کتاب Originals از آدام گرانت، با ترجمه خوبِ رضا رایان راد و محمدعلی شفیعا با نام “نوآفرینی” توسط انتشارات آریاناقلم به چاپ رسیده و به نظرم کتابیست که قابلیت و لیاقتِ چندبار خوانده شدن را دارد.
در بلاگم (MrNarenji.ir) خلاصه نسبتا کامل کتاب را گذاشته ام و اینجا خلاصه کوتاه تر کتاب را قرار دادم و در انتها هم چکیده گرافیکی انتهای کتاب در دسترس است که می توانید آن را دانلود کنید و هر از گاهی نگاهی به آن بیاندازید.
البته باید تاکید کنم که این پست به هیچ عنوان نمی تواند جایگزین خواندن کتاب شود چرا که توضیحات و مثال های مطرح شده در کتاب برای فهمیدن درست ایده ها بسیار حیاتی و ضروری است. به نظرم بهترین راه استفاده از این پست قبل از خواندن کتاب (جهت ایجاد جذابیت و سنجیدن محتوا قبل از خرید) و یا بعد از خواندن (به عنوان خلاصه نسبتا کاربردی) است.
از آنجا که این خلاصه توسط من نوشته شده قطعا بعضی جاها به نظرم مهمتر بوده و بیشتر به آن پرداختم و بعضی جاها اهمیت کمتری داشته که ممکن است لزوما شما با من هم نظر نباشید.
در این فصل گرانت از "متوازن کردن سبد ریسکِ زندگی" صحبت می کند و معتقد است کارآفرینان موفق اتفاقا بر خلاف باور مرسوم ریسک های بزرگ و نامعقول نمی کنند.
وقتی انگیزه موفق شدن سر به آسمان می گذارد، می تواند مزاحم نوآفرینی و ابتکار شود: هرچه بیشتر برای موفقیت ارزش قائل شوید، بیشتر از ناکامی خواهید ترسید.
می خواهم این افسانه را که نوآفرینی و ابتکار مستلزم ریسک کردن های شدید است نقض کنم و متقاعدتان سازم که افراد مبتکر عملا بسیار معمولی تر از چیزی اند که ما گمان می کنیم.
احتمال شکست کارآفرینانی که کار روزانه خود را نگاه داشتند ۳۳ درصد کمتر از کسانی بود که کارشان را ترک کردند.
این عادتِ نگه داشتن شغل روزانه به کارفرمایان موفق محدود نمی شود. بسیاری از مغزهای خلاقِ تاثیرگذار حتی بعد از کسب درآمد از پروژه های بزرگ در شغل تمام وقت خود مانده یا به تحصیلشان ادامه داده اند.
آدام گرانت معتقد است که زندگی و ریسک هایی که در آن می کنیم دقیقا مثل انتخاب سبد سهام متوازن در بورس است. معمولا برای اینکه میان ریسک و سودمان در بورس توازن ایجاد کنیم، همانطور که سهم هایی با ریسک بالا و امکان بازدهی بالاتر را می خریم، به همان صورت نیز سهم هایی مطمئن تر را در سبدمان قرار می دهیم تا در صورتی که سهم های پرریسک دچار ضرر شدند، کل سبد سهام ما دچار زیان نشود.
سبد ریسک توضیح می دهد که چرا افراد غالبا در بخشی از زندگی خود نوآفرینی دارند اما در بخش های دیگر کاملا سنتی باقی می مانند.
برخورداری از حس امنیت در یک قلمرو این آزادی را به ما می دهد که در قلمروی دیگر مبتکر و خلاق باشیم. اگر از لحاظ مالی زندگی مان تامین باشد، از فشار برای انتشار کتاب های ناپخته، فروش آثار هنری بنجل یا راه اندازی عجولانه کسب و کارها در امان می مانیم.
برای نوآفرین شدن باید کار جدیدی را امتحان کنید که به معنی پذیرش اندازه ای از ریسک است. اما موفق ترین نوآفرینان، جگردارهایی نیستند که اول می پرند بعد نگاه می کنند. موفق ترین ها کسانی هستند که با نوک پا به لبه صخره می روند، سرعت فرود را محاسبه می کنند، چتر نجاتشان را سه بار چک می کنند، و برای خاطرجمع شدن یک تور ایمنی هم در پایین برپا می کنند.
