Nazanin Bagheri
Nazanin Bagheri
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

زن‌ها چه زمانی عاشق می‌شوند؟

زن‌ها همیشه وقتی عاشق می‌‌شوند که رژ لب پررنگ ندارند و لباس رسمی پوشیده‌اند.

یک عصر، یک صبح، یک نیمه‌شب که موهایشان گوجه‌ای است، در ساده‌ترین شکل آزاد و رهاست، یا زیر شال و روسری چسبیده به کف کله‌شان و نوک دماغشان براق یا از سرما سرخ است و رنگ لاک‌هایشان پرپر شده و کفش معمولی یا اداری به‌پا دارند، عاشق می شوند.

درست در لحظه‌ای که زنانگی‌شان نه اندامشان است، نه ظرافتِ صدایشان، نه لوندی‌هایی که یاد گرفته‌اند برای جذب عشق. زن‌ها همیشه در این لحظات عاشق می‌شوند، همان لحظه‌ای که قیافه‌شان معمولی است و لباس‌هایشان معمولی‌تر.

زن‌ها روزهایی که لباس خوب پوشیده‌اند، رژ گونه‌شان بالا پایین نیست و لوندند، منتظر عشق‌اند. اصلا برای آمدن عشق لباس پلوخوری به‌تن کرده‌اند. اما عشق انگار یک فرمول معمولی دارد: زمانی به سراغ زنان می‌آید که منتظرش نیستند.

زن‌ها در ساعت هشت عصر در یک کافه‌ شیک منتظر عشق‌اند. نه اینکه نیاید، که می آید، اما می‌رود و می‌نشیند میز بغل.

زن‌ها عصر یک روز تعطیل و در یک مهمانی منتظر عشق‌اند، با دامن کوتاه چین‌دار و لاک‌های تازه زده‌ شده.

زن ها در دانشگاه، منتظر عشق اند. اما هووووف، مگر به‌چیزی غیر از عشق در مقامِ حجم درس‌ها می‌توان فکر کرد؟

عشق همیشه در یک روز غیرمعمولی به سراغشان می‌آید. یک‌ روز‌ که لباسشان را عوض نکرده‌اند و از صبح هزار جا رفته اند. یک غروب که ریمل‌هایشان چسبیده به‌هم. یک شب که لباس اتو نشده‌شان تنشان است.

عشق در یک جای غیرمعمولی همان‎جایی که انتظارش را ندارند به سراغ زن‌ها می‌آید. پشت یک برج قدیمی در یک شهرِ دور، توی کله پاچه‌ای و با دستان نوچ، پشت میز رسمی کار، هنگامه خریدهاشان یا اصلا در بازار میوه و تره بار...

حتی ممکن است در چنین روزی به‌جای صدای موسیقی و بویِ شکلات از پشت پنجره صدای پرنده‌ا‌ی ناشناس بیاید و همه‌جا بوی نم بدهد.

ممکن است در چنین روزی به جای خوردن یک قهوه و میلک شیک، بلال گاز زده باشی.

اما صبح تو زیباترین زنِ جهانی، در آینه جوش صورتت به نظر زیبا می‌آید و لباس زشتت زیباترین لباس دنیاست. صورت بی آرایشت؟ موهای گیز‌گیز شده‌ات؟ کفشت که کنارش پاره شده؟ عجب سوالات احمقانه‌ای!

مردها یک شب عاشق می‌شوند، یک شب که زنی معمولی را می‌بینند غرق کتاب خواندن و کارشان. شده مثلا با لباس فلان اداره و کفش‌های کالج برای دویدن. آن‌ها را در حالتی غیرِ معمولی می‌بینند، نه در حال قدم‌های زنانه، که در حال دویدن و پیچ‌و‌تاب‌خوردن از خستگی.

چرا او را می‌بینند؟ چون میان جمع کثیری از زنان که در انتظار عشق‌اند (اگر بتوانیم نامش این کلمه بگذاریم) و برایش لباس پوشیده‌اند متفاوت است.

حالا مانده است یک شرط؟

پی‌نوشت‌اَش:

متنی که خواندید از خانم «تهمینه حدادی [با نام مستعار آلما توکل]» با اندکی ویرایش پس از بازنویسی‌‌ست. بعد از مدت‌ها تصمیم گرفتند در «خرمالوی سیاه» دوباره منتشرش کنند. خانم آلما توکل دانشجوی رشته خبرنگاری و و در حوزه خبرنگاری کودک شاغل هستند. اگر دوست داشتید با کلمه‌های قصه این بانوی به‌غایت نازنین بیشتر آشنا شوید:

https://marde-rooz.com/author/alma-tavakol/
حاشیه‌های فرامتنی‌اَش:

- مهم نیست چقدر درباره‌اش مطالعه کرده و آمادگی کسب کرده باشی. اولین مواجهه تو بدان غمِ غربت و کیلومترها دوری از خانواده‌ات خوردکننده است. مقاومت کارساز نخواهد بود. گذار و پیشروی در پذیرش است. نازنینِ لجباز درونم، فقط بپذیر!

- منتظرم باتری وبلاگ‌خوانیم شارژ بشود بلکه بتوانم این حاشیه امن نوشتن در ویرگول را کنار سایر فعالیت‌هام حفظ کنم. یعنی می‌شود؟ گاهی به‌خاطر عدم خودکنترلی و حساسیت برخی مجبوری بیش از سهمت، خودت را محدود کنی. (هرچند اشتباه من در تشخیص‌ندادن ظرفیت افراد و میزان حضور در سایه‌شان بود.) سپاس از هم‌ذات‌پنداری، همراهی و صبوری‌تان در کنار دختری که هر جا که می‌رسد دوست دارد قصه ببافد و بنویسد. این نوشتن توی ذاتش یک چیزی دارد که دل‌ها را به هم نزدیک می‌کند. کلیشه‌ای است؟ ولی خب این‌طوری است دیگر. بعد از مدتی با آدم پشت نوشته که مدام می‌بینیش و حرف می‌زنی و حرف‌هایش را می‌شنوی حس نزدیکی می‌کنی. آن هم حرف‌هایی از جنس زندگی و بالا و پایین‌های روحی و واقعیت‌های ریزی که پشت هر قصه خوابیده.

زن اندیشیزن شرقیزن ایرانیرعایتِ انسان
Stay Foolish ٫ Stay Hungry
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید