ویرگول
ورودثبت نام
علی طاعتی مرفه
علی طاعتی مرفه
خواندن ۴ دقیقه·۴ سال پیش

به کجا چنین شتابان... (کمی روده درازی در باب سبک زندگی)

پیش نوشت

این مطلب صرفا نظر و دیدگاه شخصی ام درباره زندگی و سبک زندگی هست. و صرفا یه نظر شخصی آلوده به تجربه و سلیقه شخصی یک آدم رنج کشیده هست.

از این رو، اینجا درست و یا غلط بودن این نوشته موضوعیت نداره.

خوشحال میشم نظر تو رو هم در این مورد بخونم. اگه وقت داشتی، برام کامنت بذار نظرت رو.

عکاس: خودم  |  تقدیم به همه دوستان ویرگولی عزیزم
عکاس: خودم | تقدیم به همه دوستان ویرگولی عزیزم



یاد این آهنگ افتادم که بی تناسب هم نیست:

زندگی میگن برای زنده ها است اما خدایا
بس که ما دنبال زندگی دویدیم بریدیم که
خدایا خدایا خدایا تو این دنیای بزرگی پوسیدیم که
میخواستیم میخواستیم میخواستیم مثل این روزو نبینیم که دیدیدم که

(حرف دلم بود!)




از وقتی که به خاطر دارم، آینده رو بهم نشون دادن. که میبایست مثل سگ دنبالش بدوییم تا به آینده خوب و عامه پسندی برسیم.

که میبایست زود مدرسه کذایی رو تموم میکردیم.

و بعدش به سد کنکور کذایی رسیدیم. تا بتونیم به دانشگاه کذایی بریم. (واقعا صفت کذایی در مورد اکثریت دانشگاه های ایران صادق هست. چون به جرات میتونم بگم اکثر دانشجویان-جدا از برخی از رشته ها از جمله پزشکی که کارآموزی دارد..- پس از گذراندن یه دوره تحصیلی در دانشگاه، حداقل توانایی و مهارت لازم در رشته خودشون برای وارد شدن به بازار کار رو ندارن.)

و چند سالی رو هم در دانشگاه کذایی سوزاندیم.

خدمت سربازی هم که بماند... 20 ماه هم آواره شهرهای مختلف میشویم. (البته پسرها)

و زمانیکه خواستیم بطور رسمی وارد بازار کار و زندگی اجتماعی شویم، تازه فهمیدیم که مدرسه کذایی و دانشگاه کذایی چیزی بیش از خاله بازی نبوده است...

بگذریم...

دوباره آموزش و یادگیری رو از نو شروع کردم...


خواستم بگم که یک عمر دنبال زندگی دویدیم...

ولی افسوس که ندونستیم که همون لحظات دویدن لحظه های ناب زندگی بوده...

که مثل سگی که دنبال یه طعمه کذایی میدوه، فقط میدوییدیم... چون بقیه هم میدویدن...

(سگ هم یه موجود خوبیه. اینجا منظورم منفی نیست. منظورم بیهوده تلاش کردنه)

فهمیدن و درک کردن این قضیه بخش کوچک مسئله هست.

مسئله اصلی، رهایی از این نوع سبک زندگی هست. تا آدم بتونه زندگی واقعی رو هر چند برای لحظاتی تجربه کنه.

چون بخوایی و نخواییم، این فرصت زندگی محدودتر از چیزی هست که تصورش رو میکنیم.

معلوم نیست فردا هم باشیم و یا چند سال دیگر...

این عکس گربه رو خیلی دوست دارم. گربه درونم باهاش همذات پنداری میکنه...!
این عکس گربه رو خیلی دوست دارم. گربه درونم باهاش همذات پنداری میکنه...!



پی نوشت:

این نوشته بیشتر جنبه یادآوری به خودم داره.

هر کسی مختار هست که سبک زندگی خودش رو انتخاب کنه.

و هر کسی هم زندگی رو بطور کاملا منحصر به فرد تجربه میکنه.

ای دل غافل دیگه از ما گذشت

(بیشتر خواستم با نوشتن این پست تلنگری به خودم زنده باشم. و از نظرات دوستان در مورد سبک زندگیِ زندگی در لحظه حال هم ایده بگیرم.)


شعر کامل ابتدای پست:

خدایا خدایا خدایا تو این دنیای بزرگی پوسیدیم که

میخواستیم میخواستیم میخواستیم مثل این روزو نبینیم که دیدیدم که

ناز اون بلای اون حسرت دل عذاب عالم

هر چی باید همه کمتر بکشن ما کشیدیم که

هر چی باید همه کمتر بکشن ما کشیدیم که

زندگی میگن برای زنده ها است اما خدایا

بس که ما دنبال زندگی دویدیم بریدیم که

زندگی میگن برای زنده ها است اما خدایا

بس که ما دنبال زندگی دویدیم بریدیم که

وای بر ما وای بر ما

خبر از لحظه ی پرواز نداشتیم

تا میخواستیم لب معضوق رو ببوسیم پریدیم که

زندگی قصه ی تلخیست که از آغازش

بس که آزرده شدم چشم به پایان دارم

چشمی به هم زدیم و دنیا گذشت

دنبال هم امروز و فردا گذشت

چشمی بهم زدیم و دنیا گذشت

دنبال هم امروز و فردا گذشت

دل میگه باز فردا رو از نو بساز

ای دل غافل دیگه از ما گذشت

ای دل غافل دیگه از ما گذشت

زندگی میگن برای زنده ها است اما خدایا

بس که ما دنبال زندگی دویدیم بریدیم که

خدایا خدایا خدایا تو این دنیای بزرگی پوسیدیم که

میخواستیم میخواستیم میخواستیم مثل این روزو نبینیم که دیدیدم که

ناز اون بلای اون حسرت دل عذاب عالم

هر چی باید همه کمتر بکشن ما کشیدیم که

هر چی باید همه کمتر بکشن ما کشیدیم که

نقل شعر از (+)

زندگیزندگی در لحظه حالسبک زندگینگرشرهایی از گذشته
نوشته های پراکنده من
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید