سیدعلی موسوی حصاری
سیدعلی موسوی حصاری
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

دلنوشته

سیدعلی موسوی حصاری
سیدعلی موسوی حصاری

غم از دلم پیمانه زد کابوس شب بر خانه زد
مهر سکوت و بی کسی آغاز این غم نامه زد

رفتی و غم تکرار شد دلها پر از اسرار شد
آغاز ره هموار شد مقصد به ما اجبار شد

بعد از تو شب تکثیر شد دنیا کمی تحقیر شد
امید از انسان گریخت بر ما چنین تقدیر شد

دنیای ما محدود شد هر برگ جنگل دود شد
اصرار بر فعلی غلط کِی باعث بهبود شد

آغاز هر درمان خراب، باغ و گلستان شد گلاب
ماهی به دریا میرسید؟! در انتهای این سراب

هر فصلِ این دوران خزان، تسکینِ دردم شد فغان
هر تن به تنهایی اسیر آخر چه سود از این جهان

رفتی و درمان با تورفت شادی انسان با تو رفت
رفتن همیشه خوب نیست امید دوران با تو رفت

سیدعلی موسوی حصاری

شعردلنوشته
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید