بخش پانزدهم
به خانه هدیه با تلفن مریض خونه زنگ زدم . طیبه خانم جواب داد : بله؟
گفتم: سلام طیبه خانم فرنازم . از مریض خونه زنگ میزنم .
_ سلام عزیز . حال فرهان چطوره ؟
_ بهوش اومده .
طیبه خانم با هیجان پرسید : شوخی میکنی ؟!
با احساس صداقت گفتم : نه به خدا راست میگم .
گفت : خداروشکر!
_ راستی طیبه خانم عمو محمدم نرسید ؟
_ چرا چرا ! یک آقایی اومد گفت عموی فرنازم . نیومد داخل . گفتم فرناز بیمارستانه ، اونم اومد . الان تو راهه بیمارستانه.
_ باشه ممنون.
و خداحافظی کردم . سپس از بیمارستان بیرون آمدم و در حیاط بیمارستان روی یک صندلی ، زیر درخت کاج نشستم . روی کاج و گوشه ی حیاط بیمارستان برف نشسته بود . هوا سوزه عجیبی داشت ؛ طوری که استخوان هایم می سوخت و دندان هایم می لرزیدند و بهم دیگر میخوردند و صدا میدادند.
پشیمان کردم . گفتم بروم داخل مریض خونه . بیرون سوز داشت و غیر قابل تحمل بود. همین که از روی صندلی برخاستم ، یک نفر از پشت کیف چرم مشکی ام که روی شانه ام بود را گرفت و مانع رفتن من بود . ایستادم و به پشت برگشتم . تیمور بود .
جا خوردم. تیمور دندان های زرد و سیاه کج و کوله اش را بیرون آورد . خنده ای مرموزانه کرد و گفت : فکر کردی میتونی از چنگ من فرار کنید ! این تیموری که میبینی از گرگ هم گرگ تره !
دستانم یخ کرده بود و پاهایم شل شده بودند . صدایم از ترس تیمور و سرمای هوا می لرزید . گفتم: تو این جا چیکار میکنی ؟! چی از جون منو خانواده ام میخوای؟!
خنده ای بلند کرد و گفت : چی از جون تون میخوام ؟!
و سپس جدی شد : پول مو میخوام ! پوووول!
پوز خندی زدم : پول تو میخوای ، چرا اومدی پیش من ؟!
صداشو بلند کرد : اومدم پیشت تا بفهمم اون پدره نامرد تو از دست بدهی هاش کجا قایم کردید تا دست طلب کاراش بهش نرسه ؟
سپس همچنان که دسته کیفم در دستش بود با دسته کیف مرا جلوی خودش کشید و صورته ککمکی اش را جلوی رویم آورد و با جدیت گفت : یالا بگو پدره دزدت کجاست ؟! یالا !
از شنیدن کلمه دزد که به پدرم نسبت داده بود بسیار عصبی شدم و صدایم را بالا بردم و دسته کیفم را کشیدم و از دستش جدا کردم و گفتم : دزد هفت جد و ابادت نمک به حرام ! تو دزدی یا پدر من ؟! گور تو گم کن وگرنه ...
حرفم قطع شد . عمو محمد از درب نگهبانی بیمارستان به طرف ما می دوید و داد میزد ...
ادامه رمان در پست بعدی...?