مستر پیمانی Mr Pymani
مستر پیمانی Mr Pymani
خواندن ۲۷ دقیقه·۲ سال پیش

اشک گمنامی (مهدی سلام رساند و گفت متاسف است )

مینی کتاب اشک گمنامی (مهدی سلام رساند و گفت متاسف است)
مینی کتاب اشک گمنامی (مهدی سلام رساند و گفت متاسف است)


بدانید ماندنمان در گرو رفتنمان است

خدایا مرا پاکیزه بپذیر …

داشتن یه قهرمان تو زندگی حق هر بچه ای هست، یه بچه با ابرقهرمان ها بزرگ میشه و توی ذهنش تصویر سازی ذهنی میکنه ، محسن هفت سالشه ، و تقریبا 28 آذر میشه هشت سالش ، خودش هم میدونه با اینکه هفت سالشه برخوردش با پدر و مادرش خوب نیست و باید با ادب تر صحبت کنه
مدیر مدرسشون اقای عاملی همیشه بهش میگه باید خودشو کنترل کنه تا بتونه با بقیه همکلاسی هاش کنار بیاد

برعکس ، همکلاسی های محسن میگن محسن نسبت به سنش خیلی بیشتر میفهمه ولی خب محسن خودش میدونه که یه عوضی هست و باید خودشو ادم کنه

محسن از بچگی چون مادرش یه درونگرا بود ، درونگرا بودن رو به محسن به ارث داد و خب اغلب اوقات تو خودش بود و زیاد با کسی حرف نمیزد ، توی مدرسه هاتف محسن فقط یه دوست داشت و اسم اون دوستش مهدی بود

از نظر محسن مهدی خیلی چهره پاک و معصومی داشت و همیشه با چشم های مظلومی به محسن نگاه میکرد

نمیدانم ، شاید محسن در عالم بچگی اینطور تصور میکرد

مهدی و محسن زنگ های تفریح باهم سپری میکردن و خوراکی هایی که پدر و مادرشون براشون میزاشت رو با هم تقسیم میکردن ، روزهایی که مادر محسن خوراکی کمی برا اون میزاشت و به مهدی گله میکرد که چرا مادرم خوراکی کم برام گذاشته ، مهدی جوابش رو اینطوری میداد :

محسن!

اگر اگر شبانه‌روز شکرگزار خدا باشی بازم کمه!!!!

محسن هفت سالش بود و خب از این حرف چیزی متوجه نمیشد
رفت به مادرش گفت و مادرش قضیه رو براش توضیح داد و به محسن گفت ماشالا به مهدی با این سن کمش خیلی خوب میفهمه هاااا ، من فکر میکنم مهدی در اینده یه ابر قهرمان بشه محسن !!!

درباره زندگی مهدی بیشتر بدانید

مهدی تو یه خانواده مذهبی توی میاندوآب به دنیا اومد ، و خب تقدیر باعث شد مادرش کنارش نباشه و توی زندگیش بدون مادر بزرگ بشه ، به راستی مادر یک گوهر گرانبها است چرا که وقتی قدر آن را میفهمید که آن را از دست بدهید
شاید اکنون که کتاب من را دارید میخوانید ، مادر شما در بهشت باشد ، و دلتان برای صدای او پشت تلفن تنگ شده باشد ، شاید به یاد نوروز بیفتید که هنگامی که سال تحویل میشد اول به دیدن او میرفتید و آن را در آغوش میکشیدید
به راستی چقدر دلتان برای آن لحظه تنگ است ؟
میبینید؟

این دنیا است !

روزی در آغوش مادر خود بودید و روزی دسته گلی برای آرامگاه او میبرید
به راستی حرص و طعم دنیا ارزش چندانی ندارد

بگذریم

هنگامی که مهدی میخاست کلاس اول ابتدایی بره ، پدرش اونو به مدرسه برد و خب برای مهدی سخت بود که ببینه همه دست مادرشون رو گرفتن ولی مهدی دست پدرش رو
نمیدانم
شاید همان موقع رو به آسمان کرد و اشک ریخت و برای روح مادر بزرگوارش دعا کرد ❤️❤️❤️❤️

چهره مظلوم مهدی این فکر را در ذهن محسن هفت ساله ایجاد کرد که ممکن بود زمانی که در دوسالگی، مادر مهدی به آن شیر میداد از خدا میخاست که خدایا مهدی مرا پاکیزه بپذیر

مهدی و محسن در زنگ های تفریح درباره چیز هایی که به آن علاقه داشتند میگفتند
محسن میگفت که دوست دارد با بازیگران و فوتبالیست های معروف عکس داشته باشد و ماشین اخرین سیستم را داشته باشد
اما مهدی میگفت دوست دارد یک نظامی موفق در راه ایران باشد و در گروهی به نام عاشورا به ایران خدمت کند

برایم عجیب است ، دو کودک هفت ساله یکی میخواهد ماشین اخر سیستم داشته باشد و دیگری میخواهد نظامی باشد و در راه وطن و آن هم در گروهی به نام عاشورا خدمت کند!!!!!

در زنگ های تفریح گاهی میشد که مهدی از محسن میخاست که تنهاش بزاره

و خب محسن هم تنهاش میزاشت و بعد یه مدتی کوتاه که مهدی باز پیش محسن میومد میدید مهدی چشم هاش خیسه و انگار گریه کرده!!!!

مهدی و محسن دیگر باهم صمیمی شده بودند ولی خب مهدی دلیل این گریه ها را نمیگفت!!!!
در عالم بچگی یک روز که همین اتفاق افتاد و باز هم محسن از مهدی پرسید و چیزی نگفت محسن گفت: مهدی اگه بهم نگی باهات قهر میکنم!!!!
مهدی هم از محسن قول گرفت که به کسی نگه و مهدی فقط همین یه کلمه رو گفت :
برا یه آقایی گریه میکنم که خیلی مَرده ، فقط همین محسن

محسن در عالم بچگی باز هم نفهمید مهدی درباره چه حرف میزند
به راستی مهدی درباره چه صحبت میکرد ؟

همانند روز های گذشته مهدی و محسن در زنگ تفریح صحبت میکردند ، گاهی میخندیدند و گاهی در درس هایی که داشتند به هم کمک میکردند و گاهی در کنار هم در گوشه ای مشق مینوشتند
فکر اینکه مهدی درباره چه اقایی صحبت میکرد که خیلی مَرده محسن رو دیوونه کرده بود ، یه روز به مهدی در عالم بچگی گفت :
مهدی به خاک مادر عزیزت قسمت میدهم ، میتوانی درباره آن آقایی که خیلی مَرد هست برایم بگویی ؟
مهدی مادرش را دوست داشت هرچند در سنین کم آن را از دست داده بود و خب جواب محسن را اینگونه گفت :

خانوادم از همون بچگی منو با عشق امام حسین (ع) بزرگ کردن ، اینطور که برام تعریف کردن ایشون امام بزرگ شیعه هست و پسر دلاور مَرد تاریخ علی (ع) اینطور که پدرم بهم گفته اینقدر مظلومانه شهیدشون کردن که بهشون سید الشهدا هم میگن
محسن!
اینطور که بابام بهم گفته امام حسین (ع) قبل از اینکه بره برا جنگ قبلش از دشمن برا مناجات با خدا مهلت گرفت
محسن !
نمیخواهم بگویم که امام حسین (ع) را چگونه شهید کردند شاید بترسی چون فقط هفت سالته
اما فقط این را بدان آن را مظلومانه شهید کردند

دلیل این که گاهی کنار حیاط با خودم خلوت میکنم هم همین است
به یاد ایشان هستم و گاهی اشک میریزم و میگویم آقا جان ♥️ سلام من را به مادرم برسان ♥️

محسن !
+ما قراره ابر قهرمان باشیم درسته؟
-آره
+میخام یه کاری برام انجام بدی!
-چه کاری !
+میخام اگه یه روزی من در راه ایران ابر قهرمان شدم امام حسین (ع) رو با اسناد تاریخی به جوانان معرفی کنی

رفاقت مهدی و محسن سالیان سال ادامه داشت و خب از انجایی که مهدی چهره و پاک معصومی داشت تصمیم گرفت ازدواج کند ، تقریبا 28 سالش بود که بانویی پاک را برای همسری انتخاب کرد
پس از این همه سال رفاقت محسن هنوز آدم نشده بود با اینکه 28 سالش بود کسی به اون زن نمیداد ، نمیدانم چرا اما هر جا میرفت میگویند او دیوانه است

میگویند هرچه را از خدا بخواهی و از صمیم قلب بخواهی به تو میدهد
نمیدانم مهدی در دل خود با خدای خود چه گفت که به او در ابر قهرمان شدن در ایران کمک میکرد
آری
از جنگ ایران و عراق میگویم
از صدام پفیوس میگویم
صدام عوضی که کلی کشور کمکش کردن تا بتونه ایران رو بزنه زمین و بزاره تو تنگنا
ولی هیچ غلطی نتونست بکنه و اخر این خودش بود که قهوه ای شد و اعدام شد
فرشتگان عزیز این مرتیکه رو سرب داغ بریزین تو حلقش دل خیلی مادر ها رو به درد اورد

میدانی!
بحث مرز های ایران که در میان باشد
بحث دفاع از ناموست در میان باشد
فرقی نمیکند چه حکومتی روی کار باشد فقط باید برای مَرزهای کشورت بروی
برای ناموست
برای وطنت
برای ایران ❤️❤️❤️

مهدی هم به کشورش ایران عشق میورزید و عاشق سید الشهدا بود و جز اولین نفراتی بود که برای جنگ ایران و عراق اقدام کَرد و با دلی شیر به میدان نبرد رفت
قبل از رفتن به محسن که 28 سالش بود گفت محسن بیا به جنگ برویم
محسن که یک دیوانه بود گفت میترسم بمیرم
مهدی گفت
محسن چه افتخاری بهتر از اینکه شهید شوی ؟
چه افتخاری بهتر از اینکه در راه وطن ، در راه ناموست ، و از همه مهمتر در راه های مرزهای ایران شهید شوی ؟
چه افتخاری بهتر از اینکه خدا تو را پاکیزه با شهادت بپذیرد ؟
بیا بریم خودم هواتو دارم
از انجایی که محسن یک دیوانه بود و از تنفنگ به خصوص تک تیرانداز میترسید بیخیال شد و در جنگ ایران و عراق مهدی را همراهی نکرد

مهدی قبل از رفتنش به محسن گفت محسن جان یادت است در دوران کودکی بهت گفتم یه رسالت باید انجام بدی ؟
+اره یادمس
-اگه یه روزی شد که همو ندیدیم چیزایی که بهت میگم رو به اونایی که منو ندیدن بگو
+باشه؟
-خیالت راحت داداش

و مهدی قبل از رفتن به جنگ ایران و عراق اینگونه به محسن سخن گفت :
محسن به جوانان بگو دنیا مثل شیشه‌ای می‌ماند که یکدفعه می‌بینی از دستت افتاد و شکست، زیاد حرص دنیا رو نخورن ، به اونی که خدا بهشون داده راضی باشن ، خودشون رو با بقیه مقایسه نکنن ، هرکسی توی زندگیش تو یه فصل از زندگیش داره سپری میکنه ، بهشون بگو برا رسیدن به اهدافشون تلاش کنن ، و در اخر جمله سعدی رو بهشون بگو که از من به یادگار داشته باشن :

چشم تنگ دنیا دوست
یا قناعت پر کند یا خاک گور

محسن جانم رفیق قدیمی به جوانانی که مرا ندیدند بگو
فرزندان خود را نیز همانگونه تربیت کنید که سربازانی با ایمان و عاشق شهادت و علمدارانی صالح و وارث حضرت ابوالفضل (ع‌) برای اسلام بار بیایند‌.

میدانی محسن ، در اینده ای که من نباشم جوانانی پیدا میشوند که دل و جرات جنگیدن برای وطن را ندارند ، به پدر و مادرشان بگو آنها را همانند قمر بنی هاشم (ع) که یک تکیه گاه محکم برا داداششون بود تربیت کنند ، به پدر و مادر آنها بگو فرقی نمیکند چه حکومتی روی کار باشد ، مهم این است که فرزندان خود چه دختر و چه پسر را وطن پرست تربیت کنند و طوری آنها را تربیت کنند که جانشان را برای ایران بدهند
محسن ای دوستی که باهم کلی و خندیدیم به جوانانی که هم دوره ای من نبوده اند و مرا ندیده اند بگو :

همیشه به یاد خدا باشید و فرامین خدا را عمل کنید‌.
میدانی محسن ، اگر روزی شد که من در این دنیا نبودم به جوانان بگو خدا رو یه روزنه توی قلبشون ایجاد کنن و این روزنه رو روز به روز تقویت کنند ، به آنها بگو به خلق و هستی نگاه کنند قطعا میتوانند نشانه های خدا را پیدا کنند
اگر این جهان را خدا نساخته پس چگونه به وجود آمده است
محسن 28 ساله از انجایی که از انجایی که با گاو مو نمیزد اینها را یادداشت کرد تا به موقعش به جوانان برساند

در اخر مهدی و محسن یکدیگر را بغل کردند و شاید برای همیشه از هم خداحافظی کردند

به راستی زندگی پر از خداحافظی های غیر منتظره هست

مهدی و محسن پس از اینکه همدیگر را بغل کردند و مهدی به جنگ ایران و عراق رفت محسن 28 ساله به غیر از مهدی هیچ رفیق دیگری نداشت
دیوانه بود
دیوانه تر شد
در سده هرکس را میدید با او میگفت سلام چطولی ، خوشد هس ؟
خدا در راه خدمت به وطن موفقت کنه ♥

در رسالتی که مهدی به محسن سپرد و محسن کم حافظه ، آن را یادداشت کرد یک دعا هم بود دعایی که مهدی گفت آن را به دست جوانان برساند و از جوانانی که او را ندیده اند خواست با خدای خود اینگونه سخن بگویند :

خداوندا !
آرامشی عطا کن که چیزهایی که نمیتوانم تغییر بدهم را بپذیرم
و همت و اراده ای عطا کن که چیز هایی که میتوانم را تغییر دهم

محسن با اینکه 28 سالش بود از این سخن مهدی چیزی نمیفهمید و فقط آن را یادداشت کَرد

نمیدانم این دیوانه میتوانست رسالت مهدی را انجام دهد یا نه

نمیدانم

مهدی و محسن درست است که از هم جدا شده بودند
اما به وسیله نامه با هم در ارتباط بودند
در نامه هایی که مهدی به محسن میداد مهدی میگفت که محسن جایت خالیست ، اینجا دلاورانی هستند که برای ایران جان میدهند
محسن
از شب های سنگر برایت نگویم
از درد و دل های رزمندگان با خدا برایت نگویم
اینجا نیمه شب که میشود هرکس به گوشه ای میرود و با خدای خود سخن میگوید
محسن
خیلی تلاش کردم از زیر زبان هم رزم هام بیرون بکشم که چگونه با خدا سخن میگویند تا منم انگونه صحبت کنم
میدانی محسن اینجا فضا بسیار معنویست و اصلا ترسی نمیبینی واقن
نمیدانم اینها ایران را چگونه دوست دارند

نمیدانم

محسن ، این روزها در مناجات هایی که باخدا دارم از او میخواهم که مرا در راه وطن شهید کند ، میدانی محسن فرقی نمیکند رهبر که باشد مهم این است که مرزهای ایران و وطن در امان باشد

میدانید
مهدی از بچگی دوست داشت همیشه یه ابر قهرمان در راه ایران باااوشه و همچنین یه نظامی موفق ، اون زمان که جنگ ایران و عراق شکل گرفت فرمانده کل قوا آن زمان امام سپاه رو تشکیل داد ، مَرد هایی توی این گروه بودن که کل ایران به خودش ندیده ، به راستی مثل آنها دیگر در تاریخ ایران یافت نمیشود
این روزها به سپاه میگویند تروریست اما من به عنوان یک جوان این فکر را میکنم که افرادی که برای حفظ ناموس و برای حفظ وطن جان میدهند
بیخوابی میکشند
و دغدغه شان حفظ امنیت من و تو بااوشه که تو خیابون میریم اسم بردن واژه تروریست برای مَردهای این گروه واقعا اجحاف در حقشونس
بگذریم
میدانی در هَر گروهی خوب و بد وجود دارد به هر حال از همینجا سلامی عرض میکنم خدمت تمومی اونایی که دغدغشون حفظ مرزهای ایران هس ، اینا خیلی مَردن
میدونی اینکه لب مرز بلوچستان که هر لحظه ممکنه دشمن بخاد نفوذ کنه به مرزهای کشورت مثل یه شیر وایسی و بجنگی خودش خیلی بزرگی و مَردونگی هست
میدانی
من به عنوان یک جوان تاریخ کل کشورم را مطالعه کردم
در هیچ جایی از تاریخ ایران که مطالعه داشته ام مَرد تر از برخی مدافعان امنیت ندیده ام
بگذریم، به قول معروف تَر و خشک رو باهم نباید سوزوند مرد های واقعی هنوز هم پیدا میشوند

میدانی!

وقتی در زندگی ات عاشق یک هَدف باشی قطعا به آن میرسی ، مهدی هم همانگونه بود ، آنقدر عاشق نظام و خدمت به وطن بود که فرماندهی لشکر ۳۱ عاشورا را به او دادند
مهدی خاکی بود ، آنقدر خاکی که با اینکه فرماندهی لشکر ۳۱ عاشورا را بر عهده داشت شب ها توی سنگر هم رزمی های خودش را کنار خودش جمع میکرد و با انها صحبت میکرد
در زندگی با بعضی افراد مواجه میشویم که حرفشان به دل آدم میشیند
مهدی هم از همان افراد بود ، نمیدانم چه لحنی داشت
لحنش با روح بازی میکرد
نمیدانم ، شاید ادم هایی که عاشق خدا هستند اینگونه هستند ، خدا نوری در قلبشان قرار میدهد که هنگامی که صحبت کنند حرفشان به دل بشیند
هم رزم های مهدی صبح ها ذوق این داشتند که عملیات انجام دهند و شب ها پای سخنان مهدی بنشینند
یکی از حرف هایی که مهدی همیشه به رزمندگان میگفت این بود :
اگر همیشه دنبال بیشتر باشی ، پول بیشتر ، زیبایی ، چیزهای مهم تری از دست خواهی داد و شادی در زندگی را تجربه نخواهی کرد

نمیدانم منظور مهدی از این حرف چه بود اما هرچه بود این بود که در زندگی به کم قناعت کن و به اونچه خدا بهت داده راضی باااوش میدانی در زندگی باید از امکاناتی که داری بهترین استفاده را ببری ، در زندگی هرچقدر شکر گزار نعمت هایی که به تو داده شده باشی خداوند به تو بیشتر میدهد

از جمله های دیگری که مهدی به رزمندگان میگفت و با روح رزمندگان بازی میکرد این بود :
هَرکس بردیگران تاثیر میگذارد و او هم بر دیگری و دنیا پر از داستان است ولی همه داستان ها یکیست

باز هم نمیدانم منظور مهدی از این جمله چه بود ، شاید منظورش این بود که زندگی بالا و پایین زیاد دارد
گاه غم است
گاه شادی است
گاهی شکست است هرچند هر کاری 2 روی دارد شکست و پیروزی
اما ته تهش مَرگ هست
در زندگی باید مراقب بود دل کَسی نشکند

از دیگر جمله ها که مهدی میگفت و با روح رزمندگان بازی میکرد و گاهی صدای ناله ها و گریه ها بلند میشد این بود :

بچه ها
دوست دارم طوری شهید بشم که اثری از بدن من توی دنیا نباشه

به راستی در زمانه ای که هَمه به دنبال معروف شدن هستن ، چرا مهدی این تقاضا را از خدا داشت ؟

عجیب است

بعضی انسان ها در جهان هستند دَرک کردن آنچه در ذهنشان میگذرد و سخنی که در قلب خود با خدای خود دارند سخت است

به راستی مهدی چگونه با خدای خود سخن گفته بود که میخاست اگر در راه وطن شهید شد اثری از بدن او در دنیا نباشه ؟

مگر میشود یک فرمانده باااوشی ان هم فرماندهی که عملیات های موفقی را به اتمام رسانده و بخواهی اثری از بدن تو توی دنیا نباشد ؟

به راستی مهدی خیلی عجیب بود

سربندهای فراموش شده ♥

میدانی هنگامی که فرمانده یک گروه باشی و با هم رزم هایت رفیق باااوشی رزمندگانت با جان و دل در کنار تو برای وطن میجنگند خاکی بودن در این دوره خیلی کم پیدا میشود
بعضی را میبینی سوار اخرین ماشین اخرین سیستم هستن و انگار از دماغ فیل افتادن
نمیدانم در جهان هنوز هم افراد خاکی وجود دارند یا نه ولی بدانید که اگر هم باشند خیلی مَرد هستن

خاکی بودن مهدی با هم رزم هایش این اراده را در آنها ایجاد کَرده بود که اکثر عملیات هایی که برای دفاع از وطن بود مانند عملیات های فتح المبین،بیت المقدس، رمضان، مسلم بن عقیل، والفجر مقدماتی، والفجر ۱، ۲، ۳ و ۴، را در اکثرشان موفق شوند و از مَرز ها و ناموس وطن به خوبی دفاع نمایند

در طی عملیات هایی که مهدی با همرزم هایش انجام میداد گاه پیش می امد که رزمنده ای در راه وطن مجروح شود مهدی گاهی به بالای سر آنها میرفت و به آنها میگفت :
یک سرباز در راه وطن شاید بیمار شود اما هرگز نمی میرد !!!!

در میان هم رزم های مهدی گاه سربازان وطنی یافت میشد که میخواستند عجولانه به خط مقدم بروند و مهدی جلوی انها را میگرفت و میگفت :
سرباز!
رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود از مهدی به یادگار داشته باشید شهنشاه کند سلطنت صبر شما را ♥

به موقعش پس از اینکه روح خود را تقویت کردیم همگی باهم به خط مقدم میرویم و از مَرز های ایران دفاع میکنیم

در میان سربازانی که مهدی فرماندهی آنها را بر عهده داشت کسانی کم سن و سال هم بودند که از رفتن به خط مقدم برای دفاع از مرز های وطن میترسیدند مهدی به آنها میگفت

کمی ایمان داشته باش

از خداوند بخواهید شهادت را نصیب شما کند و اینکه در راه وطن
در راه مرزهای ایران شهید شوی خودش در زندگی برایت افتخار بزرگیست

شبی که در سنگر پس از انجام یک عملیات موفق شمعی روشن بود و همه سربازان جمع بودند و زیارت عاشورا میخواندند مهدی در حالی که در کنار کسانی که در کنار آنها برای دفاع از مرز های ایران میجنگید با همان لحنی که به دل هر سربازی مینشست اینگونه سخن گفت :

داداچا دعا کنین خداوند شهادت را نصيب شما كند در غير اين صورت زماني فرا مي رسد كه جنگ تمام مي شود ورزمندگان امروز سه دسته مي شوند:
‍ دسته اي به مخالفت با گذشته خود بر مي خيزند و از گذشته خود پشيمان مي شوند ! دسته اي راه بي تفاوتي را بر مي گزينند و در زندگي مادي غرق مي شوند و همه چيز را فراموش مي كنند ودسته سوم به گذشته خود وفادار مي مانند واحساس مسئوليت مي كنند كه از شدت مصائب و غصه ها دق خواهند كرد .

پس از خدا بخواهيد كه با وصال شهادت از عواقب زندگي بعد از جنگ در امان بمانيد چون عاقبت دو دسته اول ختم به خير نخواهد شد وجزءِ دسته سوم ماندن بسيار سخت و دشوار خواهد بود.

پ.ن.پ : عده ای هم می ایند در اینماد کار میکنن و نمیدونن این همه شهید دادیم در راه وطن
در راه خاک
در راه ناموس
در راه وطن
و چیزی از مدیریت و برخورد با مشتری بلد نبوده و گوشی را روی مردم زجر کشیده ایران قطع میکنند

به راستی فرمانده مهدی و سربازانش "سربندهای فراموش شده" هستند

درس های زندگی مهدی

میدانی!
یک عاشق همیشه به دنبال این است که شب شود و با خدای خود درد و دل کند
کاش میشد در زمان به گذشته برگشت کاش یه ماشینی بود هممون سوارش میشدیم میرفتیم تو سنگر های اون زمان
کاش بود واقعا
باید یه نامه به ناسا بدم بگم درست کنن?????

شب های سنگر مهدی به بچه ها درس زندگی میداد و به انها میگفت که پس از پیروزی در جنگ ایران و عراق چگونه زندگی خود را بسازند
چگونه به اهدافشان دست پیدا کنند
چگونه با معنویت به نور مطلق وصل شوند
درس های زندگی ای که مهدی به سربازاش داد و بهشون گفت به بچه هاشون بگن و همه جا پخش کنن تا این حرفا رو بدونن اینا بود
درک اینها برای من سخت است امیدوارم بتوانید درک کنین

1️⃣
داداشا
تنها راه تغییر تو زندگی اینه که خودت تغییر کنی
بچه ها
اگه میخایم برا ایرانمون بجنگیم و پیروز بشیم باید به ادم هایی تبدیل بشیم که قبلا نبودیم

2️⃣

ای کسانی که باهم میگیم و میخندیم
بدانید که باید سالم زندگی کنین
تا اونجایی که میشه به نامحرم نگاه نکنین
ولی خب در اینده جوانانی هستند که امکان زن گرفتنشون نیست
به مسولان مربوطه سلام مهدی را برسانید و بگویید مهدی سلام رساند و گفت
اسباب زن گرفتن این گل ها
افتخارهای ایران
رو فراهم کنین

عزیزان من در اینده به جوانانی که مرا نمیبینند بگویید به ناموس مَردم نگاه نداشته باشند فرض کنند ناموس خودشان است

3️⃣

دوستان !
ممکن است روزی شود که من نباشم این پیام من را به آنها برسانید که " اگر رویا بمیرد زندگی همانند پرنده ای با بال های شکسته است نمیتواند پرواز کند "

میدانید
رویای ادمی باید در مسیر درست باشد

4️⃣

به جوانان پس از من بگویید و برسانید که باید به اهداف خود دَست پیدا کنند هرچند اگر در راه رسیدن به اهداف جان خود را از دَست بدهند
همانند ما?
که هدفمان این است که اجنبی به ناموسمان تجاوز نکند و بدون شک همه ما از مَرگ در راه وطن نمیترسیم

عزیزان ای کسانی که در سنگر در کنار شما هستم
در اینده نوگلان ایرانی در ایران زیبا به دنیا می ایند که میخواهند هرچه میخواهند بپوشند
به مسولان آن موقع بگویید که زیاد به آنها سخت نگیرید چرا که سخت گیری زیاد باعث عقده میشود و این عقده ها یک روزی ترکیده خواهد شد

به جوانان بگویید بفهمند با چه کسی رفت و امد میکنند
دوستانشان که هستند
میدانی از امامان بزرگ شیعه روایت داریم که اگر شخصی را میخواهی بشناسی آن را از روی دوستانش بشناس
با هرکسی وارد رابطه نشوند
دل به هرکسی نبندند
قلب و دل حرمت دارد و جای هرکسی نیست

5️⃣سربازای گلم
توی زندگی حتی اگه پروفسور هم باشی بازم چیزی نمیدونی
بازم یکی هس بیشتر از تو بدونه
پیامبر (ص) میگوید در سراسر زندگی باید اموخت و حتی به چین هم باس بری
توی دام "میدونم" نیفتن

سربازان عزیز
همه ما در جلساتی که باهم داشتیم میدانیم که دشمن چطوری میخاد نفوذ کنه به مرزهامون
ولی بازم باید هواسمون باشه نخان دورمون بزنن
در راه دفاع از وطن باید شیش دونگ هواست باااشه
بسیارند آنهایی که میخواهند ایران را زمین بزنند ولی اگر روزی من در این دنیا نبودم پیغام مرا به آنها برسان و بگو هیچ غلطی نمیتونید بکنید ، شاید مهدی برود
شاید هم رزمانش بروند
ولی بازماندگان مهدی و یارانش هستند و از مرزهای ایران با جان و دل و با دلی شیییییر محافظت میکنند

و در اخر مهدی اینگونه پندهای خود را بست :
سربازان
در زندگی طوری زندگی کنید که یک یادگار از شما باقی مانده باشد
میراثی به یادگار داشته باشید که اگر روزی شد که در این دنیا نبودید به خوبی از شما یاد شود

نمیدانم

شاید میراث مهدی این بود :
میخواهم در این دنیا طوری شهید شوم که اثری از بدن من توی دنیا نباااوشه

فضای معنوی جبهه ها آنقدر بالا بود
اینقدر زیبا با خدای واقعی درد و دل میشد
که مهدی با هر سختی ای بود محسن را به جبهه های جنگ کشاند
در ابتدا به او امور نظافت را میداد که انجام دهد
مهدی و محسن باهم رفیق بودند و مهدی میخاست از او یک قهرمان در راه وطن بسازد هرچند نشد
روزی یک نارنجک به او داد و اموزش داد که چگونه از نارنجک در میدان های نبرد استفاده کند
با وجود یک ساعت توضیح مهدی نوبت به پرتاب نارنجک محسن که رسید ضامن نارنجک را باز کرد و یک متر ان طرف تر انداخت !!!!?????
در صورتی که مهدی به آن گفته بود هنگامی که ضامن نارنجک میکشی باید 10 الی 20 متر ان طرف تر پرتاب کنی
هنگام وقوع این حادثه
قبل از اینکه نارنجک منفجر شود مهدی در یک حرکت شجاعانه نارنجک را از زمین برداشت و تا توانست آن را به دورتر پرتاب کرد و پس از این کار کَله محسن رو گرفت و هر دو روی زمین پهن شدند
به راستی محسن احمق را به جبهه های جنگ چه
مردک یک نارنجک با وجود یک ساعت اموزش از دوست صمیمی و قدیمی خود که اکنون فرمانده بود را نتوانست پرتاب کند
نمیدانم

شاید محسنی برا کار دیگه ای ساخته شده بود
به راستی هرکس در زندگی استعدادی دارد و فقط باید آن را پیدا کند و با همت و پشتکار آن را شکوفا کند

درگیری به شدت بالا گرفته بود طوری که دشمن پدر سگ به نزدیک مرزهای ایران رسیده بود و بچه ها توی خط مقدم نیرو کم اورده بودند و با بیسیم درخواست پشتیبانی میکردن
اینقدر نیرو کم بود که محسن که تا به حال اسلحه به دست نگرفته بود هم راهی خط مقدم شد ، در ان درگیری که بیت المقدس نام داشت گل های زیادی پر پر شدند
میدانی ؟ در ایران گل لاله نشانه شهداست و این یک نماد است و چه زیبا نمادیست این گل لاله ??

محسن با یک کلاه و یک اسلحه کلش به خط مقدم رفت
اولین بارش بود
میترسید
مهدی به ان شلیک کردن با کلش را یاد داده بود ولی خب زیاد حرفه ای مثل فرمانده مهدی شلیک نمیکرد
هنگامی که شلیک میکرد ناگهان چند سربازی که مثل او در مشغول تیر اندازی بودند
توسط دشمن
تیر خورده و بر زمین افتادند
میدانی
صدام عوضی داغ خیلی از این جوون ها رو به دل مادر هاشون گذاشت خدا لعنتش کنه
یه مادر بچش رو با هزارتا امید بزرگ میکنه
زنش بده
دامادیش رو ببینه
و همچنین نوه هاش رو
اینکه پسرت در راه وطن پر پر شود و مدام مراجعه کنی تا خبری از او بگیری خیلی سخت است
باید مادر بااوشی تا بفهمی
بعضی مادران شهدای گمنام هنوز که هنوز است منتظر هستند

منتظر هستند خبری از پسرشان بیاید
یک خبر
یک پلاک
و گاهی یک استخوان

عملیات بیت المقدس آنقدر گل های ایران پر پر شدند که محسن از ترس فکر خودکشی به سرش زده بود
نزد شیر مردی که تا به حال تاریخ ایران یعنی مهدی رفت و جریان را برای او گفت :

مهدی گفت :

محسن زندگی آنطور که تو فکر میکنی نیست
باید هدف زندگی ات را پیدا کنی
باید به او وصل شوی

میدانی محسن از خدا بخواه تو را پاکیزه بپذیرد و بدان ماندنت در گرو رفتنت است

محسن دیشب خوابی دیدم که به زودی شهید میشوم این نامه را بگیر و سخنرانی مراسم تشیع جنازه من رو تو بگو
راستی رسالتمان را فراموش نکنی هاااا
نمیدانم خداوند مرا پاکیزه بپذیرد یا نه اما اگر روزی شد که پیکر من در این دنیا نبود این نامه که عنوانش " مهدی سلام رساند و گفت متاسف است را طی یک سخنرانی به دوستداران من برسان ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️

?

در حین انجام عملیات بدر و در حالیکه نیروهای عراقی با محاصره کامل لشکر سربازان تحت امر مهدی باکری در جزیره مجنون در حال زدن تیر خلاص به سربازان مجروح باقی‌مانده بودند، احمد کاظمی و محمود دولتی با بیسیم از وی می‌خواهند که با عبور از دجله و پیمودن فاصله ۷۰۰ متر و رسیدن به فضای میان خط اول و خط دوم حمله، جان خود را نجات دهد، ولی این درخواست‌ها با پاسخ منفی باکری همراه بود، تا آنکه بر اثر اصابت تیر مستقیم نیروهای عراقی شهید شد.

سپس گروهی برای بازگرداندن پیکر باکری اقدام کردند، اما هنگام انتقال پیکر وی، قایق آنها هدف اصابت شلیک مستقیم آر پی جی نیروهای عراقی قرار گرفت و در اروندرود غرق گردید. پیکر وی و سایر سربازانش هیچ‌گاه یافت نشد

بمیرم برایت مهدی جان

چگونه با خدا سخن گفتی
چه از این دنیا دیده بودی که از او خاستی پیکرت در این دنیا نباشه
مهدی جان تو که بودی
این چیزها که به جوانان به محسن گفتی در اینده به جوانان برسونه رو از کجا میدونستی قربونت بشم من
قربون اون چهره معصومت بشم من

?

??تکیه حج حسن واقع در دوشنبه بازار خمینی شهر مملو از جمعیت بود
همه برای خداحافظی با پیکر مَردی آمده بودند که مثل آن در ایران وجود نداشت و تاریخ ایران تا به حال به خود ندیده بود
سخنرانی من اینگونه بود : ????

از پله های فرش شده بالا رفتم و بر پیکر گمنام مَردی بوسه زدم که تاریخ ایران کمتر به خودش دیده بود
و اینگونه بر سر دوست قدیمی خودم سخنرانی کردم :
مهدی جان
شب های سنگر یادش بخیر
یادسس همیشه میگفتی از خدا خاستم منو پاکیزه بپذیری
مهدی جان به راستی توچقدر ماه بودی که خدا اینگونه پاکیزه قبولت کرد
به راستی مهدی جان تو که بودی و با خدا چگونه صحبت کرده بودی
همیشه تو سنگر به دنبالت بودیم تا به ما درس زندگی بدی که چطوری توی زندگی موفق بشیم
به راستی حیف اون جوون هایی که تو رو ندیدن حیف من که افتخار نداشتم ببینمت گل من
مهدی جان
الان کجا دنبالت بگردیم
باشد که خداوند پیکر تو در پناه خودش حفظ کنه و با فرشته ها برایت نغمه ها سَر دهد و تو برای او آوازه های زیبا ??

در اخر نامه ای که مهدی به محسن داده بود به جوانان دهه هفتاد ، هشتاد و نود برای موفق شدن در زندگی برساند را تقدیم خواهم کَرد :

مهدی گفت سلام برسون و گفت متاسفه و نبود که به جوون های حالا دَرس دلاوری و مردونگی بده
مهدی گفت متاسف است تا به یک درصد عزیزانی که میخواهند در راه ایران امنیت را تامین کنند به آنها بگوید که در آنجام وظیفه خود کوتاهی نکنند

مهدی نبود که به همه ما بگه شاه و گدا یکیست

مهدی سلام رساند و گفت به مسولا بگو بساط ازدواج این نوگلای ایران رو فراهم کنین که به گناه کشیده نشن

مهدی نبود که بگه که بعد مهدی نوگل هایی به دنیا میان که دوست دارن هرچی میخان بپوشن

دوست دارن شیک باشن ، عطر بزنن ، اودکلن بزنن
مهدی نبود به بعضیا بگه مگه کسایی که یکم شیک میگردن نمیتونن عاشق خدااااا باااوشن ؟

مهدی نبود تا به مسولای الان بگه مردمی که الان با این رنج و بدبختی دارن نیاز به کمک دارن
مهدی گفت شاهد است که چطور با جان و دل کار میکنید اما در برخورد با مسولینی که وظیفشون رو انجام نمیدن جدی باشید

مهدی گفت بهتون بگم حساب لیبرال ها با انقلابی ها رو جدا کنین بچا لیبرال ها ایرانمون رو دوست ندالن

مهدی گفت بهتون بگم همش تقصیر امریکا نی ، اگه بیای مشکل داخل
ساختارهای داخل
استفاده از نخبگان

مهدی گفت به محسن گفت به مسولان سلام برسان و بگو هوای ایران وطن شیران
نخبه کم ندارد از آنها استفاده کنید

طوری با آنها برخورد کنید و طوری عمل کنید که فکر مهاجرت نداشته باشند

به راستی کجا بروند ؟

میدانی یک ایران هرجا که برود دلش برای مهدی تنگ میشود چرا که در تاریخ ایران کمتر مَردی مثل مهدی پیدا خواهیم کَرد

مهدی سلام رسوند و گفت متاسفه که نبود و به جوون ها بگه
یکم ایمان داشته باااوشین
تو زندگیتون هدف داشته بااوشین

از این شاخه به اون شاخه نشین هااا چشم بهم بزنی میبینی عمرت به فنا رفت

مهدی جان

درود میفرستم بر پیکر گمنام تو مهدی جان

خدانگهدار
دوست صمیمی ات ، محسن

یه کار دلی از کوچیک آقا مهدی باکری محسن پیمانی با عشق و از صمیم قلبم تقدیم به پیکر گمنام شهید مهدی باکری

مهدی جان از خدا بخواه برام بسازه

قشنگ هم بسازه

سلام منو به خدا برسون ♥

اگه از این کتاب خوشتون اومد و توی زندگیتون در زمینه کاری و شخصی موفق شدین ثوابش رو تقدیم کنین به استاد عزیزم استاد علی عاملی که اینگونه مرا تربیت کرد

خدانگهدار استاد ♥

در بهشت منتظرم باااوش میام ☻

اشک گمنامیمهدی سلام رساند و گفت متاسف استشهیدشهید گمنامایران
?حضرت علی (ع) : بزرگترین آسایش زندگی در گمنامیست ?ما همان نسل جوانیم که ثابت کردیم در رَه مارکتینگ جوانمرد تر از هَر مَردیم هر کجا بوی سئو آید ما را دور الگوریتم های گوگل میگردیم : D ?
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید