ویرگول
ورودثبت نام
محمد مهدی صفری تنها
محمد مهدی صفری تنها
خواندن ۳ دقیقه·۳ ماه پیش

تحلیل فیلم بلوط پیر اثر کن لوچ

تحلیل سکانس آغازین بلوط پیر اثر کن لوچ


بلوط پیر وصیت‌نامه‌ای است برای چریکِ سینما، کن لوچ؛ فیلم‌ساز چپ‌گرای انگلیسی که آثار درخشانی را از دهه ۶۰ میلادی به امروز خلق کرده است. آثاری که در آن‌ها، قشر فرودست و واقعیت اجتماعی در مرکزیت قرار دارند. بلوط پیر را شاید بتوان در کنار دو اثر درخشان کن لوچ در نیمه دوم دهه‌ی ۲۰۱۰، «اینجانب، دنیل بلیک» و «متأسفیم جاماندی»، یک سه‌گانه دانست. در هر سه فیلم، ما با مردمانی معمولی از طبقات ضعیف جامعه‌ی نئولیبرالِ هزاره‌ی سومی و مصائب آن‌ها در این زندگی و دست‌و‌پنجه نرم کردن‌هایشان برای بقا و ادامه‌دادن به‌ زندگی مواجه‌ایم؛ پیرمرد بازنشسته‌ای که در سیستم بوروکراتیک انگلستان به‌دنبال حقوقِ بازنشستگی‌اش است، و دختری که به‌خاطر اشتباهی که در دوران نوجوانی‌اش انجام داده برای سیرکردن شکم فرزندانش دست‌ به تن‌فروشی می‌زند -اینجانب، دنیل بلیک-، کارگری که در کنار رسیدگی به معضلات خانوادگی‌اش، برای حفظ خانواده، ناچار است به کار کردن -متأسفیم جاماندی- و درنهایت خانواده‌ای سوریه‌ای که در یکی از روستا‌های انگلستان پناهنده می‌شوند و از سمت اهالی آنجا طرد می‌شوند و به کمک مرد میانسالِ میخوانه‌دار در این اجتماع کوچک پذیرفته شده و با آن‌ها به یک همبستگی می‌رسند. همبستگی و اتحادی ورای یک ملیّت، بلکه اتحادی بین همه‌ی مردمان جهان. امری که با وجود تفکرات مارکسیستیِ مؤلف، با انترناسیونالیسمی مواجه می‌شویم که نه صرفاً محدود به شعار «کارگران جهان متحد شوید»، بلکه ذیل پرچمی که به دو زبان انگلیسی و عربی سه واژه‌ی (مقاومت)،  (اتحاد) و (قدرت) بر آن بافته شده است، همه‌ی مردمان جهان را به همبستگیِ ورای مرز‌ها، نژاد‌ها، زبان‌ها، رنگ پوست و ...دعوت می‌کند.


در تیتراژ آغازین با صدای مردوزنی انگلیسی‌زبان با لهجه‌ی بریتانیایی و سپس صدا‌های خانواده‌ی عربی مواجه می‌شویم. سپس نام فیلم هویدا می‌شود؛ بلوط پیر/کهنسال. بلوط پیر نام کافه‌ی تی جی مرد میانسال داستان است. سپس صدا‌های اهالی روستا به‌گوش می‌رسد که با فحاشی خانواده‌ی عرب‌ را مورد خطاب قرار می‌دهند و در عین حال، تصاویر عکس‌برداری‌شده‌ای در موازات اصوات دیده می‌شوند. قاب‌هایی دراندازه‌های لانگ‌شات، با دو تیپِ اجتماعی از شخصیت‌های داستان مواجه؛ تیپ اول، مردمانی پناهنده هستند که از یک سرزمین جنگ‌زده پا به سرزمینی آزاد، متمدن و ذیل بیرق لیبرال-دموکراسی پا گذاشته‌اند و انتظار دارند که حقوق اجتماعی‌شان حفظ شود و به آن‌ها احترام گذاشته شود یا حداقل درک متقابلی صورت گیرد. تیپ دوم، افراد بومیِ این روستا هستند. مردمانی که پیش از این، کارگران معادن بوده‌اند و روزگار پر شوری را از سر گذرانده‌اند، از اعتصاب‌های کارگری گرفته تا شب‌نشینی‌ها و... افرادی که پس از تعطیلی معدن، همگی بیکار شدند و وارد دوران پر ملالی شدند. اکنون نیز با وجود پروپاگاندایی که علیه اسلام‌گرایی و ترویج اسلام‌هراسی در غرب فراگیر شده، اهالی روستا با مشاهده‌ی شمایل و گفتار پناهندگان، آن‌ها را امری آلوده پنداشته و به توهین و انزجار نشان دادن  دست می‌زنند.
بعد از دیدن چند‌ قابِ باز از این دو طیف، شاهد قابی بسته از مادر و پسری سوریه‌ای هستیم، با ابروانی گره کرده و ناراحت از رفتار منادیان آزادی‌وبرابری، سپس ادامه‌ی نما‌های طردشدگی پناهجویان که توسط مرد و زن خدمات اجتماعی همراهی می‌شوند تا به خانه‌هایشان منتقل شوند. تنش‌ها بیشتر شده و  پناهجویان نیز، بیش از پیش هراسان از رفتار‌های فاشیستیِ اهالی روستا هستند. پسران جوانی به‌سمت عکاس حمله‌ور می‌شوند. آخرین عکس  مدیوم‌شات از پسر جوانی با مشتی گره کرده است که از بیرونِ اتوبوس، عکاس را مورد خطاب قرار می‌دهد؛ مشت کوبیدن او بر شیشه اتوبوس به‌گوش می‌رسد و سپس نمای مدیومی از دخترِ عکاس و برادر و خواهر‌هایش که به‌شدت ترسیده‌اند. پسر دوربین دختر را می‌گیرد و این‌ ما بین، دوربین می‌شکند. می‌توان دوربین را وسیله‌ای برای فریزکردنِ لحظات و ثبتِ خاطره‌ها درنظر گرفت و شکسته‌شدن آن در بدو ورود به این سرزمین جدید، نشانه‌ای از این مقوله باشد که دختر داستان -یارا- می‌بایست زندگی سراسر همبستگی گذشته‌اش را فراموش کند و وارد جهانی دیگر شود؛ جایی که از سمت اهالی آنجا به‌خاطر تفاوت‌های نژادی و فرهنگی، طرد شده و با رفتار‌هایی فاشیسم‌گونه مواجه شود.

بلوط پیرکن لوچ
دانشجوی کارگردانی تلویزیون
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید