ویرگول
ورودثبت نام
محمد مهدی صفری تنها
محمد مهدی صفری تنهادانشجوی کارگردانی مستند
محمد مهدی صفری تنها
محمد مهدی صفری تنها
خواندن ۶ دقیقه·۲۱ روز پیش

نقد فیلم غریزه

«غریزه» ساخته‌ی سیاوش اسعدی اثری‌ست با غلظت نوستالژیِ سینه‌فیلیا، عاشق‌پیشگیِ دورهٔ نوجوانی و حال‌وهوای ایرانِ قبل از انقلاب. از منظر بصریْ خوش‌رنگ‌ولعاب است و کارگردانی دارد. مملو است از ارجاع به فیلم‌ها و تأثیرگرفته از شیوهٔ دیالوگ‌نویسیِ کیمیایی و متبادرکنندهٔ «سینما پارادیزو»ی تورناتوره. از دو چهرهٔ جدیدِ نوجوان رونمایی می‌کند و وجهی تیپیکال به آن‌ها می‌دهد. بنابراین غریزه دارای مواد مناسب و قابل‌توجهی‌ست که بدل به اثری جذاب شود و مخاطب را با خود همراه کند. اما بزرگ‌ترین ضربه‌اش را مانند انبوه آثار امروز، از روایت و روایت‌گری‌‌اش می‌خورد. این مهمْ مخصوصاً پس از نقطهٔ عطفِ دیرهنگامش، منجر به بی‌راهه‌رفتن اثر و گسست منطق داستانی و نابودی زیربنایی می‌شود که فیلم در نیمهٔ نخست تا حدی در ساخت آن موفق عمل کرده بود.

نوستالژیِ ایرانِ قبل از انقلاب در سینمای تجاری ایران و نمایش خانگی نیز دست‌مایهٔ ساخت آثاری در ژانرهای مختلف شده و بازارش هم اخیراً حسابی داغ است. در این یک ماه اخیر، شخصاً نقد دو فیلم از آن‌ها را نوشته‌ام که اتفاقاً همچون غریزه، بر شخصیت کودک یا نوجوان تمرکز داشته‌اند و جزو آثار کمدی هم نبوده‌اند. کمدی‌ها که به‌دلیل مناسبات بازار، بیش از سایر ژانرها بر این دورهٔ تاریخی تأکید داشته و مواجهه‌شان برگرفته از پدربزرگشان فیلمفارسی‌های قبل از انقلابی بوده است.

غریزه نیز علاوه بر بهره‌گیری از عنصر نوستالژی، از مؤلفهٔ دیگری که برای مخاطبِ جدی‌ سینما خوشایند است نیز استفاده می‌کند؛ بازنماییِ نوجوانِ سینه‌فیلیِ (عشق‌فیلم) آن دوره. جوانکی عاشقِ سینما که یک پروژکتور دست‌ساخت برای خود جفت‌وجور کرده و فریم‌های فیلم‌ها را بر روی دیوار انباری خانه می‌اندازد، انباری را هم با پوسترها و تصاویر آکتورهای هالیوودی تزئین کرده است یا درونِ یک ماشینِ زواردررفته برای خود قلعهٔ تنهایی ساخته است. اهلِ شرط‌بندی‌ها و کُری‌خواندن‌های نوجوانی‌ست و حسابی شرّ و شور. در این بین، زمانی که نیمه‌برهنه و آب‌کشیده به دنبال بازپس‌گیری لباس‌ها و دوچرخه‌اش از دوستانش که سرش را کلاه گذاشته‌اند، چشمش به دخترکی می‌افتد با چهره‌ای سرد، اما درحال آدامس‌جویدن و بادکردن و ترکاندن آن؛ چیزی که بدل به موتیفی از جاذبهٔ دختر نوجوان می‌شود. همین صحنهٔ نگاه اول، نوعِ کششِ پسر به دختر را نشان می‌دهد؛ کششی بر پایهٔ غریزهٔ نوجوانی که ملهم از احساسات‌گرایی و میل جنسی‌ست. بنابراین احساسِ یک‌طرفهٔ پسر به دختر در همین سطح می‌ماند و بعدها نیز برچسب عشقِ شکست‌خورده هم بدان چسبانده می‌شود.

نوع رابطه و شیمی بین دختر و پسر با لحنی استعاره‌محور بر پایهٔ غرایز جنسی جلو می‌رود که با رویه‌ای از شوخ‌طبعی، به‌واسطهٔ خلق لحظاتی با اتمسفر جنسی، سعی در جذب مخاطب به فیلم و گرفتن خنده‌هایی از اوست تا داستان را به مرحلهٔ عطف برساند؛ جایی که بحران از آن شروع می‌شود و این اثرِ به‌اصطلاح رمانتیکِ سرخوشانه، بدل به یک به‌اصطلاح تراژدی شود و بیانیه‌ای باشد علیه سال‌ها پدرسالاری و سنت و عرف که نگذاشتند عاشق به معشوقه‌اش برسد.

پدر و مادرِ این دو نوجوان هم از بازیگران نام‌آشنا هستند و ماهر در بازیگری؛ امین حیایی نقش شخصیتی را بازی می‌کند که نسبتاً متمول است و مال‌ومنالی به هم زده و ظاهراً از هیچ شروع کرده و با لهجهٔ تهرانی حرف می‌زند. فیلم‌نامه‌نویس هم تا توانسته جملات آهنگینِ داش‌مشتی‌های فیلم‌های کیمیایی را در دیالوگ‌هایش چپانده‌ است. این شیوه هم بیشتر در همان بخش معرفی شخصیت‌ها دیده می‌شود و رفته‌رفته کم‌رنگ می‌شود. ظاهراً نویسنده سعی داشته در همان ابتدا یک شمایی از شخصیت به ما بدهد و بعد آن را رها کند. پس از نقطهٔ عطف هم برای پدیدارکردن ویژگی‌های شخصیتی‌اش، او را غرق در الکل و سیگار نشان بدهد و از مستی و سرکشیدن بطری الکل، کشمکش درونیِ شخصیت را هویدا کند. این نگاه کلیشه‌ای، سطحی و تیپیکالْ بر سایر شخصیت‌ها هم سایه انداخته و اثر را در بعد روایی/محتوایی سطحی و نازل کرده است.

در فیلم شاهد دو کشش عاطفی هستیم؛ یکی نو و در حال شکل‌گیری، و دیگری چیزی در گذشته؛ شیمیِ بین پدرِ پسر و مادرِ دختر که هر دو نیز همسران خود را از دست داده‌اند، نمایان‌گر عشقی‌ست سرکوب‌شده و مدفون در گذشته. ته‌ماندهٔ عشقی بالقوه که انتظار می‌رود در پایان بالفعل شود. بنابراین نخستین پایان‌بندی‌ای که در ذهن مخاطب متبادر می‌شود، کلیشهٔ به‌هم‌نرسیدنِ عاشق و معشوقِ جوان به‌دلیل وصلت پدر و مادر آن‌هاست. نویسنده هم برای فرار از این کلیشه و به‌اصطلاح به‌هم‌زدنِ پیش‌بینیِ مخاطب، داستان را وارد کلیشهٔ دیگری با چاشنیِ مرام و معرفت می‌کند که از منطق داستان به دور و برای مخاطب غیرقابل‌پذیرش است.

نقطهٔ عطف هنگامی‌ست که مادر راز دخترکش را برای پدرِ پسر برملا می‌کند و خواستار ازدواج مرد با دخترش است برای حفظ آبروی دختر نوجوان و بچهٔ توی شکمش که حاصل تجاوزی دسته‌جمعی در کوچه‌ای بن‌بست بوده است. نویسنده هم که می‌بایست از سرمشق‌های درام پیروی کند، به این صورت کشمشِ بحرانی را وارد داستان می‌کند و یک آنتاگونیست از پدر در چشم فرزندانش می‌سازد. در این پرده که حال‌وهوای فیلم سردتر شده و پسر در یک شوک فریز شده است، گویی همگی آخرین چیزی که به آن فکر می‌کنند دلدادگیِ او به دختر است و گزینه‌ای برای دامادی. گویی دامادِ جوان قحطی‌ست و برای حفظ آبرو و گردن‌گرفتن فرزند درون شکم، می‌بایست دست به دامان مرد میان‌سالِ هم‌سن پدر خدابیامرز دختر بزنند؛ فردی که گویا همسری صیغه‌ای هم دارد که قرار است چندی بعد او را رسمی کند و به خانه‌ و زندگی‌اش بیاورد.

سؤال این‌جاست که آیا برای به دامِ کلیشه نیفتادن، می‌بایست دست به چنین انتخابی بزنند؟ انتخابی که برای همهٔ شخصیت‌ها ناخوشایند است. انتخابی که جام زهر تلقی می‌شود، اما هنگامی‌ که پدر چمدان دختر/همسر آینده‌اش را در اتاقش و کنار تخت‌خوابش می‌گذارد، بطری و سیگار به دست بر صندلی لم می‌دهد و دکمهٔ یقه‌اش را باز می‌کند، در چشمانش که به چمدان می‌نگرد و همین‌طور آن‌چه از مکالمه‌اش با پسرش فهمیده می‌شود، نشان از این دارد که آن‌چنان هم بدش نمی‌آید از این وصلت. پیش از این، در ایستگاه که در تلاش برای متقاعدکردن دختر برای ازدواج بود، دختر با همان موتیف ترکاندن آدامس پیشنهاد را قبول می‌کند و سپس نمایی از چهرهٔ مرد. گویی پدر هم چون پسر، شیفتهٔ جاذبهٔ جنسیِ دختر نوجوان شده است. بنابراین درون‌مایهٔ فیلم بر نامش صحه می‌گذارد.

حال پاسخ سؤال: فیلم داعیهٔ نقد ماهیت سرکوب‌گرِ نظم پدرسالار و وجوهات منفیِ عرف و سنت را دارد: «برای حفظِ آبروی دخترم...» برگردیم به سراغ سناریوی اول؛ یعنی این‌که دو زوج داریم که ازدواج یکی از آن‌ها مساوی با عدم رسیدن زوجین دیگر است. از آن‌جایی که قرار است نقد پدرسالاری هم باشد، بنابراین پدر با اعمال زور و قدرت، پسرش را سرکوب می‌کند و با مادرِ دختری که او دوست دارد ازدواج می‌کند. حال پسر چه تصمیمی می‌گیرد؟ دو راه پیش‌روی‌اش است: پذیرش یا عدم پذیرشِ نرسیدن به یار. در انتخاب اول، پایان‌بندیِ داستان کم‌وبیش همچون سناریوی اصلی فیلم است؛ ترک خانه و یار، سفر به تهران و پایان‌بندی‌ای در قطار. گزینهٔ دوم نیز باید عملی رادیکال باشد؛ چیزی که متضاد با عرف و ساختار تحمیل‌گرش باشد. فرار با دختر به تهران و تغییر نام و نشان، و وصلتی متضاد با عرف. فیلم دست به انتخاب غلطی از منظر مناسبات درام و منطق روایی زده است که بزرگ‌ترین ضربه را به اثر وارد کرده است.

فیلم غریزه با وجود ضعف در روایتْ از کارگردانیِ نسبتاً خوبی برخوردار است. اسعدی به جزئیات توجه داشته و کدهای بصری بسیاری را در اثرش گنجانده که موجب می‌شود تجربهٔ تماشای فیلم موجب خستگی چشم نشود. ارجاعات تصویری‌اش هم دارای جاذبه هستند و رنگ‌ولعاب خوبی به فیلم داده‌اند. اثر بزرگ‌ترین ضربه‌اش را از فیلم‌نامه خورده و اگر در این بخش قابل‌قبول می‌بود، فیلم را مبدل به اثری می‌کرد که حرفی برای گفتن داشته باشد و ادای دینی مناسب به عشاق سینما باشد.

امتیاز: ۱/۵ از ۵

نقد فیلمغریزهفیلم ایرانی
۳
۰
محمد مهدی صفری تنها
محمد مهدی صفری تنها
دانشجوی کارگردانی مستند
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید