نرجس عظیمی
نرجس عظیمی
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

گنج تو


بسم الله الرحمن الرحیم

یک دقیقه دیگر می‌گذرد و جای خود را به آینده می‌سپارد. در کنج خیال کز کرده و قدمی از رویا بر نداشته.


در همان عالم خیال، گنجی را تصور می‌کنی. در آن‌سوی جهان در دل خاک نسشته است. فقط تو از آن مطلعی.

می‌کوشی به چنگش آوری؟


در خیال، درون را کمی جست‌وجو می‌کنی. از پستوی آن غصه های مبتذل را کنار می‌زنی. به رنج ارزشمندی میرسی. همان که از همه مقدس تر است. بهایش از خون‌دل است. نامش رنج است اما گنج توست. لایق قامت اراده توست. به تصرف دستانت که رسید، نامت می‌شود انسان.


چرا که در دل هر انسان رنج‌هایی نهفته است و در دل هر رنجی انسان‌ها شکفته است.


رنجی که شادی را از تو نمی‌گیرد، به شادی‌ات رنگ معنا می‌پاشد. غم و غصه های دروغین را می‌زداید. برای زندگی خط و نشان می‌کشد. رنج نهفته در هر انسان تنها مقصدی‌ست که ارزش مبارزه دارد.


پس مبارزه می‌کنی. تا با نغمه و اشاره ایی مسحور شوی. به شور آیی. قلبت چنان بجوشد که آتش نتواند آن را بسوزاند. آنچنان بخرامد که طوفان حوادث به زانو در‌آید. جهان ناگزیر دربرابر وجودت تعظیم ‌کند.


پَر کاه سابق، حال سنگین از وزنه ایی در سینه است که شعله می‌افکند. آتش‌فشان نیست که زوال داشته باشد. دل‌های رام را ذوب می‌کند و قالب می‌زند.


در آسمان روحت تنها نام یک محبوب حک شده. او را در هر فرصتی می‌جویی. آنقدر بلندپروازی که جسم کلافه می‌شود و به روح می‌پیوندد تا با هم به پرواز در آیند.


برای تو دیگر مرگ کشنده نیست. در برابر مرگ می‌رقصی و زیبایی می‌آفرینی. آن رنجی که در سینه داری، نمی‌میرد. آن اشک چشمانت،خشک نمی‌شود. بلکه در چشمان بقیه می‌جوشد.


آن زمان که در قید و بند هیچی مگر آسمان. شگفت زده‌میشوی! در آغوش نرم خاک جسم سفرکرده ات شکوه نخواهد کرد. چرا که به قواره گنجی آزرده است. و ارزشمند. و پاداش گرفته.


‌می‌کوشی به چنگش آوری؟

دانشجو معلمِ علاقه مند به نویسندگی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید