سیمین غانم آهنگی دارد بهنام «مرد من». تمام مضمون ترانه با آن صدای تحسینبرانگیز سمینغانم یک چیز است: «بگو»! تمام ترانه، تقلای زنیست که میخواهد برای تسکین کسی که بهجان دوستش دارد، به جهان مردانهی او نزدیک شود. این آهنگ را دوست دارم؛ چون درباره یک فقدان هشدار میدهد: «روایتهای مردانه»!
نقطه قوت برخی از جنبشهای زنانه که بهدرستی پیش رفتند و راه به خطا نبردند، همین تلاش برای روایتهای کمترشنیدهشده از زنان بود. چراکه زنها سالهای سال در حاشیه بودند و روایتهای آنان بهواسطه تجربه زیستهشان، نه از جانب خودشان و نه از جانب دیگری بهرسمیت شناخته نمیشد. اما شنیدهنشدن روایتهای زنانه همیشه بهمنظور پرسروصدایی روایتهای مردانه نیست. بهمعنای این نیست که مردان با روایتهایشان آنقدر هیاهو بهپا کردهاند که گاهی صدای ما شنیده نمیشود. ازقضا ما این روزها با فقدان روایتهای مردانه نیز مواجهیم.
راستش بررسی اینکه چرا مردها عمومن از خودشان و تجاربشان کمتر از زنها حرف میزنند، نیازمند پژوهشهای مختلف در حوزههای جامعهشناسی، روانشناسی و... است. در ساختارها و نظامهای مردسالار، همانقدر که روایتهای زنان از تجارب زیستهشان اهمیتی ندارد، بههماناندازه هم به روایتِ مردان از خود درونیشان، احساسات، فقدانها، دلنگرانیها، شکستها و تجارب زیستهشان اهمیتی داده نمیشود.
مردها عمومن باید شکستناپذیر، جنس اول، همیشهقهرمان و استوار باشند. ازاینرو، کلیشهها مدام از آنها میخواهد که احساسات تجربهشدهشان را به حاشیه ببرند تا مبادا عقلانیت یا برخی از وجوه مردانگی آنها خدشهدار شود. نمونهاش؟ «مرد که گریه نمیکند»!
مدتها پیش مقاله ترجمهشدهای میخواندم که در یک مجله معتبر روانشناسی منتشر شده بود. نتایج پژوهش نشان میداد که برخلاف انتظار عموم، مردها بعد از جدایی دوره سوگ طولانیتری را پشت سر میگذارند. زنها اغلب بعد از جدایی همدلی و همدردی بیشتر دریافت میکنند، اما مردان خودشان را بیشازاندازه تنها و طردشده درک میکنند. در نتیجه، بعد از جداییهای زناشویی و عاطفی، آن که در حفره عمیق ناامیدی و اندوه فرو میرود، مردِ رابطه است.
در یک جمع دوستانه، داشتیم درباره همینچیزها صحبت میکردیم. گفتم اتفاقن خیلی ارزشمند است که حتی حالا مردان هم به فعالیت در حوزه زنان علاقهمند هستند، اما ما با بحرانِ نشناختن مردان مواجهیم. گفتم تابهحال شده کسی دوربینش را بردارد و ببرد سمت مردانی که بهتازگی جدا شدهاند و از آنها بخواهد اندوهشان را، مواجههشان با خانه خالی را، احساس شکست یا حتی پیروزیشان را روایت کنند. چقدر به مردان تکوالد و مصائب تربیت کودک بدون وجود مادر پرداختهایم. چقدر از مردان خواستهایم درباره ترسشان از مرگ، از بیپولی، از شکست، از سرطانهای مردانه و... حرف بزنند؟
اینکه «ما با فقدان روایتهای مردانه مواجهیم» را در زمان پیداکردن خانهای برای اجاره کردن دوستم حدیث فهمیدم. برخلاف انتظارم توی مراوده با صاحب خانهها و املاکها فهمیدیم که اتفاقن به زنِ تنها خیلی راحتتر از یک مرد تنها (حتی با وجود یک بچه) خانه اجاره میدهند. من هیچوقت این را نمیدانستم. برای همین از دوستان زیادی (آقا) پرسوجو کردم و با ملاحظهکاری برایم گفتند که چقدر اجارهکردن یک خانه برای یک مرد تنها، سخت و جانفرساست.
همه اینها را گفتم تا برسم به اینکه، فقدان این روایتها زمانی کم و کمتر میشود که روایتها شنیده شود. یکجایی هم مردها باید آستین بالا بزنند و از خودشان و جهانشان که اتفاقن از اندوه و سختی لبریز است، حرف بزنند. اغلب روایتگرانی که بهشوقْ روایت آنها را دنبال میکنیم، زناناند (در همین فضای مجازی چندتا کانال دیلی میشناسید که روایت یک مرد باشد؟ جواب خود من: خیلی کم).
درنتیجه، سیمینغانم خوبچیزی گفت: «بگو». بگویید، بنویسید، روایت کنید و اجازه بدهید با فهم دنیای انسان مذکر، شانهبهشانه هم بهتماشای دنیا بایستیم.