سرزمینم آسمانی صاف دارد ساحلی سبز از گل یاس و پر از احساس دارد حیف و صد افسوس صدایم در گلو محبوس ولی امید با حست شود محسوس. ز سوز سینه بسرودم سرودی صادقانه. سحر دیدم تو را یارا چو سوسوی سواری بر ستاره. بیا که آسمانم سرد و سنگین است. بیا کز دوری ات این دل بسی افسرده، غمگین است. بیا ای سرو سر بر آستان دوست. بیا و ساقی من باش. بیا ساقی صدایم کن به شادی آشنایم کن شرابت را به جامی از برایم کن. چو جانی هست زیر آسمان دوست ز سرمای زمستانی رهایش کن. صدایش کن. به دست باد بسپارش.