Mowood6
Mowood6
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

خونه درختی...

از پنجره زل زدم به خونه درختی که فقط از طبقه چهارم قابل مشاهده است

دلم میخواست اونجا باشم و البته تنها

دوست داشتم لا به لای درختا قدم میزدم و قربون صدقه نهال ها و غنچه های کوچیک میرفتم

یه لیوان چای اصل لاهیجان با گز تبریز و یه صندلی قهوه ای وسط باغ لازم داشتم تا برم به دنیایی که توش آرومم

صدایی جز صدای سکوت نباشه و آدمی هم بجز من اونجا

خیال‌بافی کنم و به آینده دور فکر کنم

به همه حس هایی که داشتم و می‌فهمیدم ولی هیچکس درکشون نمی‌کرد و فکر میکردن دیوونه شدم

به روزهایی که میرفتم کوه و از روستاهایی رد میشدم که زندگی توش جریان داشت

به خونه قدیمی بچگی که آرزو دارم فقط یکبار دیگه ببینمش

به تجریش دم عید

به صبح های زود شمال

به باغ سعد آباد که وقتی دفعه اول رفتم مثل دیوونه ها داشتم نقاشی های استاد حسین بهزاد رو می‌دیدم و حس هایی که توشه رو پیدا میکردم

به اولین دفعه‌ای که آهنگ شوپن رو گوش دادم

به همه اولین دفعه ها فکر میکردم و.....

ای کاش میشد قطار زندگی رو نگه داشت

ترمز اضطراری رو کشید و تمام....

ای کاش توی همه این لحظه ها زندگی می ایستاد و من همونجا میموندم.....



My lonely notes
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید