ویرگول
ورودثبت نام
مصطفی جانی
مصطفی جانی
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

دل نبند

رفتم از یادت، نرفت از یاد من یادت،

ولی در خاطرات خود، تو را از یاد خواهم برد،

تو را از یاد خواهم برد تمام خاطراتت را به دست باد خواهم داد و نقشت را ز عمق هستی ام، آنجا که جز نقش تو ره نگشوده، خواهم شست. تو را هرگز نخواهم جست.

تو خود جسم و تن و روح و روانم را اسیر گفته و ناگفته های خویش بنمودی و آنگه کز خودم دور و ز عشقت کور،

مرا در جاده های بی سرانجامی که ره بر ناکجاآباد می پیمود با عشقت رها کردی.

گمان کردی که خواهم سوخت؟ زمین را بر سریر اوج خواهم دوخت؟ گمانت سخت بر باد است.

تو شیرین داشتی خود را و پنداری مرا نقشی چو فرهاد است؟

مرا در دل نه فرهاد است نه شوقی سوی میعاد است. بس داد است و بیداد است و فریاد است.

نه کوهی می کنم بهرت، نه خود را می دهم زحمت. مرا در جان تو جایی نباید بود تو را در جان من جایی نباید بود. تو راه خویش را رفتی و اینک من مسیری خوش برای خویش خواهم ساخت. دگر در زندگی هرگز نخواهم باخت، مسیری روشن و هموار خواهم یافت. سوار اسب خوشبختی به سوی نور خواهم تاخت.

زندگی نوزندگی در جریان استراه های متفاوت خوشبختی
دکتری ریاضی کاربردی، مدرس ریاضیات دانشگاه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید