ویرگول
ورودثبت نام
نگـــره * علیرضا زارعی
نگـــره * علیرضا زارعی
خواندن ۳۵ دقیقه·۱ سال پیش

مبانی دین شناختی علامه مصباح پیرامون علم دینی

نشریه معرفت، موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، شماره 190، صفحه 8 به بعد، نویسنده: محمد علی محیطی اردکان


علّامه مصباح، انديشمند معاصر اسلامى، ازجمله كسانى است كه به ارتباط بين علم و دين قايل است و ديدگاه ويژه اى در علم دينى دارد. از ديدگاه ايشان، ملاك هايى از قبيل كشف واقع، عدم مخالفت با دين، موافقت با دين، وحدت مسائل، و روش اثبات مسائل مى توانند مصحح نسبت دادن علم به دين باشند (محيطى اردكان و مصباح، 1391). ازآنجاكه مبانى دين شناختى نقش مهمى در تبيين ديدگاه ايشان در علم دينى دارد، استخراج و تدوين آنها ضرورى است. روشن است كه هر ديدگاهى مبتنى بر مبانى و اصولى است كه نه تنها به عنوان شاكله اصلى نظريه قلمداد مى شوند، بلكه راه را براى فهم و نيز شناسايى و ارزيابى نقاط قوت و ضعف آن ديدگاه هموار مى كنند. بنابراين، استخراج مبانى يك ديدگاه از اهميت ويژه اى برخوردار است.
     نويسنده، پژوهش حاضر را اولين تحقيق در زمينه مبانى دين شناختى ديدگاه علّامه مصباح در علم دينى مى داند. سؤال اصلى اين است كه ديدگاه علّامه مصباح در علم دينى بر كدام يك از مبانى دين شناختى مبتنى است؟ مى توان اين دسته از مبانى را در قالب پاسخ به پرسش هاى فرعى زير تبيين كرد:
     1. آيا بشر به دين نياز هميشگى دارد يا ممكن است علم به عنوان جايگزين دين مطرح شود؟
     2. آيا اسلام دين جهانشمول و جاودانه است؟
     3. هدف از تشريع دين و بعثت انبيا چيست؟
     4. تعاليم دين مربوطه به چه حوزه هايى از زندگى بشر است؟
     5. آيا اعمال دنيوى با آخرت رابطه اى دارند؟ در صورت مثبت بودن پاسخ، اين رابطه چگونه توضيح داده مى شود؟
 نياز هميشگى به دين
علّامه مصباح با ردّ ادعاهاى كسانى كه يا اصل نياز به دين را قبول ندارند و يا با پذيرش اصلِ نياز به دين، لزوم آن را در اين زمان انكار مى كنند و براى احكام اسلام، مانند احكام ديگر اديان، تاريخ مصرف قايل هستند، به تبيين ضرورت نياز به دين در همه زمان ها از طريق اثبات ضرورت بعثت پيامبران عليهم السلاممى پردازد.
     با توجه به اينكه هدف از آفرينش انسان، رسيدن او به كمال اختيارى از طريق عبادت و بندگى خداست (ر.ك: ذاريات: 56)، اراده حكيمانه خداوند متعال، اصالتا به سعادت انسان تعلق گرفته است. روشن است كه علم عادى انسان ها بسيار محدود است و نمى تواند از ابزارهاى ادراكى محدود خود كه بُرد خاصى دارند براى تشخيص درست و كامل مسير، استفاده كند. انسان دانشِ كمى دارد (ر.ك: اسراء: 85) و چه بسا امورى را خير بداند، ولى به ضرر او باشد و بعكس، چه بسا امرى را به ضرر خود بداند، ولى خير او در همان چيز باشد (ر.ك: بقره: 216). علاوه بر اين:
     الف. تحقق ادراك مشروط به شرايطى است كه با فراهم نبودن آنها، همين ادراك محدود هم حاصل نمى شود.
     ب. انسان در ادراك هاى خود مصون از اشتباه نيست.
     ج. نيازهاى انسان به نيازهاى مادى منحصر نيست و بايد مصالح معنوى او ـ كه به دلايلى مهم تر از مصالح مادى اوست ـ هم تأمين شود. شناخت هاى عادى انسان با تمامِ اهميتش، نمى تواند براى تشخيص راه سعادت حقيقى در همه ابعاد كافى باشد و اگر انسان راه ديگرى براى جبرانِ اين كمبود نداشته باشد، هدف آفرينش محقق نخواهد شد.
     بنابراين، براى اينكه انسان بتواند در راه تكامل گام بردارد و نيازهاى خود را تأمين كند به وحى و دين نياز دارد. او از اين طريق مى تواند مصالح و مفاسد واقعى خود را بشناسد و آگاهانه انتخاب كند. با اين بيان، دليلِ اول منكران نياز بشر به دين در عصر حاضر نقد شد.
     تمدن هاى بشرى هر قدر هم پيشرفت كنند نمى توانند در زمينه رسيدن انسان به سعادتِ ابدى به انسان كمك كنند. مسئله اصلى ما اين است كه چگونه مى توانيم به كمال نهايى برسيم؟ اگر تا آخرِ زندگى دنيا وسايلى مانند هواپيما، رايانه، ابزارهاى پيشرفته پزشكى و... هم اختراع و ساخته نمى شد، به ارزش هاى معنوى و سعادت ابدى انسانِ صالح آسيبى نمى رسيد:

تمدن ايران و روم در اين زمينه چه كمكى به ما كرده اند؟ آن تمدن ها اگر مشكلاتى را براى بشر نيافريده باشند، در زمينه رسيدن او به سعادت ابدى كمكى نكرده اند. ثمره اين تمدن ها هرچه بوده، مربوط به دنيا بوده است. آنچه انسان را به سعادت ابدى راهنمايى مى كند وحى الهى و دين است. اين نياز هميشه وجود دارد (مصباح،1381الف،ص210).

جاودانگى و جهانشمولى دين اسلام

هرچند تحولات اجتماعى باعث مى شود انسان به قوانين جديدى احتياج پيدا كند، ولى لازمه اش عدم توانايى يك دين براى اين نوع قانون گذارى نيست. دين اسلام با بيان كلياتى كه هيچ گاه تغيير نمى كند، ضمن بيان راه كارهايى، چنين مقرّراتى را وضع كرده است و قابليت تغيير مقرّرات در حكومت اسلامى توسط امام معصوم عليه السلام و نايب خاص يا عام ايشان، راه را براى انعطاف پذيرى در برابر مسائل جديد ـ در چارچوب كليات بيان شده در دين ـ باز كرده است (همان، ص 211ـ217).
     نزول قرآن كريم براى انذار مردم سرزمين هاى خاص و يا دستور داشتن پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله براى انذار نزديكانِ خويش، به معناى انحصار دعوت براى اين گروه نيست و درواقع، چنين آيه هايى در مقام بيان مراحل دعوت است. اگر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بخواهد پيام خداوند متعال را به جهانيان برساند، به صورت طبيعى بايد از نزديكان، و در مرحله بعد از مردم مكه و سرزمين هاى اطراف آن شروع كند تا زمينه براى ابلاغ پيام به جهانيان فراهم شود. علاوه بر اينكه بر اساس تصريح آيات و روايت ها، اسلام به زمان، مكان و يا گروه خاصى منحصر نيست (ر.ك: فرقان: 1؛ سبأ: 28؛ توبه: 33؛ صف: 9؛ كلينى، 1365، ج 1، ص 58).

جريان هايى مانند نامه نگارى پيامبر صلى الله عليه و آله به سران كشورها مانند قيصر روم، پادشاه ايران و فرمان روايان مصر و حبشه و شامات براى دعوت آنها به پذيرش دين اسلام و انذار آنها، دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله از يهود و نصارا، دعوت آنها به بحث و مباهله نيز دلايلى محكم بر اين واقعيت به شمار مى رود (مصباح، 1374، ج 1و2، ص 327؛ مصباح، 1381الف، ص 217ـ219).

نتيجه آنكه، با ثابت شدن نياز هميشگى به دين و جاودانگى دين اسلام، كسى نمى تواند بگويد چون ما الآن به دين نياز نداريم، به چيزهايى عمل مى كنيم كه علم روز به ما مى گويد.

هدف دين

هدف دين را مى توان با تبيين اهداف و فوايدى كه براى بعثت انبيا عليهم السلام ذكر شده است و همچنين با بررسى محتواى دعوت ايشان، بيان كرد. روشن است كه ايشان، هماهنگ با هدف آفرينش انسان و جهان، دستورهايى را از جانب خداوند متعال آورده اند كه تضمين كننده سعادت دنيوى و اخروى انسان است. با توجه به آيه هاى قرآن كريم، مى توان امور زير را ـ بدون ادعاى انحصار و تقسيم منطقى ـ به مثابه هدف بعثت انبيا عليهم السلام ذكر كرد:

1. هدايت تشريعى مردم (مصباح، 1379الف)
لازمه برآورده شدن هدف آفرينش انسان و جهان اين است كه انسانِ داراى اختيار بتواند مسير سعادت و شقاوت را بشناسد و با اعمال خود، يكى را انتخاب كند. ازآنجاكه عقل انسان محدود است و قدرت شناخت برخى امور ـ ازجمله شناخت مسير سعادت ابدى ـ را ندارد، بايد وحى و نبوت باشد تا خداوند متعال، اين گونه هر دو راه را معين و به راه سعادت دعوت نمايد. با اين بيان، ضرورت نبوت و در ضمن، هدف بعثت انبيا معلوم مى شود. در آيات و روايات نيز به اين هدايت تشريعى تصريح شده است (ر.ك: بقره: 38؛ اعراف: 35؛ نساء: 165؛ اسراء: 15؛ صحيفه سجاديه، 1376، ص 94).

2. تعليم و تربيت مردم (ر.ك: مصباح، 1379الف)
عقل انسان نمى تواند به برخى حقايق پى ببرد. يكى از اهداف بعثت اين بوده است كه پيامبران، چيزهايى را به مردم ياد دهند كه نمى دانند و خودشان نمى توانند بفهمند: «... يعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَ الحِْكْمَةَ وَ يعَلِّمُكُم مَّا لَمْ تَكُونُواْ تَعْلَمُون» (بقره: 151). توضيح آنكه، انسان علاوه بر نيازهاى جسمانى، نيازهاى روحى و روانى هم دارد و بايد راه هاى صحيح ارضاى آنها را به گونه اى ياد بگيرد. يكى از اهداف بعثت پيامبران اين است كه اين گونه امور را به مردم ياد دهند (مصباح، 1381ب، ص 1ـ5). آنچه وظيفه پيامبران و جانشينان آنها بوده است تعليم مطالبى است كه در سعادت انسان نقش اصلى را ايفا مى كند و انسان به آنها دسترسى ندارد يا از آنها غفلت مى كند. از اينجا معلوم مى شود كه ياد دادن دانش هايى مانند علوم طبيعى و... كه ندانستن آنها براى انسان ضررى ندارد، از وظايف پيامبران الهى نبوده است. اين دانش ها هرچند در زندگىِ بشر بسيار اهميت دارد، ولى انسان مى تواند با عقل و تجربه به آنها دسترسى پيدا كند. آنچه باعث زيان ابدى و محروميت از سعادت ابدى مى شود اين است كه انسان معارف بلند الهى را نتواند ياد بگيرد (مصباح، 1379ب، ص 1). علاوه بر اين، پيامبران بايد انسان را براى رسيدن به تكامل و هدف نهايى خلقت تربيت كنند و با گذر بيشتر زمان، اين وظيفه بيشتر خودش را نشان مى دهد؛ زيرا با پيچيده تر شدن شرايط، نياز انسان به تعليم و تربيت بيشتر مى شود (همان، ص 1ـ3). خداوند متعال مى فرمايد: «... وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ»(آل عمران: 164). نقش پيامبران و جانشينان آنها در تربيت مردم اين است كه زمينه اى را در آنها فراهم مى كنند تا اراده شان متوجه كمال شود و دلشان بخواهد كارهاى نيك انجام دهند (همان، ص 8). به عبارت ديگر، هدف دين اين است كه انسانِ بالقوه در آغاز تولد را به مسيرى راهنمايى كند كه با استفاده از نيروى اراده و اختيارِ خود، به انسان بالفعل تبديل شود(مصباح،1380الف، ص 7ـ9).
3. اصلاح تحريف ها و رفع اختلاف هاى دينى (مصباح، 1379الف، ص 30ـ35)
توجه به تاريخ، پرده از اين واقعيت برمى دارد كه پيام هاى الهى در اثر عواملى به تحريف كشيده شده است، به گونه اى كه شايد انجيل واقعى در اين زمان وجود نداشته باشد. اگر در دوره اى چنين اتفاقى بيفتد، بايد فرستاده اى از جانب خداوند متعال براى حل اين مشكل وجود داشته باشد. درواقع، مردم اين دوره در حكم كسانى هستند كه پيامبر و كتابى ندارند.
     گاهى دانشمندان دين با مخفى كردن حقايق و يا نسبت دادن دست نوشته هاى خود به خداوند متعال، باعث تحريف و اختلاف در دين خدا مى شدند. اثبات چنين ادعايى با توجه به آيه هاى زير، به سادگى امكان پذير است:
     ـ «يَا أَهْلَ الْكِتَابِ قَدْ جَاءكُمْ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمْ كَثِيرا مِّمَّا كُنتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْكِتَابِ...» (مائده: 15)؛
     ـ «فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَـذَا مِنْ عِندِ اللّهِ...» (بقره: 79)؛
     ـ «.. يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِ...» (نساء: 46)؛
     بنابراين، يكى از اهداف بعثت پيامبران، آشكار كردن حقايق براى مردم و رفع اختلاف هاى دينى بوده است: «فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ وَأَنزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُواْ فِيهِ...»(بقره: 213).

4. قضاوت (مصباح، 1379الف، ص 35)
تطبيق احكام الهى بر مصاديق در زندگى روزمره و قضاوت بر اساس آن در مشاجره ها، يكى از منافع وجود پيامبران در ميان مردم است. انبياى الهى با احاطه اى كه به دستورهاى خداوند داشتند به اين كار مهم مى پرداختند، هرچند به نظر مى رسد تنها بعضى از آنها به صورت رسمى از طرف خداوند متعال براى قضاوت بين مردم معرفى شده اند:
     ـ «يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ...» (ص: 26)؛
     ـ «إِنَّا أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللّهُ...» (نساء: 105).

5. حكومت (مصباح، 1379الف، ص 36و37)
لزوم تبعيت از پيامبران الهى براى رسيدن انسان به سعادت، امرى انكارناپذير است. بنابراين، هر دستورى از سوى پيامبران صادر شود بايد اطاعت شود: «وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ...» (نساء: 64).
     يكى از مقام هايى كه براى انبيا ذكر شده و بالاتر از مقام قضاوت است، حق سرپرستى و تدبير امور جامعه است. ازاين رو، برخى پيامبران، خود، حكومتى داشته اند و به اداره آن مى پرداخته اند و برخى ديگر، حكومت پيامبر ديگرى را تأييد كرده اند؛ مانند حضرت صموئيل كه گروهى از بنى اسرائيل نزد او آمدند و درخواست تعيين ملك كردند (بقره: 246). از اينجا معلوم مى شود ايشان ملك نبوده است. پيامبرانى مانند حضرت سليمان، حضرت موسى عليهماالسلام و حضرت محمد صلى الله عليه و آله ازجمله پيامبرانى بودند كه حكومت را نيز در دست داشته اند. در سايه چنين حكومتى، دين خدا به مرحله عمل درمى آيد و مردم به سعادت دنيا و آخرت مى رسند. از اينجا مى توان نتيجه گرفت كه نه تنها ديانت و سياست با هم منافاتى ندارند، بلكه به يك معنا، علم سياست دينى نيز وجود دارد.

6. تذكر دادن (مصباح، 1379الف، ص 38و39)
همه آگاهى هاى انسان به صورت آگاهانه نزد وى حاضر نيست و ممكن است انسان در اثر عواملى مانند اهتمام به امور مادى، غلبه گرايش هاى حيوانى و بدآموزى ها و تبليغ هاى سوء، دچار غفلت و يا فراموشى شود (مصباح، 1374، ج 1و2، ص 216و217). يكى از اهداف بعثت انبيا، بيدار كردن وجدان هاى خفته و فطرت هاى غبارگرفته، يادآورى ذكر خدا و برانگيختن عقل هاى مدفون است: «... وَ وَاتَرَ إِلَيهِمْ أَنْبِياءَهُ لِيسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ يذَكِّرُوهُمْ مَنْسِى نِعْمَتِهِ وَ يحْتَجُّوا عَلَيهِمْ بِالتَّبْلِيغِ وَ يثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُول...» (نهج البلاغه، بى تا، ص 43).

7. انذار و تبشير (مصباح،1379الف، ص 39و40)
هميشه، دانستن و توجه داشتن به دستورهاى الهى، به عمل منجر نمى شود و بايد در كنار آن، انگيزه نيز براى عمل وجود داشته باشد. براى تأمين اين هدف، خداوند متعال پيامبرانى را فرستاد و به آنها مأموريت انذار و تبشير را داد: «وَما نُرْسِلُ الْمُرْسَلينَ إِلاَّ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ...»(انعام: 48). تحريك گرايش هاى انسان در كنار دادن بينش و معرفت، مى تواند تا حد زيادى راه را براى رسيدن انسان به سعادت هموار كند.

8. توجه دادن مردم به توحيد و معاد و دعوت به آنها (مصباح، 1379الف، ص 41ـ44)
يكى از امورى كه عقل انسان نمى تواند به صورت كامل از فهم آن برآيد، كشف روابط بين اعمال و نتايج اخروى آنها و يا حتى فهم خوبى و يا بدى برخى كارهاست. علاوه بر اين، گاهى براى انسان شرايطى پيش مى آيد كه از مسائلى مانند توحيد و معاد بكلى غافل مى شود، درحالى كه مردم براى رسيدن به هدف آفرينش جهان بايد به چنين مطالبى توجه داشته باشند. ازاين رو، دعوت به توحيد و معاد و رفع شبهه هاى مربوط به آن، از اهداف ارسال پيامبران از سوى خداوند است:
     ـ «وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِي إِلَيْهِ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ» (انبياء: 25)؛
     ـ «... يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَى مَن يَشَاء مِنْ عِبَادِهِ لِيُنذِرَ يَوْمَ التَّلَاقِ» (غافر: 15).

قلمرو دين

از منظر علّامه مصباح، اين بحث را بر اساس تعريف هايى از دين مى توانيم بررسى كنيم كه حداقل، دين را به مثابه تجربه شخصى قلمداد نكنند؛ زيرا در غير اين صورت، مبنايى عقلى و قابل ارزيابى در اختيار نيست كه درستى يا نادرستى آنها سنجيده شود و به همين دليل، تجربه شخصى كشش چنين بحث هايى را ندارد (مصباح، 1380ب).
     بحث پيش رو، ارتباط تنگاتنگى با تعريف دين دارد. روشن است كه اگر كسى دين را تنظيم رابطه معنوى انسان با خدا و يا تنظيم زندگى انسان با آخرت بداند، نمى تواند رابطه اى ميان دين و علوم طبيعى و حتى علوم انسانى مانند سياست، مديريت و... قايل باشد و ازاين رو، قلمرو دين به امور اخروى و معنوى محدود خواهد شد. نيز اگر كسى دين را به آنچه مردم توانايى درك و فهم آن را ندارند تعريف كند، قضاوت هاى عقلى از دايره دين بيرون خواهد رفت و به مرور زمان، نياز به دين نيز كمتر احساس خواهد شد؛ زيرا علم به گونه اى در حال پيشرفت است كه روز به روز از نياز به خدا و حتى انسان هاى ديگر كاسته مى شود و دين كارآيى كمترى پيدا مى كند! اين در حالى است كه اگر دين را شامل شيوه رفتار صحيح انسانى و مطابق خواست خدا بدانيم، هيچ چيز از قلمرو دين بيرون نمى ماند و همه فعاليت ها در راستاى رسيدن به كمال حقيقى انسان مى تواند قرار بگيرد. كسى در دينش كامل است كه در حوزه هاى اعتقادات، احكام و اخلاق، خدايى بينديشد و عمل كند. پس دين همه عرصه هاى بالا را دربر مى گيرد (مصباح، 1386الف، ج 1، ص 40و41).

اگر دين چيزى است كه در قرآن آمده، شامل مسائل اجتماعى و سياسى مى شود و راجع به قوانين مدنى، قوانين جزايى، قوانين بين المللى و راجع به عبادات و اخلاق فردى سخن گفته است و براى زندگى خانوادگى، ازدواج، تربيت فرزند و براى معاملات وتجارت دستورالعمل دارد؛ پس چه چيزى ازقلمرواسلام خارج مى ماند؟(همان،ص42).

اين كلام با آيه هايى از قرآن كريم كه درباره تنظيم رابطه انسان با ديگر انسان هاست تأييد مى شود. براى نمونه، مى توان به موضوعات قرض دادن (بقره: 282)، كيفيت طلاق و احكام آن (بقره: 229ـ232)، دريافت و پرداخت مهريه (نساء: 20و21)، روابط زناشويى (بقره: 222و223)، افرادى كه ازدواج با آنها مجاز يا ممنوع است (نساء: 23)، حل اختلاف هاى خانوادگى (نساء: 35)، ارث (نساء: 11)، درگيرى و جنگ داخلى (حجرات: 9)، معامله ها و تجارت (مائده: 1؛ بقره: 275؛ جمعه: 9)، جرايم اجتماعى (مائده: 38؛ نور: 2) و... اشاره كرد (مصباح، 1378، ص 34ـ36؛ مصباح، 1382، ص 9و10؛ بستان، 1390، ص 120ـ127).
     البته توجه به اين نكته لازم است كه اگر كسى بخواهد ديدگاه اسلام را درباره چيزى ـ مانند قلمرو دين ـ بداند، بايد از اسلامى سخن بگويد كه معصومان عليهم السلام تبيين كرده اند نه اسلامى كه برخى مستشرقان و مخالفان دين از آن دم مى زنند و از روى سياست بيمار خود آن را ترويج مى كنند (مصباح، 1386الف، ج 1، ص 42).
     از ديدگاه علّامه مصباح، درباره اينكه مسلمانان در چه مسائلى مى توانند انتظار كمك و راهنمايى از دين داشته باشند، سه نظر وجود دارد كه يكى در جانب افراط، ديگرى در طرف تفريط و سومى در حد وسط واعتدال قراردارد:(مصباح،1386الف،ج1،ص56ـ60)
     الف) دين همه نيازهاى انسان را در مقام نظر و عمل برآورده مى كند و لازم نيست انسان درصدد مطالعه و تحقيق در علوم غيردينى برآيد؛ به اين معنا كه اگر خواستيم لباسى بخريم، آشپزى كنيم، به پزشك مراجعه كنيم، مسكن بسازيم و...، بايد به دين مراجعه كرده و براساس ديدگاه هايى كه مى توان از متون دينى به دست آورد تكليف خود را معين كنيم. اين ديدگاه حداكثرى صحيح نيست؛ زيرا روشن است كه دين جداى از عقل، تجربه و... دينى ناكارآمد در عرصه هاى مختلف زندگى بشرى است.
     ب) عرصه دنيا و دين از هم جداست. انسان براى تأمين سعادت اخروى بايد از دستورهاى دينى اطاعت كند، ولى براى برآورده كردن نيازهاى دنيايى مى تواند با استناد به خواسته هاى خود و دانش هاى بشرى عمل كند. بر اساس اين ديدگاه، عملكرد انسان در امور دنيايى تأثيرى در سرنوشت اخروى انسان ندارد و رسالت دين تنها شناساندن راه هاى رسيدن به بهشت و رهايى از جهنم است. بنابراين، نهايت چيزى كه مى توان از دين انتظار داشت اين است كه مسائلى مانند نماز، روزه، حج و... را بيان كند.
     بعضى از متدينان غربى، براى حل تعارض علم و دين اين راه را پيشنهاد كردند و بر اساس آن، علم و دين را به منزله دو خط موازى دانستند كه هيچ وقت يكديگر را قطع نمى كنند؛ زيرا هريك از دين و علم هدفى غير از ديگرى دارد (مصباح، 1386الف، ج 1، ص 164). نتيجه آنكه ـ مثلاً ـ اگر بين نظر دين و انديشه اى ـ به اصطلاح ـ علمى تعارض شد و بر اساس آن، مردم رأى به همجنس بازى دادند، تكليف معلوم است. دين حق ندارد در مسائل اجتماعى دخالت كند و فقط مى تواند در حوزه كليسا و مسائلى مانند عبادت خدا و بخشودن بندگان و روانه كردن آنها به سوى بهشت و... نظر بدهد! (همان، ص 167) اين ديدگاه حداقلى نيز صحيح نيست؛ زيرا لازمه تقسيم زندگى انسان به زندگى دنيوى و اخروى، عدم ارتباط اعمال دنيوى در سرنوشت اخروى نيست. اين ديدگاه علاوه بر اينكه مستند به دليل صحيحى نيست، با محتواى اديان الهى سازگارى ندارد. شايد منشأ پيدايش اين نظر، تلاش براى جبران ضعف ديدگاه اول باشد؛ زيرا با مراجعه به تعاليم دينى نمى توان همه نيازهاى بشرى ازجمله شيوه پختن غذا، شيوه مداواى همه بيمارى ها (به ويژه بيمارى هاى صعب العلاجى كه در قرون اخير شايع شده است)، مهندسى، هواپيماسازى، كشتى سازى، معمارى و... را برآورده كرد. اين در حالى است كه آنها از ديدگاه اعتدالى غفلت ورزيده و با توسل به يك مغالطه، در دام تفريط گرفتار شده اند؛ مغالطه اى كه منشأ آن، منحصر كردن مسئله در دو گزينه و عدم توجه به شقّ ثالث (ديدگاه اعتدالى و قول مختار) است (مصباح، 1380الف، ص 2ـ5).
      ج) زندگى اخروى انسان بازتاب اعمال دنيوى اوست. اسلام براى همه رفتارهاى اختيارى انسان ـ حتى انديشه ها ـ حكم دارد؛ زيرا هر عمل اختيارى يكى از حكم هاى واجب، حرام، مستحب، مكروه و مباح را دارد. انسان با تلاش دنيوى در راستاى كسب رضايت الهى مى تواند به سعادت ابدى اخروى دست پيدا كند، همان گونه كه با انجام اعمال ناشايست و پيروى نكردن از دستورهاى الهى، گرفتار عذاب اخروى مى شود. درست است كه بيان بسيارى از مسائل به عهده دين نيست، ولى دين مى تواند به نوعى آنها را هم در قلمرو خود جاى دهد و از آنها امورى ارزشى بسازد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «... مَا مِنْ شَى ءٍ يقَرِّبُكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ وَ يبَاعِدُكُمْ مِنَ النَّارِ إِلَّا وَ قَدْ أَمَرْتُكُمْ بِهِ وَ مَا مِنْ شَى ءٍ يقَرِّبُكُمْ مِنَ النَّارِ وَ يبَاعِدُكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ إِلَّا وَ قَدْ نَهَيتُكُمْ عَنْه...» (كلينى، 1365، ج 2، ص 74). البته معناى حديث، اين نيست كه ايشان همه جزئيات را بيان كرده است، بلكه ايشان با بيان عناوين كلى، زمينه را براى استخراج مصاديق و موضوعات فراهم كرده اند كه با عنوان هاى اوليه، ثانويه و يا حكم حكومتى ارائه مى شوند(مصباح،1386الف،ج1،ص66).
     در ميان مسلمانان اين قضيه مشهور است كه «اسلام بيان چيزى را فروگذار نكرده است». آيا معناى قضيه اين است كه اسلام به بيان همه مسائل و مصاديق علوم پرداخته و در همه آنها داراى حكم و قانون است؟ يا به اين معناست كه اسلام با بيان قواعد كلى و ارائه راه كارهاى انعطاف پذير، شرايطى را فراهم كرده است كه مى توان در هر زمان و مكانى حكم و قانون الهى را از آن به دست آورد؟ بايد گفت: دين اسلام تعهد و رسالتى نسبت به بيان حقايق عينى و خارجى ندارد و ازاين رو، نمى توان ـ براى مثال ـ بيان مسائل علوم تجربى را وظيفه دين دانست. براى نمونه، اسلام با اين هدف براى انسان ها نيامده است كه بگويد درخت سيب چقدر بايد ميوه بدهد، در چه شرايطى ميوه بيشتر و بهترى مى دهد و يا بمب اتم را چگونه بايد ساخت. بيان مصاديق و موضوعات احكام در برخى موارد به عهده علوم است و حداقل دين در اين گونه موارد به علوم مختلف نياز دارد و نمى توان از خود دين، بيان مصاديق و موضوعات را به طور كامل انتظار داشت. با اين بيان، درستى شقّ دوم از سؤال مطرح شده در اين بند معلوم مى شود (معاونت پژوهشى دفتر تبليغات اسلامى، 1389؛ دبيرخانه همايش مبانى فلسفى علوم انسانى، 1389الف، ص 111و112).
     اين نكته را بايد در نظر داشت كه همه آنچه معصومان عليهم السلام بيان كرده اند به ما نرسيده است و اگر هم گفته مى شود اسلام همه چيز را بيان كرده است، منظور همين مقدار از اسلام كه در اختيار ما مى باشد نيست. حتى اگر همه آموزه هاى بيان شده توسط معصومان عليهم السلام به ما مى رسيد، نمى توانستيم ادعا كنيم حكم مسائلى مانند سوار شدن بر هواپيما و قطار بيان شده است، هرچند مى توان حكم آنها را از مطالب كلى بيان شده در اسلام استخراج كرد (دبيرخانه همايش مبانى فلسفى علوم انسانى، 1389الف، ص 112). حال اين سؤال به ذهن مى رسد كه اگر در مواردى، هم اسلام حكمى را بيان كرده بود و هم يكى از علوم حكمى مشابه داده بود، عمل خود را با استناد به كدام يك مى توان انجام داد؟ روشن است كه حكم خدا و پيغمبر مقدم است و در مواردى كه حكم خدا روشن است، نبايد به دنبال منبعى براى تعيين تكليف بود؛ زيرا گفته دانشمندان بدون استناد به آموزه هاى قطعى دينى نمى تواند به صورت مستقل تعيين وظيفه كند (دبيرخانه همايش مبانى فلسفى علوم انسانى، 1389الف، ص 112و113).
     با توجه به آنچه در قرآن كريم آمده است، به روشنى درمى يابيم كه مطالب مختلفى اعم از تجربى، انسانى و عقلى در آن بيان شده است. ولى جاى اين سؤال باقى است كه آيا هر آنچه در قرآن كريم بيان شده است جزء دين است؟ پاسخ اين سؤال، هم مثبت است و هم منفى. براى روشن شدن اين مطلب، به آيات زير توجه كنيد:
     ـ «هَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ ضَيْفِ إِبْرَاهِيمَ الْمُكْرَمِينَ...» (ذاريات: 24)؛
     ـ «وَهَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ مُوسَى» (طه: 9)؛
     ـ «ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاء وَهِيَ دُخَانٌ...»(فصلت: 11)؛
     ـ «... وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاء كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ...» (انبياء: 30)؛
     ـ «أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُزْجِي سَحَابا ثُمَّ يُؤَلِّفُ بَيْنَهُ ثُمَّ يَجْعَلُهُ رُكَاما فَتَرَى الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلَالِهِ وَيُنَزِّلُ مِنَ السَّمَاء مِن جِبَالٍ فِيهَا مِن بَرَدٍ فَيُصِيبُ بِهِ مَن يَشَاء وَيَصْرِفُهُ عَن مَّن يَشَاء...» (نور: 43).
     آيا مى توان اين آيه ها و نمونه هاى مشابه آن را جزء دين دانست؟ با توجه به ديدگاه علّامه مصباح، پاسخ اين سؤال از اين جهت منفى است كه دين بنا به تعريف، شامل اعتقادات، اخلاق و احكام مى شود و مسائلى مانند داستان هاى تاريخى، كيفيت خلقت آسمان و زمين و ديگر مسائلى كه در علوم تجربى از آنها بحث مى شود جزء هيچ كدام از اين سه قسم نيست. به عبارت ديگر، اين گونه مسائل، بالذات جزء دين نيست، هرچند بالعرض جزء دين است و چون از سوى خداوند متعال نازل شده و بدون تحريف به دست ما رسيده است بايد به آنها باور داشته باشيم. اين مطالب نه از آن جهت كه بالذات جزء دين هستند بايد تصديق شوند، بلكه از اين جهت كه اين مطالب از سوى دين ارائه شده است و دين به آنها تعلق گرفته است مطابق با واقع مى باشد. از سويى ديگر، جواب سؤال، مثبت است؛ زيرا مسائلى كه ذكر شد، بالتبع جزء دين هستند. مثلاً، داستان حضرت موسى عليه السلام و فرعون، يكى از مسائل اصلى دين نيست، بلكه نبوت از مسائل اصلى دين است و به تبع آن، به ارتباط يكى از انبياى الهى ـ حضرت موسى عليه السلام ـ با فرعون پرداخته شده است. به همين ترتيب، هر بخش اصلى دين با علوم ارتباط پيدا مى كند؛ عقايد با فلسفه، احكام با حقوق و علوم نقلى، اخلاق با فلسفه اخلاق و ارزش ها (دبيرخانه همايش مبانى فلسفى علوم انسانى، 1389ب، ص 100و101).
     در انديشه علّامه مصباح، رسالت اصلى دين اين است كه راه سعادت و كمال را به انسان نشان دهد و به بيان حكم افعال انسان بپردازد و از اين طريق، درجه مصلحت يا مفسده آنها را بيان كند تا انسان با قدرت اختيارى كه دارد فعلى را انتخاب كند و بر اساس آن، در مسير تكامل يا تنزل قرار بگيرد. بنابراين، اگرچه دين، چگونگى ساخت مسكن را معين نمى كند، ولى بر اين نكته تأكيد دارد كه نبايد در زمين غصبى خانه ساخت و يا معمارى نبايد به گونه اى باشد كه بر خانه ديگرى اشراف داشته باشد، همچنان كه تهيه مسكن با پول ربوى جايز نيست. درست است كه دين، درس پزشكى نمى دهد، ولى درباره معالجات پزشكى اين دستور را مى دهد كه داروهايى را مصرف كنيد كه ضررش بيشتر از منفعتش نباشد، زن حامله به گونه اى معالجه شود كه به جنين لطمه اى وارد نشود و يا در عمل جراحى به اعضاى اصلى بدن صدمه اى وارد نشود (مصباح، 1380الف، ص 4). در مورد نوع غذا نيز دستورهاى ارزشى خاصى وجود دارد، هرچند در اسلام بر خوردن نوع خاصى از غذا دست گذاشته نشده است و امورى مانند چگونگى پختن غذا از عهده رسالت دين خارج است؛ چون اين امور مستقيما به سعادت بشر يارى نمى رسانند (مصباح، 1386الف، ج 1، ص 61). تذكر اين نكته لازم است كه اگر نوع خاصى از نوشيدنى يا خوردنى، مانع تكامل بشر شود، دين خود را مسئول بيان آن مى داند كه نمونه آن را مى توان در آيه هاى «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَيْسِرُ وَالأَنصَابُ وَالأَزْلاَمُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ إِنَّمَا يُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَن يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاء فِي الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ وَيَصُدَّكُمْ عَن ذِكْرِ اللّهِ وَعَنِ الصَّلاَةِ فَهَلْ أَنتُم مُنتَهُونَ» (مائده: 90و91) مشاهده كرد. بنابراين، بيان روابط بين پديده ها ـ مانند آثار درمانى داروها ـ مربوط به علم است و در قلمرو دين نيست، ولى بيان احكام ارزشىِ آنها را، دين بر عهده دارد (مصباح، 1380الف، ص 5). نتيجه آنكه: «دين اقلى نيست، اما اكثرى هم به آن معنا كه يعنى همه نيازهاى بشر را خودش مستقيما جواب بدهد، اين هم نيست؛ اما مى توانيم بگوييم كه دين در همه عرصه هاى زندگى به لحاظ احكام ارزشى دخالت مى كند» (مصباح، 1380الف، ص 7).
     انسان ها نمى توانند مجموعه قوانين كامل و مناسب با نيازهاى اساسى و واقعى بشر وضع كنند، ولى خداوند متعال كه آفريننده جهان است، به تمام مصالح و مفاسد آگاهى دارد، حال و آينده نزدش حاضر است و در مقام وضع قوانين، نفعى به او نمى رسد، مى تواند چنين مجموعه اى از قوانين را وضع كند و توسط افرادى به انسان ابلاغ نمايد. ازاين رو، اصل مسئله در مقام ثبوت مسلم است. در مقام اثبات نيز اسلام با بيان احكام كلى ثابت كه مصاديق متغير و بى شمار دارند به بيان همه چيزهايى كه بشر براى رسيدن به كمال به آنها احتياج دارد، پرداخته است(مصباح،1386الف،ج1،ص126و127).

رابطه دنيا و آخرت

زندگى اين دنيا بى ارتباط با زندگى در سراى جاويد نيست و آنچه در اين دنيا به انسان ارزانى شده، همگى ابزارهايى براى رسيدن او به كمال حقيقى است. ازاين رو، در اين دنيا همه امور بايد در مسيرى قرار بگيرند كه بتوانند آينده اى روشن را در زندگى اخروى نويد دهند. بر اين اساس، اگر ميان امور مادى و معنوى تعارضى پيش آمد، بايد امور معنوى را مقدم كرد؛ زيرا همه هدف آن است كه انسان بتواند به سعادت جاويد برسد و در آخرت در جوار رحمت و رضوان حضرت حق قرار گيرد و روشن است كه در صورت تعارض، وسيله بايد فداى هدف شود و نه بعكس. اين امر در تمام قوانين حقوقى، اخلاقى، تربيتى و... صادق است (مصباح، 1388، ص 74).
     درست است كه انسان بعد از طى دوران جنينى، به عالم طبيعت پا مى گذارد و بعد از انجام اعمالى در مدت عمر خود از اين دنيا مى رود و بخش بعدى زندگى خود را در عالم برزخ و قيامت شروع مى كند، ولى نبايد اين تقسيم بندى منشأ تصور نادرست جدايى دنيا و آخرت شود. رسالت دين فقط اين نيست كه دستورهايى براى بعد از مرگ بدهد، بلكه دين، رفتارهاى دنيوى ما را هم سامان دهى كرده و با نظام تشريعى خود بشر را به راه سعادت راهنمايى مى كند. اين ارتباط آن قدر قوى و تنگاتنگ است كه مى توان ادعا كرد «در دنيا چيزى كه مربوط به آخرت نباشد نداريم» (مصباح، 1386الف، ج 1، ص 58). پيامبران الهى نيز در دنيا تلاش مى كردند و براى سروسامان دادن به زندگى دنيا، مى كوشيدند عدالت را در جامعه حكمفرما كنند. اگر زندگى دنيا با زندگى آخرت پيوند نداشت، معنا نداشت پيامبران الهى اين قدر خود را به سختى و زحمت بيندازند و در اين زندگى كوتاه دنيوى با مشكل ها دست و پنجه نرم كنند. «آنچه سرنوشت انسان را در آن سراى ابدى و بى نهايت تعيين مى كند همين زندگى پنجاه، شصت ساله دنياست» (مصباح، 1386ب، ج 2، ص 219).
     تأكيد بر نقش داشتن اعمال دنيوى بر سعادت يا شقاوت اخروى نبايد به اين معنا پنداشته شود كه اين گونه اعمال در دنيا هيچ اثرى ندارند؛ زيرا جدا شدن معلول از علتش محال است و انسان به روشنى در همين دنيا نتيجه برخى كارهايش را مشاهده مى كند.ممكن است بعضى افرادبه واسطه پاكى ضميرشان بتوانند آثار معنوى اعمالشان را در همين دنيا هم ببينند، ولى ظهور اين آثار همگانى نيست و ممكن است در اثر اعمال بعدى از بين برود، همچنان كه اين آثار براى هميشه نمى توانند در دنيا، خود را در عرصه ظهور نگه دارند و چون دنيا فانى است، اين آثار در سراى جاويد ظاهر خواهد شد. به همين دليل است كه كمال نهايى را نمى توان در موفقيت ها و كاميابى هاى اين جهانى جست وجو كرد، بلكه آن را بايد در ذى المقدمه يافت (مصباح، 1370، ص 124).
     علّامه مصباح در مقام اثبات و تأييد نظر خود مبنى بر پيوند عميق دنيا و آخرت در انديشه اسلامى، به آيه هايى مانند: «إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَى ظُلْما إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَارا وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيرا» (نساء: 10 و نيز، ر.ك: زلزال: 7و8؛ نساء: 123) و «... إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ...» (حجرات: 12) و نيز به برخى روايات مانند «... فَإِنَّ الْيوْمَ عَمَلٌ وَ لَا حِسَابَ وَ إِنَّ غَدا حِسَابٌ وَ لَا عَمَل...» (كلينى، 1365، ج 8، ص 58 و نيز، ر.ك: صدوق، 1362، ص 607و608؛ احسائى، 1405ق، ج 1، ص 267) استناد مى كند. (مصباح، 1386الف، ج 1، ص 58، 59، 141و142). نتيجه آنكه:

همه كارهايى كه ما در دنيا انجام مى دهيم؛ از قبيل نفس كشيدن، چشم بر هم زدن، قدم برداشتن، نشستن و برخاستن، نگاه كردن، معاشرت، سخن گفتن، سخن شنيدن، غذا خوردن، روابط بين زن و شوهر، روابط بين افراد جامعه و رابطه بين حكومت و مردم، مى توانند به گونه اى باشند كه تأمين كننده سعادت اخروى ما گردند و مى توانند براى آخرت ما زيان به بار آورند (مصباح، 1386الف، ج 1، ص 58و59).

علاوه بر آنچه ذكر شد، مى توان همه آيه هاى مربوط به معاد را هم به مثابه دليلى براى پيوند دنيا و آخرت ذكر كرد؛ زيرا عدالت خداوند متعال اقتضا مى كند جهان ديگرى وجود داشته باشد و نيكوكاران و بدكاران به پاداش و كيفر درخور اعمالشان برسند؛ چراكه زندگى دنيا ظرفيت پاداش و كيفر برخى كارها را ندارد (مصباح، 1375، ج 3، ص 39و40). بنابراين، اگر اعمال دنيا در زندگى آخرت تأثيرى نداشت و صرفا تلاش هايى دنيوى به شمار مى رفت، اثبات معاد كارى بيهوده مى بود.
     نعمت هاى دنيا در ديدگاه اسلام، به خودى خود، موجب سعادت يا شقاوت اخروى نمى شود. اين گونه نيست كه هر كس در دنيا وضع خوبى داشت در آخرت نيز به همان اندازه سعادتمند باشد؛ چراكه در اين صورت، مى بايست در روز قيامت، فرعون ها و برخى مستكبران جهان، سعادتمند باشند و مستضعفان جهان از نعمت هاى اخروى بى بهره. با اين توضيح، روشن مى شود كه منظور از «اعمى» در آيه «وَمَن كَانَ فِي هَـذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِي الآخِرَةِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِيلاً» (اسراء: 72) نابيناى ظاهرى نيست، بلكه منظور، كوردل است. شاهد اين بيان، آيه هاى شريفه «وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكا وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَى قَالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمَى وَقَدْ كُنتُ بَصِيرا قَالَ كَذَلِكَ أَتَتْكَ آيَاتُنَا فَنَسِيتَهَا وَكَذَلِكَ الْيَوْمَ تُنسَى» (طه: 124ـ126) مى باشد. البته ممكن است كسى از نعمت هاى دنيوى زيادى هم بهره مند باشد، ولى چون به آنها دل نبسته و از آنها براى رسيدن به كمال حقيقى خود استفاده كرده است، در آخرت نيز از نعمت هاى آن بى بهره نباشد و صِرفِ داشتن نعمت هاى مادى دليل بر شقاوت اخروى شخص نيست. اگر بخواهيم با اصطلاح هاى منطقى اين رابطه را بيان كنيم، بايد بگوييم سعادت و يا شقاوت دنيوى و اخروى نه مانعه الجمع اند و نه مانعه الخلو: «ميان نعمت هاى دنيوى و اخروى و نقمت هاى آن دو، نه تعارض و تعاند هست و نه تلازم و تقارن، بلكه اجتماع و فرقتشان همه اش اتفاقى و بالعرض بوده و هريك تابع قانون ويژه و سنن الهى حاكم بر آن مى باشد» (مصباح، 1376، ج 1، ص 216).
     آيه هاى زير نشان مى دهد كه حضرت ابراهيم عليه السلام و برخى مؤمنان، هم از نعمت هاى دنيا بهره مند بوده اند و هم در آخرت سعادتمند خواهند بود:
     ـ «وَآتَيْنَاهُ فِي الْدُّنْيَا حَسَنَةً وَإِنَّهُ فِي الآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ» (نحل: 122)؛
      ـ «فَآتَاهُمُ اللّهُ ثَوَابَ الدُّنْيَا وَحُسْنَ ثَوَابِ الآخِرَةِ وَاللّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ» (آل عمران: 148).
     همچنين ممكن است كسى در هر دو جهان از نعمت هاى الهى محروم باشد و گرفتار عذاب شود. آيه هاى زير بر اين مطلب گواهى مى دهد:
     ـ «... خَسِرَ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةَ...» (حج: 11)؛
     ـ «... لهُمْ فِي الدُّنْيَا خِزْيٌ وَلَهُمْ فِي الآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ»(بقره: 114)؛
     ـ «... لَّهُمْ عَذَابٌ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَلَعَذَابُ الآخِرَةِ أَشَقُّ...» (رعد: 34).
     نيز همان گونه كه ممكن است كفار در اين دنيا از نعمت هاى زياد بهره ببرند، ولى در آخرت عذاب شوند (آل عمران: 178)، امكان دارد انسان هاى مؤمن به دليل مصالحى كه خداوند متعال مى داند، در اين دنيا با سختى هاى زيادى دست و پنجه نرم كنند، ولى در آخرت از نعمت هاى الهى بهره مند شوند (براى مطالعه بيشتر، ر.ك: مصباح، 1376، ج 1، ص 214ـ230).
     رابطه دنيا و آخرت را نمى توان با استفاده از قوانين فيزيكى و اين دنيايى ـ مانند نظريه تبديل ماده و انرژى به يكديگر ـ تبيين كرد و بهره مندى از نعمت هاى دنيوى را نشانه سعادت يا شقاوت اخروى دانست، بلكه اعمال اختيارى انسان هاست كه تعيين كننده آينده انسان در زندگى جاويد آخرت است (مصباح، 1375، ج 3، ص 109ـ113). البته اين كلام نبايد به معناى نفى رابطه حقيقى ميان اعمال انسان و نتيجه اخروى اش فهميده شود؛ زيرا ممكن است رابطه اى حقيقى بين آنها وجود داشته باشد، ولى از قبيل روابط حقيقى شناخته شده نزد ما نباشد و علوم تجربى نمى تواند وجود چنين رابطه اى را نفى و يا اثبات كند (مصباح، 1375، ج 3، ص 119ـ121). براى اينكه حقيقى بودن رابطه دنيا و آخرت روشن شود، به برخى شواهد قرآنى اشاره مى شود:
     ـ «... وَمَا تُقَدِّمُواْ لأَنفُسِكُم مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِندَ اللّهِ» (بقره: 110؛ مزمل: 20)؛
     ـ «يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مَّا عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَرا وَمَا عَمِلَتْ مِن سُوَءٍ...» (آل عمران: 30)؛
     ـ «يَوْمَ يَنظُرُ الْمَرْءُ مَا قَدَّمَتْ يَدَاهُ...» (نبأ: 40)؛
     ـ «فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرا يَرَهُ وَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّا يَرَهُ» (زلزال: 7و8).
     نتيجه آنكه در انديشه اسلامى، انسان بايد با استفاده از ابزارهاى دنيوى كه در اختيار او گذاشته شده است براى رسيدن به هدف نهايى خلقت، كه همان قرب به خداست، تلاش كند و بداند هر كارى در اين دنيا انجام مى دهد در آخرت بى نتيجه نخواهد ماند. ازاين رو، نبايد تمام همت انسان به علومى گمارده شود كه فقط به تأمين نيازهاى مادى بشر مى انديشد و يا گاه، به شقاوت اخروى بشر مى انجامد، بلكه بايد با آشنايى با معارف اسلامى، خواست خدا را بر خواست خويش مقدم كرد و با جهت دهى فعاليت هاى دنيوى در راستاى آخرت، سعادتمند شد.
     ممكن است كسى دين را متعلق به گذشته بداند و به اين امر معتقد باشد كه امروزه، دين، كارا و مفيد نيست و نمى تواند رابطه اى معنادار با علوم برقرار كند، ولى با اثبات نياز هميشگى انسان به دين، اين شبهه برطرف خواهد شد. تصور قديمى بودن دين و يا عدم كارآمدىِ آن، يكى از موانع بزرگ فهم رابطه صحيح علم و دين است. تنها در صورتى مى توان به درك درستى از علم دينى رسيد كه دين براى هميشه ـ ازجمله زمانِ حاضر ـ كارآمد و لازم باشد، براى راهنمايى و رساندن انسان به مقام قرب الهى آمده باشد و مسائل اصلى دين امورى باشد كه انسان را به سعادت برساند. علاوه بر اين، اگر ارتباط رفتارهاى دنيوى با آثار اخروى اش پذيرفته نشود، علم دينى تأثيرگذار بر سعادت اخروى توجيهى نخواهد داشت. نيز با استناد به اهداف دين، مى توان به امكان، ضرورت و حتى تحقق خارجى برخى علوم دينى مانند حقوق، سياست، تعليم و تربيت، و... پى برد.

نتيجه گيرى

تبيين نياز هميشگى به دين، جاودانگى و جهانى بودن دين اسلام، و شناخت هدف و قلمرو دين، مى تواند زمينه لازم را براى دينى خواندن علومى فراهم كند كه بشر را به سوى هدف دين راهبرى مى كنند و در قلمرو دين قرار دارند. بررسى هدف بعثت انبيا عليهم السلام نيز نشان مى دهد كه علومى نظير حقوق، سياست و... در صورتى كه در مسير رشد و تعالى انسان و رسيدن او به سعادت قرار داشته باشند مى توانند علومى دينى قلمداد شوند. براساس انديشه علّامه مصباح، دين هيچ كار دنيوى بشر را بى نتيجه و بى ارتباط با آخرت نمى داند و بنا بر همين اصل، در همه شئون زندگى بشر با ارائه قوانين كلى دخالت كرده است، اما تعيين مصاديق و موضوعات آنها را به عهده علوم عقلى و تجربى بشرى گذاشته است. البته گاهى دين نيز بالعرض به برخى مطالب پيرامون علوم انسانى، عقلى، و تجربى اشاره كرده است كه چون از ناحيه دين رسيده اند مطابق با واقع بوده و بايد مورد پذيرش قرار گيرند. خلاصه آنكه دين با تعيين احكام ارزشى، مبانى و اصول ساير علوم بشرى را تعيين كرده است تا بشر را در مسير تكامل علم، هدايت كند و مانع انحرافش شود.

منابع

نهج البلاغه (بى تا)، قم، دارالهجره.
صحيفه سجاديه (1376)، قم، الهادى.
احسائى، ابن ابى جمهور(1405ق)، عوالى اللئالى، قم، سيدالشهداء.
بستان، حسين (1390)، «گامى به سوى علم دينى 2»، در: روش بهره گيرى از متون دينى در علوم اجتماعى، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه.
دبيرخانه همايش مبانى فلسفى علوم انسانى (1389الف)، جستارهايى در فلسفه علوم انسانى از ديدگاه علّامه آيت اللّه مصباح، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى قدس سره.
ـــــ (1389ب)، «گفت وگو با علّامه آيت اللّه مصباح»، در: مبانى فلسفى علوم انسانى (گفت وگوها)، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى قدس سره.
صدوق، محمدبن على (1362)، الأمالى، تهران، كتابخانه اسلاميه.
كلينى، محمدبن يعقوب (1365)، الكافى،تهران،دارالكتب الاسلاميه.
محيطى اردكان، محمدعلى و على مصباح،، «بايدها و نبايدهاى اسلامى سازى علوم انسانى از ديدگاه علّامه مصباح» (پاييز 1391)، معرفت فلسفى، ش 37، ص 137ـ165.
مصباح، محمدتقى (1375)، آموزش عقايد، چ چهاردهم، تهران، سازمان تبليغات اسلامى.
ـــــ (1374)، آموزش عقايد، چ دوازدهم، تهران، سازمان تبليغات اسلامى.
ـــــ (1376)، اخلاق در قرآن، تحقيق و نگارش محمدحسين اسكندرى، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى قدس سره.
ـــــ (1381الف)، در پرتو آذرخش، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى قدس سره.
ـــــ (1379الف)، راه و راهنماشناسى، چ دوم، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى قدس سره.
ـــــ (1386الف)، نظريه سياسى اسلام، تحقيق و نگارش كريم سبحانى، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى قدس سره.
ـــــ (1386ب)، نظريه حقوقى اسلام، نگارش محمدمهدى كريمى نيا، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى قدس سره.
ـــــ ، درس اخلاق در دفتر مقام معظم رهبرى، 27/7/1379.
ـــــ ، سخنرانى در جمع اساتيد دانشگاه هاى كرمان، 11/2/1380.
ـــــ ، سخنرانى در جمع اعضاى نيروى دريايى، 9/2/1382.
ـــــ ، سخنرانى در جمع طلاب حوزه علميه شهيد بهشتى مشهد، 16/5/1381.
ـــــ (1370)، فلسفه اخلاق، چ دوم ، تهران، اطلاعات.
ـــــ ، «قلمرو شريعت» (آذر و بهمن 1380ب)، خبرنامه دين پژوهان، ش 5، ص 27ـ30.
ـــــ (1388)، نگاهى گذرا به حقوق بشر از ديدگاه اسلام، نگارش عبدالحكيم سليمى،قم،مؤسسه آموزشى وپژوهشى امام خمينى قدس سره.
ـــــ (1378)، نگاهى گذرا به نظريه ولايت فقيه، تحقيق و نگارش محمدمهدى نادرى قمى، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى قدس سره.
معاونت پژوهشى دفتر تبليغات اسلامى، «دين و علوم انسانى؛ نگاهى به رويكرد آيت اللّه مصباح در خصوص علم دينى» (بهار 1389)، آيينه انديشه، ش 14، ص 72ـ74.

مبانی دین شناختیآیت الله مصباح یزدیعلم دینی مصباح یزدینگره علیرضا زارعیعلیرضا زارعی مشعوف
علـم اجتـماعـی اسـلـامی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید