
فیلم مستند «ناخوانده در تهران» ۱۳۹۱ اثر مینا کشاورز
فرار از زندانِ محافظهکاری و سنتگراییِ خانواده و شهر کوچک به آزادی و مدرنیتهی شهر بزرگ برای استقلال و آزادی؛ تجربهای که میتوان در زندگی خیلی از جوانان پساز ۱۸ سالگی به کرّات دید. چه بسیار دخترانی که در شهرستان چادر به سر بوده و آنچنانکه پایشان به تهران یا یک کلانشهر دیگر رسید، پساز مدتی نسبتاً کوتاه، چادر از سر کنده، اصطلاحا تیپ زده و در نظر خود احساس آزادی و استقلال میکنند. چه بسیار دخترانی که گمان میبردند با فرار از دست خانواده و افتادن در اغوش زندگیِ زناشویی، میتوانند به آزادی برسند یا همچون داستان زندگیِ فیلمساز، برای آمدن به تهران، ازدواج کردند. دریغ از اینکه نفسِ فرار از چیزی، و عدمِ ایستادگی و مقابله با آن، منجر به بهدامافتادن در زندانی دیگر میشود. دورِ باطلی که فیلمساز ما در این فیلم که بهنوعی به دغدغهی اصلیِ آن روزهایش، و حسرت همیشگیاش میپردازد، به دام آن افتاده است.
فیلم با نمایی رویدست که فیلمساز/راوی/شخصیت اصلی، وارد اتاقخوابشان میشود و از همسر خوابیدهاش فیلم میگیرد شروع میشود. نمایی که بهخوبی برملاکنندهی نگاه فیلمساز به زندگی و همسرش است. مرد با نیمآستین و شلوارک در خواب، پتویی کشیده رویش، دوربین هایآنگل، با نفسهایی از روی آه و افسوسِ فیلمساز، و شنیدهشدن گفتارمتن: «پنج سال از ازدواجم با مِهدی گذشته...» پیچیدگیِ از سوی زن/فیلمساز در اثر وجود دارد که در سودای مستقلشدن و تجربهی آنچه که در گذشته نتوانسته بدان دست پیدا کند؛ یعنی «جوانیکردن». خواستهای که میتواند برای همسر، دوستان و خانواده خواستهای بچهگانه، گذرا و قلیل در حد یک هوس باشد. اما ظاهرن مسألهای مهم و فراگیر بین زنهای جوان است. خواستی که برایش میبایست با خانواده، سنت و عرف مبارزه کنند. مبارزهای نابرابر در جامعهای مردسالار و نابرابر که همچنان به تنهازندگیکردنِ زن، نحوهی پوشش، درسخواندن در یک شهر دیگر و... به دیدهی بد نگاه میکنند. دیدی که نه بهسبب دلنگرانی برای سلامت آن دختر، بلکه برای «حفظِ آبرو جلوی در و همسایهها» است.
نکتهی مهم در مواجهه با این فیلم این است که نباید انتظار داشتهباشیم با اثری مواجه شویم که با دیدِ دانای کل و همهجانبه به این سوژه بپردازد؛ زیرا فیلمساز و پرسوناژ مرکزی داستان یکی هستند و با اثری روبهرو هستیم خودبیانگر و خودچهرهنگار از خواستههای فیلمساز و پیداکردنِ همدردهایی مثل خود بین دانشجویان و جوانانی که بهدور از خانواده در پانسیونها زندگی میکنند. اثر یکجانبه هست و حتا نتیجهگیریِ آن، یعنی شرط شوهرِ روشنفکر مینا که تاکنون رفتار خوبی با او داشته است، برای زندگیِ مستقل او که اگر رفت، بازگشت دوبارهای نیست و همهچی تمام است، هم سریع کات میخورد و بهراحتی میتوان فهمید که این خواست حقیقیِ شوهر نبوده و بهنوعی تلاشی برای حفظ و انسجام زندگی زناشویی بوده. در پایان مینا و دخترانِ مجردِ مستقل را در حال بازی در شهربازی میبینیم که نماد آزادی و استقلال.