
(به نظرم تنها جمله موثری که میشه اینطور مواقع گفت همینه. ضمناً خواهش میکنم بر اساس اینکه آوردن اختلاف به خانه دیگران با هر دید و نگرشی درست و پسندیده نیست اگر جملۀ فوق برای شما کافی نبود ادامه بیانات ارزشمند و گهربارتان ــ بخشی که مربوط به بنده است ــ را در وبلاگ شخصی ام بفرمایید. ممنون http://sjy13.blog.ir/ )
ظاهرا با این سطح سوادتان این واژه را هم همانند واژههای دیگر صرفا «حفظ» کردهاید و دقیقا نمیفهمیدش.
سواد چندان و وقت کافی ندارم که در مورد صبحت های شما، نظرم را بنویسم.
یکی از مهمترین درسهایی که از محمدرضا شعبانعلی آموخته ام این است که (البته بررداشت شخصی خودم هم هست و حرف مستقیم محمدرضا شعبانعلی نیست) کسی که مطلق و قطعی حرف میزند، نمی توان به اعتبار حرفش تکیه کرد. مگر اینکه خدا و یا معصوم باشد تا بتواند با قطعیت حرف بزند.
یا اینکه فرد با صرف وقت و تحقیق اصولیِ حداقلی، بگوید من این موضوع را با توجه به بررسی فلان آمار و اطلاعات به این نتیجه رسیدم.
من تعجب میکنم چطور کسی که دکترا خوانده به همین راحتی یک حرفی را می زند و همینجوری از آن نتیجه گیری می کند! واقعا جای تعب داره.
در فضای دیجیتال دوستانی را دیده ام که نظراتی مشابه نظر شما داشته اند. از وجه اشتراک صحبت های شما دوستان گرامی این را متوجه شدم که شما با آقای شعبانعلی و متمم شخصا مشکل دارید. نمی دانم دلیلش دقیقا چیست، اما دور از ذهن نیست. می تواند حسادت باشد و یا غیره.
اگر واقعا می خواهی نقد کنی، از اصولی نقد کن مه حداقل نقدت سازنده باشد. بطوری که چند نفر بتوانند به نقدت ارجاع بدهند. خواهش میکنم نظرات خودتان و دیگر دوستان را در مورد این موضوع بخوانید. نه از نگاه خانم ملکوتی، از نگاه یک ناظر بیرونی. جدا حرف های شما خنده دار هست. و واقعا نگران می شوم چنین صحبت هایی را از فرد تحصیل کرده ای مثل شما میبنم.
اگر این مطلب را خواندی جدا به این موضوع بیندیش.
در صحبت هایت درباره متمم اشاره کرده ای که متمم ساعت ها عمر جوانها را تلف می کند و پولشان را میگیرد. هرچند این گفته شما صرفا نظر شخصی غیرکارشناسی است. بله. حرف شما میتواند درست باشد، اما با توجه به شرایط خاص. به نظرم این بخش از حرف های شما درباره اینکه متمم وقت و پول جوانان را تلف میکند، در شرایط زیر درست است:
اگر کسی هدف مشخصی نداشته باشد و نخواهد برای یادگیری یک مهارت بطور جدی وقت و انرژی بگذارد و صرفا روزنامه وار متمم خوانی کند، خودش وقت و پولش را تلف کرده است، نه متمم.
بگذار مثالی برایت بزنم. شخصی علاقه دارد دوچرخه سواری یاد بگیرد. که ممکن است انگیزه های مختلفی برای اینکار داشته باشد. با پرداخت مبلغی یک دوچرخه می خرد. هر از گاهی دوچرخه را دستش می گیرد و دور حیاط می چرخاند و هیچ گاه جرات نمی کند سوار دوچرخه شود و دوری بزند. چون می ترسد زمین بخورد. می دانی که فرد بعد از بارها زمین خوردن و حتی زخمی شدن دوچرخه سوار حرفه ای می شود.
حال این فرد که خود بطور اصولی از دوچرخه استفاده نکرده و یا اصول استفاده از آن را نمی داند، باید همه جا راه بیفتد بگوید که این کارخانه دوچرخه سازی ما را گول زده است. آی مردم گول نخورید. و بگویی حتی عکس صاحب کارخانه را در حال سیگار کشیدن دیده ام، که شکم را قوی تر میکند...
سرکار خانم شما پست و نظرات مختلف نوشته اید که متمم وقت و پول جوانان را تلف می کند. برداشت من از این صحبت شما این است که شما دغدغه و نگرانی جدی درباره عمر و پول جوانان این مملکت داری.
آیا یک حساب سرانگشتی کرده ای که با این صحبت ها و نقد های غیرکارشناسی و غیر منطقی، چندین نفر ساعت عمر و پول جوانان این مملکت که نگرانشان هستی را تلف کرده ای؟ (پولی که از مدت زمان صرف شده برای حرف های شما می توانستند صرف کار کنند و تبدیل به پول شود.)
نگو که به انتخاب خودشان آمده اند و می خواستند نیایند. صحبت های شما آنقدر ناحق و متعصبانه هست که برخی از دوستان و من لازم دانسته ایم که حداقل اشتباهت را یادآوری کنیم.
امیدوارم درآینده نقدهای اصولی و کارشناسی شما را ببینم. واقعا اگر نقدی داری اصولی و درست نقد کن. همه می دانیم که در این دنیا هیچ کس کامل نیست و همه ممکن است اشتباه کنیم. که تاریخ پر است از اشتباهات انسانها...
این حرفم کاملا جدی است. بیا منتقد جدی متمم باش، اما اصولی و کارشناسی. بطوری که هر متممی نقدت را دید بگوید به به، عجب به نکته خوبی اشاره کرده است. بطوریکه هر متممی بگوید: محمدرضا شعبانعلی این نقدها بهت وارد هست، کاری کن. نه اینکه بگویی محمدرضا شعبانعلی سیگار می کشد...
یک آمار افراد سیگاری را هم بگیر. بیش از خیلی از مردم ما سیگار مصرف می کنند در همه شغل ها و صنف ها. از استاد دانشگاه تا دکتر و جراح.
واقعا منتظر نقدهای جدی و کارشناسی شما هستم. خودم هم در چند سال اخیر استفاده های زیادی از متمم کرده ام و در رشد و پیشرفتم خیلی کمکم کرده است. با این حال منم نقد هایی به آن دارم. اگر وقت و عمری باشد در وبلاگم خواهم نوشت.
اگر تمایل داشتید حتما اطلاع بده با کمک هم یک نقد درست و حسابی بنویسیم، که چنین بازخورد های حاشیه ای نداشته باشد و به راهکارهایی برای بهبود وضعیت جوانان در استفاده از ابزارهایی مانند متمم شود.
(alitaati1986 [@] gmail.com)
موفق باشید
(عذرخواهی می کنم اگر لحن کلامم تند بود و یا اشتباه تایپی و ... داشتم)
مثال دوچرخه تون هم بسیار لذت بخش...
متاسفانه خیلی وقتها ما در قضاوت هامون دچار انواعی از خطاها و سوگیری ها میشیم...
این خانه متعلق به خود شماست و هر زمان که اراده فرمودید سندش را به نام شما بزنیم، سریعا این کار را میکنیم.
ضممن این که سهم آموختههای من از تجارب بسیار گرانبهای شما در امر مدیریت بسیار زیاد است، و مقالات ارزشمندتان در حوزۀ بازاریابی را به عنوان دارو به دوستانی که تازه به حوزۀ دیجیتال مارکتینگ وارد میشوند همیشه توصیه میکنم. هر چند نوشتههای شما بار طنز داشتهباشند، اما داروی مؤثری است که تلخی اش شفابخش است.
همین الان اجازه میخواهم کتاب حضرتعالی را در ده نسخه خریداری کنم. اگر لطف کنید، یک امضای کوچک در ابتدایش برایم بزنید، میتوانم آن را در آلبوم افتخارات زندگی کاریام نصب کنم.
متشکرم از شرکت شما در این بحث.
چقدر دنبال فرصتی هستم که حضرتعالی برایم کامنت بگذارید.
مثل همیشه اجازه میخواهم فرمایشات شما را پرینت گرفته و بخوانم تا بتوانم در تمامی متنشما دقیق شوم.
آن وبلاگ اتفاقا با حضور شماست که روشن بود و هست.
باور میکنی که اون کامنت منشأ و موتور تغییر من شد؟ بعدا به خودش هم گفتم که وقتی میخوای کسی رو از خودت برونی هم مرضی به نام معلمی در وجودت هست که نمیتونی ازش دل بکنی. درسته که تو نوشتهات منو مورد عنایت قرار دادی، ولی باعث شدی توی اوج زندگی مرفه و بی دغدغه در کشور مبدأ توسعه خودمو بشناسم و به سرعت «بهشت» رو ترک کنم و بیام روی زمین مسئولیت به دوش بگیرم.
از طرف دیگه استاد عزیز، استدلال آشی که بشه توش آب قاطی کرد و همه طعمها رو داشت، معمولا ارزش نداره براش انرژی بزاریم. من از کنارش میگذرم، شما هم خیلی جدی نگیریدش.
من خیلی خوشحالترم که اون مدرک دکترا رو به میل خودم ترک کردم و برگشتم. خیلی خوشحالم که دیگه لقب من با کسانی که مدرک دارند و اولیههای دنیای دیجیتال رو نمیفهمند و روششناسی حالیشون نیست، یکی نیست. من خوشبختانه از مدرکی که باعث بشه کسی نتونه تشخیص بده که برای یه مطلب 2 هزار کلمهای 300 کلمه نمینویسند گذشتم و ندارمش.
خوشحالم که مثلا منتقد من هنوز تفاوت عکس اصل و فرع رو تشخیص نمیده و گوگل کردن هم بلد نیست و البته مدعی نقد فضای دیجیتاله و از بیهودگی تولید محتوا حرف میزنه و البته خودش هم داره محتوا تولید میکنه و خندهدارتر که برچسب و تگ «استراتژی محتوا» هم میزنه. یعنی کسی که برای زمان و عمر خودش ارزش قائل نیست و به کاری که بهش اعتقاد نداره دست میزنه، و البته از استراتژی هم صحبت میکنه. به هر حال باید برای مزاح و خنده هم چیزی باشه که بتونیم بهش تکیه کنیم و بخندیم.
خدمت شما عرض کنم که در مورد اون فرمایش خصوصیتون من با سعید نون و نمک خوردیم و نشستیم و از خیلی چیزها حرف زدیم، تبریز رو با پای پیاده با هم گشتیم و تا صبح یکریز حرف زدیم. قاعدتا رابطۀ من و سعید خیلی عمیقه و اگر امروز بهش گفتم ترکت میکنم، دلیل دیگهای داره و اون دلیل البته گفتنی نیست. هر چند به شما که سمت استاد و معلم رو داری باید بگم.
من سعید رو به یه وادی دیگه هل دادم. در واقع در سیستم پیچیدۀ یک انسان آشفتگی ایجاد کردم تا سریعتر از موعدی که خودش شاید در نظر داشت، به خودسازماندهی و عمیقتر شدن دانشش کمک کنم. روحیاتشو میشناسم و میدونم که اگر امروز به ته چاه تنهایی هلش دادم، اونقدر توانایی داره که دستشو بگیره و بیاد بالا و محکمتر از قبل بشه.
این مدل رو قبلا روی بچههایی که در خدمت سربازان من بودند. بیشترین توجه من روی سربازی بود که از نظر دیگران غیرقابل اصلاح بود. وقتی به دلایل مختلف تنبیه میشد اولش فکر میکرد باهاش لجم و بدم و عقدهای ام و عشق نظامم. به تدریج که یاد گرفت داره با لجبازی زندگی خودشو تباه میکنه، خودش رو پیدا کرد و خیلی خوب و سریع همۀ اضافههاشو کشید و رفت.
سه ماه قبل بهم زنگ زد. گفت اگه اون روزها و اون تنبیهها نبودند، الان شاید معتاد بود، یا خودکشی کردهبود یا هزار تا بلای دیگه سرش اومده بود. اتفاقی که واسش افتاد این بود: زن و بچه خردسالش توی تصادف کشتهشدند؛ از کارش اخراج شد و همزمان پدرش توی تخت بیمارستان افتاد. مادرش بیناییشو از دست داد و خواهرش از شوهرش طلاق گرفت و اومد نشست توی خونه. از همه طرف براش باریده بود.
اما محکم وایستاد و مقاومت کرد. محکم تر از همیشه و میگفت همش قیافۀ تو جلوی چشمم بود که بهم همیشه میگفتی: مرد بودن یعنی کوه روت بیفته و آخ نگی و پاشی راه بیفتی و بگی چیزی نبود، یه کوه بود که روم افتادهبود.
به هر حال به زندگی برگشته بود و خودشو ساختهبود. خرج خانوادهشو میده و البته «خوشحاله». از اینکه کشفکرده زندگی هنوز زیباست. هنوز هم میشه بهش امید داشت. هنوز هم میشه گفت «چیزی نبود، یه کوه بود روم افتادهبود.»
سرت رو درد نیارم استاد من.
به هر صورت سعید هم این راه رو خواهد رفت. چه امروز چه یه روز دیگه. اگه رفت و موفق شد، موفقیتش برای من دستاورد بزرگیه، حداقل درون خودم. اگه نرفت هم باز برمیگردم پیشش. فعلا یه مدتی باید بهش زمان داد.
با مهر
یاور
بهتر نیست به جای توهین و پاک کردن صورت مساله، واقعیات جامعه ایرانی و کار و کسب را ببینیم؟
حضرتعالی مداوم در حال لایک و کامنت و تبلیغ متمم در این فضا هستید.
بعد ادعا دارید که 8میلیون در ماه هم درامد دارید.واقعا عجیب است
ما رفتیم به کارهای مهم تر برسیم تا سحر خواب نمانیم
امیدوارم کامنتی از شما دیگر نبینم
در ضمن زمانی که نیاز به حسابدار برای رسیدگی به امورات مالیام داشتم، حتما یادم بیندازید، یک فرم استخدام برای شما ارسال کنم. ظاهرا خوب بلدید حساب دیگران را نگه دارید.
سعی کنید کمتر بنویسید و بیشتر بخوانید. همان چهار تا کتابی که خواندهاید را دوباره خوانی کنید. اینگونه مسائل را با هم قاطی نمیکنید و البته بهتر و دقیقتر خواهید نوشت.
موفق باشید و امیدوارم با حضورتان آرامش ما را دیگر بر هم نزنید.
بسیار استخواندار و محکم و استدلالهای غیرآشی و انصافا روششناسی دقیقی داشت.
https://meidaan.com/archive/55668
چند روز قبل غیبتت رو نزد یکی از دوستان کردم که البته نمی شناختت (خلاصه راضی باش برادر)
گفتم عزیزی داریم به اسم یاور که علیرغم تفکرات ناب و دغدغه های ارزشمندش (که شخصاً جرات فکر کردن بهشون رو ندارم) دارای روحیه لطیف و شوخ طبعی خاصیه. شاید به قول مولوی جمع اضداد
مثلا نمونه بارزش اینکه به کوچکترین شاگردی که یواشکی از مطالبش استفاده میکنه و به خودش جرات گذاشتن کامنت هم نمیده، میگه استاد!
عیبی نداره برادر. چون قبلا در این مورد بحث کردیم و من مغلوب شدم همچنان هردو دستم بالاست و فقط عرق شرم و خجالت رو از چهره خودم پاک میکنم
دعا کن اونقدری زنده باشم تا از نزدیک ببینمت. خیلی کارت دارم!!
:-)
مثل همیشه ممنون از بزرگواری و کوچکنوازی ات و سپاس مضاعف بابت مطلب ارزشمند آقای حمیدرضا یوسفی و شرمنده بابت گردوخاک در خونه شما
شب بخیر
چند روزی هست که اتفاقا دغدغۀ دیدار مشهد و تجدید خاطرات سال ۹۱ رو دارم.
خودم رو حتما کتبسته تحویل شما خواهم داد.
متشکرم و ببخشید که به خاطر نوشتهی من مجبور به توضیح مطالبی به «دیوار» شدید که نه میشنود، نه بلد است بخواند و نه نوشتن میداند.
شب بخیر
من احتمال دو چیز را میدهم:
یا با دختر بچهای 11 ساله طرفیم که گوشهایش را گرفتهاست و روی زمین نشسته و پاهایش را به زمین میکوبد و جیغ میزند.
یا با یک ترول حرفهای طرفیم که قصدش هدایت ترافیک به سایت خودش و داشتن نمدی برای کلاهش در میانۀ این غوغا بودهاست.
با مهر
یاور
این مطلب را برای تمامی کسانی نوشتهام که یاور را نقد کردهاند و اسم من را آورده اند.
https://bit.ly/2KKslpW
سعی کنید این مطلب را هم بخوانید سپس نظر خود را در مورد من و یاور بنویسد.
با تشکر
ارادتمند
سعید فعله گری
ما فکر میکنیم همیشه زمانی که بر سر موضوعی «قیل و قال» و «جنگ و دعوا» راه میافتد، آن موضوع و آن عقیده در حال از بین رفتن است. همیشه فکر میکنیم وقتی با عقیدهای مخالفت میشود، این به معنای مرگ آن عقیده است.
گایی از یاد میبریم که بعضی از عقاید و نظرات «اصلا» ارزش این را هم ندارند که بخواهی با آنها مخالفت کنی.
ضمن اینکه این روش احتمالا «مرگ آن عقیده» باشد. دقیقا زمانی که یک عقیده ارزش حتی مخالفت را هم از دست بدهد.
ما امروز با مردم یونان دربارۀ حقانیت «زئوس» بحث نمیکنیم. اساسا این موضوع برای بحث موضوعیت ندارد.
من یادم رفتهبود که ترولهای اینترنتی به شدت عاشق توجهاند و اینکه حاشیۀ کماهمیت بودن باعث و بانی اصلی مرگشان است.
البته که این نوشته را از صمیم قلبم نوشتهام و قصد دارم بگذارم باقی بماند. به هر حال باید ردپای دیجیتال افرادی که در حوزههایی که به نقدش مینشینند دانش و تخصص کافی ندارند، جایی در شبکه باقی بماند.
فقط شرمندۀ دوستانی شدم که وقتشان در کامنتها در درگیری با یک ترول تلف شد.
به قول برنارد شاو «هرگز با یک خوک کشتی نگیر، خیلی کثیف میشوی و البته خوک از این کار لذت میبرد.»
بد نیست قبل از توهین، چند ثانیه فکر کنیم.
متمم به تبلیغات احتیاج ندارد.
اگر با دیجیتال مارکتینک و مخصوصا سئو (SEO) آشنا باشید کاملا این موضوع را درک خواهید کرد.
نکته دوم: اگر کسی به یک سایتی در جایی ارجاع می دهد، به احتمال زیاد آن سایت در فاضلاب محتوای وب فارسی آنقدر اعتبار داشته است که آن فرد جرات کرده و از آبروی خودش در فضای دیجیتال خرج کرده و به آن سایت ارجاع داده است.
پیشنهاد می کنم حتما مطلب زیر را مطالعه کنید. می تواند به بهبود انتقاد های شما از متمم کمک کند:
https://goo.gl/hTDX1F
باید یه انتقادی بکنم ازتون
جناب مشیرفر استفاده از خوراکی مثل «آش» و اصطلاح «انتقاد آشی» کاملا یک قیاس معالفارق است. آش یکی از پیشرفته ترین خوراکی هایی است که در فرهنگ غذایی ایرانیان وجود داره. آش ها یک ترکیب هوشمندانه و فراتر از یک غذا هستند، طیف وسیعی از آش ها استفاده درمانی داشته و دارند و کمک به روند بهبودی بیماران می کنند. این مورد از گذشته بسیار دور وجود داشته و صدق میکنه، اشاره میکنم به آش سِکباج که یکی از خوراک های باستانی و اصیل در ایران بوده است. همچنین آش هایی که در مناطق مختلف ایران تهیه میشه کاملا با فرهنگ بومی، اقلیم، نوع معیشت و مزاج مردم بهینه شده اند. این ها فقط یک اشاره کوچک درباره یکی از پیشرفته ترین خوراک های ایران بود....
در واقع استفاده از آش به دلیل خاصیت «در هم بودن» و «قاطی شدن» استفاده میشود و قیاس آش به مثابۀ مدل تفکر برای مثال به کار میرود و البته که در مثلث استروس بیشتر «نحوۀ پخت غذا» مدنظر است تا نوع غذا و من این مفهوم را از آن استنباط کردم و به بحث تفکر در هم برهم و غیر شفاف ارجاع دادم.
از تذکر شما متشکرم و سعی میکنم در آینده مفهوم بهتر و دقیقتری از استدلالهای غیرشفافمان ارائه کنم.
با مهر
یاور
بله من هم متوجه شدم، اما یکم از متن شما اینطور قلمداد میشه که نوع ترکیب آش کاملا اتفاقی و دچار بهم ریختگی از لحاظ ساختارش هست
این فرد به ظاهر دکتر دقیقا داره با این استراتژی تخریب برند افراد دیگر برای برند شخصی خودشون مخاطب جمع آوری میکنه و ... شما در کل تحویلش نگیرید.
این فرد کلا نه تنها با یک سایت مشکل داره بلکه فردی که بگه استراتژی محتوا و بازاریابی محتوا توهم هست دیگه نشون از روان پریشی آگاهانه برای نیت شخصی هست .
بله متوجه شدهام که با یک ترول بسیار حرفهای طرفیم.
در واقع الان در حال ردگیری نوشتههای منه و هر چیزی که من مینویسم داره مخالفشو میزاره، بدون داشتن تخصص و توانمندی و صرفا اظهار فضل.
البته مشکلی نیست. ترولها ذاتا همینجوری هستند و در کوتاه مدت آبروی خودشون رو میبرند. نوشتۀ من در باب «چگونه در فضای دیجیتال آنلاین آبروی خود را ببریم» دال بر ظرفیت فکری استدلالهای ایشونه. در واقع معتقدم این آدمی که پشت این اکانته، فقط عنوان شغلی و تحصیلی جعل کرده، وگرنه کم دکتر و مدیرعامل ندیدم در طول این 16 سالی که مشغول به کار بودم.
ممنون و موفق باشید.
با مهر
یاور
توی چند ماه اخیر، به جرات میتونم بگم که هیچ متنی اینطور منو با خودش نبرده بود که شیفته خوندن و به انتها بردنش باشم...
سپاسگزارم.
پاسخ دادن به شما هم جز اتلاف وقت و انرژی دستاورد دیگه ایی نداره
ضعف های واضحی در متن شما هست
که هر کسی بخونه خودش متوجه میشه .
بعید میدونم حسادت در وجود شما اجازه کامل خوندن متمم رو به شما داده باشه والا قطعا شیوه انتقاد رو می اموختید
امیدوارم شجاعت حذف نکردن این نقد را هم داشته باشید
با تشکر مرتضی فضلی قهرمانلو
یک متممی
اتفاقا به دوستي اين سايت را معرفي كرده ام . اما داخلش ذكر كرده ام بخش اهم اين سايت روي بحث ام بي اي گذاشته شده و عنوان " محل توسعه هاي فردي " از اين ديدگاه ادامه داده شده ولي اگر كسي با نگاهي متفاوت تر به اين موضوع سراغش برود. امكان دارد واقعا نااميد و دست خالي برگردد .
قرار نيست كسي كه در وضعيت عدم تعادل روحي ( به هر شكلي حتي عدم تعادل قبل از يك انتخاب مهم براي زندگي) است سراغ اين سايت برود .
قرار نيست كسي كه دانش تخصصي دارد سراغ اين سايت برود. ( مثال مطلب جستجوي حرفه اي در گوگل)
قرار نيست كسي كه دانش روان شناسي دارد سراغ اين سايت برود بهش چيزي اضافه نمي كند شايد تنها چيز جالب براي چنين فردي كامنت هاي افراد باشد.
به متمم مي توان اميد داشت يك سيستم هست كه هنوز به انچه كه هدفش بيان كرده "توسعه مهارت هاي فردي " نتوانسته به معناي جامع و كامل دست يابد.
من نوع نگاه متمم را دوست دارم و اگر بخواهم با عنواني درباره اش حرف بزنم مي گويم شبيه جزوه هاي يك كلاس درس هست كه مي تواني نظر بقيه را هم بداني ولي اگر واقعا مي خواهي به جوابي برسي .( مثال مطلب تصميم گيري كه به نظر واقعا احتياج هست كه تصميم گيري كند و تند دنيل كانمن بعدش خوانده شود. در حدي بحث ها مينيماليز شده كه مادر پير من هم انها را بحث هايي خنده دار مي خواند.هر چند همين بحث ها هم به نوبه ي خودش براي كسي كه هيچ اشنايي اي ندارد مي تواند مفيد باشد) بايد خودت كاري بكني . هيچ وقت بعد از رفتن سر كلاس فلسفه و خواندن درس هايش و حتي شركت فعال در بحث هايش از ان كلاس فيلسوف بيرون نمي ايد.