این فصل در مورد انتخاب ایده صحبت می کند چرا که آدام گرانت معتقد است بزرگترین مانع نوآفرینی خلق ایده نیست، بلکه برگزیدن ایده است.
اگر می خواهید نوآفرین باشید، “مهمترین کار ممکنی که می توانید انجام دهید این است که کارهای زیادی انجام دهید. حجم بزرگی از آثار پدید بیاورید”
کمیت پیش بینی پذیرترین مسیر به سمت کیفیت است.
بسیاری از افراد به این دلیل از رسیدن به نوآفرینی باز می مانند که چند ایده معدود تولید می کنند و سپس ذهنشان را به تمامی درگیر اصطلاح کردن آنها و به کمال رساندنشان می کنند.
حرف بعدی این فصل این است که چگونه می توان به مهارت در شناخت بهترین ایده ها رسید و راهکار کتاب برای این سوال، بازخورد است.
بهترین راه برای کسب مهارت در داوری کردن درباره ایده ها این است که بازخورد جمع کنیم. ایده های زیادی را مطرح کنید و ببینید کدام یک تحسین و توسط مخاطبان هدفتان برگزیده می شود.
بخش بعدی این فصل با نام تیغ دولبه تجربه به واقعیت بسیار جالبی اشاره می کند که در نگاه اول بسیار عجیب به نظر می رسد اگر در یک کار و حرفه بسیار هم متخصص باشید باز هم در خطر نادیده گرفتن ایده های خلاقانه و انقلابی قرار می گیرد و به تعبیر من در تله پیش فرض ها و اصل های پذیرفته شده گیر خواهید کرد!
حتی با وجود تجربه هم باز احتمال خطا و شکست وجود خواهد داشت، به طور خلاصه:
اولا، اگر می خواهید قضاوت های شمی و شهودی خوب، سریع و به نسبت دقیقی در مورد ایده ها و موفقیت و شکست آنها داشته باشید لازم است که تجربه فراوان در آن حوزه داشته باشید.
دوما، ممکن است در حوزه های دیگر تجربه و تخصص فراوان داشته باشید و بتوانید قضاوت های شهودی خوبی انجام دهید، اما این اصلا دلیل نمی شود که در یک حوزه و محیط جدید هم به همان خوبی و بدون نیاز به اطلاعات پشتیبان قضاوت خوب و دقیقی داشته باشید
و نهایتا، ممکن است شما اشتیاق و به قول خارجی ها (passion) خیلی زیادی در مورد یک ایده داشته باشید و همین اشتیاق هم باعث شود که خیلی راحت دچار قضاوت اشتباه شوید
حالا فرض کنیم که ما در سازمانی کار میکنیم و از قضای حادثه قصد داریم طرحی نو دراندازیم و نوآفرینی کنیم! چطور باید اینکار را انجام دهیم تا حرفمان شنیده شود و دچار مقاومت نشویم؟ یا حتی به صورت کلی برای ارائه ایده هایمان باید چطور رفتار کنیم تا راحتتر این ایده ها پذیرفته شوند؟
راه به قدرت رسیدن همیشه فقط این نیست که نظام مستقر را به چالش بگیرید، بلکه ابتدا جایی در آن برای خود ایجاد کنید و سپس نظام مستقر را به چالش بکشید و به آن نارو بزنید!
یکی دیگر از پیشنهادهایی که برای ارائه ایده مطرح می شود و شاید عجیب به نظر برسد این است که:
اول ضعف هایتان را نشان دهید.
بیشتر ما گمان می کنیم برای اقناع کننده بودن باید روی نقاط قوت خود تاکید کنیم و نقاط ضعفمان را کوچک نشان دهیم.
اما در کتاب چهار دلیل برای مطرح کردن ایرادات و ضعف های ایده در هنگام ارائه آمده است:
۱- مخاطب را خلع سلاح می کند.
۲- باعث می شود باهوش به نظر برسید.
۳- باعث می شود قابل اعتمادتر شوید.
۴- به دلیل انحرافی که در طرز پردازش اطلاعات در افراد وجود دارد، ارزیابی مطلوب تری از خود ایده در اختیار مخاطبان قرار می دهد.
این فصل به ما یاد می دهد که زمان مناسب برای نوآفرینی را پیدا کنیم و این باور را به چالش می کشد که حتما باید سریع و پیشگام باشیم تا به موفقیت برسیم.
وقتی ایده نوآفرینانه ای برای اختراع محصول یا راه اندازی شرکتی داریم ترغیبمان می کنند که پیشگام باشیم. البته سرعت در کار مزیت های آشکاری دارد. اما در کمال تعجب، بر اساس بررسی ای که من از افراد نوآفرین انجام داده ام، متوجه شدم که مزیت های به سرعت عمل کردن و اول بودن غالبا به واسطه ایرادات اینها خنثی می شود.
شاید به تعویق انداختن منجر به نوآفرینی شود. وقتی کار را به تعویق می اندازید، عامدانه کاری را که باید انجام شود عقب می اندازید. شین این ایده را مطرح کرد که وقتی کاری را عقب می اندازید، برای خود وقت می خرید تا به تفکر واگرا بپردازید.
تعویق شاید نقطه مقابل کارآمدی باشد، اما می تواند منبعی برای خلاقیت هم باشد.
به تعویق اندازی راهی برای مهار کردن میل شدید به واکنش پیش از موقع است.
تعویق، در کنار فراهم کردن زمان برای تولید ایده های تازه، مزیت دیگری هم دارد: ما را آماده بداهه عمل کردن نگاه می دارد.
نوآفرینانِ بزرگ به تعویق اندازندگانی بزرگ اند، اما به کلی از برنامه ریزی نمی گذرند. آنها به طور استراتژیک کارها را به تعویق می اندازند و با آزمایش و پالایش احتمالات مختلف، به تدریج پیش می روند.
در ادامه فصل ایده پیشگام بودن به چالش کشیده می شود و گرانت چهار دلیل را مطرح می کند که چرا پیشگام بودن لزوما خوب نیست (که در اینجا هم بسیار تیتر وار به آنها اشاره می کنم):
اول اینکه،
وقتی افراد نوآفرین برای پیشگام بودن هجوم می آورند، احتمال دارد از حد توانایی خود فراتر بروند
دوم،
جویندگان ریسک به سمت اول بودن کشیده می شوند و در معرض اتخاذ تصمیمات هیجانی اند. اما کارآفرینان ریسک گریزتر از کنار گود نگاه می کنند، منتظر فرصت مناسب می شوند، و سبد ریسک خود را قبل از وارد شدن متوازن می کنند.
سوم،
سوم اینکه پیروها با جاه طلبی مهارشده ای که دارند می توانند فناوری رقبا را ارتقا دهند و محصولات را بهبود بخشند. وقتی شما اولین نفر در بازارید، باید خودتان همه اشتباهات را مرتکب شوید. در این میان، پیروها می توانند نگاه کنند و از خطاهای شما درس بگیرند.
و چهارم،
بر خلاف پیشگامان که معمولا در عرضه های اولیه خود باقی می مانند، پیروها می توانند تغییرات بازار و سلیقه متغیر مصرف کننده را مشاهده کنند و خود را به تناسب با آن تطبیق دهند.
این فصل راجع به ائتلاف هایی صحبت می کند که باید شکل بگیرند تا بتوانیم از طریق آنها اهدافمان را پیش ببریم و ما را از موانعی آگاه می کند که باعث شکست این ائتلاف ها می شوند. به هر حال ما به ائتلاف هایی نیاز داریم که با کمک آنها ایده هایمان را محقق کنیم. ائتلاف هایی که از ایده ما حمایت می کنند و حتی برای اجرایش به کمکمان بیایند.
سایمون سینک در یکی از سخنرانی های محبوب تد و کتاب مربوط بیان می کند که اگر می خواهیم الهام بخش افراد باشیم، باید حرفمان را با چرا شروع کنیم.
برای تشکیل ائتلاف، افراد نوآفرین می توانند با مخفی کردن رویای واقعی شان در داخل یک اسب تروآ، تندروی خود را معتدل کنند.
اما بهترین همپیمانان ما کسانی نیستند که همواره از ما پشتیبانی کرده اند. بهترین هم پیمانان کسانی اند که در ابتدای کار با ما مخالف بوده اند و بعدا به جناح ما پیوسته اند.
دشمنان سابق ما هستند که موثرترین نقش را در متقاعدکردن دیگران به پیوستن به جنبش های ما ایفا می کنند.
این فصل پیشینه های خانوادگی و میزان تاثیرگذاری این عامل بر نوآفرینی را مورد بررسی قرار می دهد و با استفاده از مثال ها و شواهد علمی متعدد به پدر و مادرها کمک می کند تا فرزندانی نوآفرین تر تربیت کنند.
این فصل با مثال پولاروید آغاز می شود و مفهومِ گروه اندیشی را به چالش می کشد.
در داخل شرکت، توافق گسترده ای وجود داشت که مشتریان همیشه نسخه های چاپی عکس ها را می خواهند و این فرض را تصمیم گیرندگان اصلی زیر سوال نبردند. این نمونه ای بارز بود از گروه اندیشی – میل رسیدن به اجماع به جای ترویج دگراندیشی – گروه اندیشی دشمن نوآفرینی است.
وقتی گروهی تا این حد منسجم می شود، فرهنگی قوی پدید می آید – افراد ارزش ها و هنجارهای مشترکی دارند و به شدت به آنها معتقدند. وانگهی، مرز باریکی هست میان داشتن فرهنگی قوی و فرقه ای عمل کردن
در ادامه در مورد فرهنگ متفاوت اندیشی صحبت می شود و گرانت راهنمایی هایی برای ایجاد این نوع فرهنگ ارائه می کند.
در شرکت بریج واتر، از کارکنان انتظار می رود نگرانی ها و انتقادات خود را مستقیما به یکدیگر ابراز کنند. دالیو در اصول خود می نویسد، “اجازه ندهید وفاداری سد راه حقیقت و صراحت شود. هیچ کس حق ندارد نظر نقادانه ای داشته باشد اما آن را مطرح نکند.”
آموختم که شجاعت نبود ترس نیست، بلکه پیروزی بر آن است… انسان شجاع کسی نیست که احساس ترس نکند، بلکه کسی است که بر آن ترس غلبه کند.
شخصا این فصل از کتاب را خیلی دوست داشتم. این فصل به بررسی کشمکش احساسی ناشی از حرکت بر خلاف عادت می پردازد. نوآفرین ها آنقدرها هم که به نظر می رسد مطمئن و ثابت قدم نیستند… آنها هم درست مثل بقیه دائما با تردیدها و دودلی هایشان دست و پنجه نرم می کنند اما در عین یاد گرفته اند که چگونه با نگرانی ها و تردیدهایشان کنار بیایند و آن را مدیریت کنند.
اگرچه بسیاری از نوآفرینان از نگاه بیرونی اسطوره های ثبات قدم و اعتماد به نفس به نظر می رسند، جای جای تجربیات درونی آنها سرشار از دودلی و تردید به خود است.
در ادامه فصل راهکارهایی مطرح می شود که به شما کمک می کنند تا با ترس ها و تردیدها روبرو شوید و حتی دیگران را نیز با خود همراه کنید تا ریسک بپذیرند و قدم در راه بگذارند. این بخش با استفاده از نظریه های اقتصاددان های رفتاری تقویت شده است که به شما کمک می کند راحتتر دیگران را به حرکت دعوت کنید.
صرف همین مسئله که بدانید تنها کسی نیستید که ایستادگی می کند مقاومت در برابر فشار جمع را تا حد زیادی آسان تر می کند.
حالا که دیگران را با خودمان همراه کردیم و آنها قبول کردند ریسک بپذیرند دوباره نوبت به آن میرسد که با تردیدها مقابله کنیم.
وقتی عزم ما شکننده است بهترین راه برای ماندن در مسیر این است که پیشرفتی که تا به اینجا داشته ایم را در نظر بیاوریم.
وقتی پایبندی و عزم تقویت شد، به جای نگاه به آینه عقب بهتر است با برجسته کردن کارهایی که هنوز انجام نشده به جلو نگاه کنیم.
در پایان کتاب هم با این جمله بسیار تامل برانگیز و زیبا مواجه می شویم:
صبح که بلند می شوم بین این دو احساس متضاد گیر کرده ام که جهان را جای بهتری کنم یا از جهان لذت ببرم. این باعث می شود برنامه ریزی برای آن روز دشوار شود
در بخش نهایی کتاب خلاصه کاربردی از نکات مطرح شده قرار گرفته است که من آنها را مقداری گرافیکی (و البته خلاصه تر) کردم: