Nazanin Bagheri
Nazanin Bagheri
خواندن ۲۰ دقیقه·۱ سال پیش

| شاید تاریخ‌‌بازی؛ تو جامِ باده بیاور که جَم نخواهد ماند. |


دلتنگی برای شوخی‌هایی که در هیچ کتابِ تاریخی جا نمی‌شود | عکس هم شاید شروع گذاری برماجرای سوگلی ناصرالدین شاه است.
دلتنگی برای شوخی‌هایی که در هیچ کتابِ تاریخی جا نمی‌شود | عکس هم شاید شروع گذاری برماجرای سوگلی ناصرالدین شاه است.

آیا شما باورتان می‌شود که در جهان کشوری باشد که مردم آن در میانگین شاخص‌های فرهنگی و اخلاقی، از دولت و حکومت کشورشان وضعیتی بهتر یا بدتر داشته باشند؟ پاسخ واضح است. هیچ‌جوره باور نمی‌کنم. حال ممکن است کشوری را پیدا کنید که مردم آن در سیاست یا اقتصاد، بهتر از دولت‌مردانشان بیندیشند، اما هیچ کشوری را نمی‌یابید که مردم آن در اخلاق، حقوق‌مداری، سلوک اجتماعی، انصاف، راست‌گویی، درست‌کاری، عدالت‌خواهی، مهربانی، گذشت، حق‌شناسی و عمل به پیمان‌ها، بهتر یا بدتر از حاکمانشان باشند. توازن اخلاقی و فرهنگی میان مردم و حکومت، اگر بر اثر برخی عوامل بیرونی، در کوتاه‌مدت تغییر کند، در درازمدت ثابت است.

بیایید آن‌قدر این روایت را پرتکرار کنیم که بخشی از فرهنگ ما شود.

همین‌که استناد به‌گوشه‌ای از تاریخ، خواه تاریخِ اسلام برای توجیه این اوضاع یا رفتاری خاص در روزگاری دیگر، خطای معرفتی است؛

مخصوصا اگر استنادتان همواره به‌ یک واقعه (عاشورا) باشد. بگذریم که گاهی اقتضای حال است؛ عبرت‌گرفتن از اشقیا و نه الگو گرفتن از اولیا.

اگر شما از آن دسته مخاطبانی هستید که دوست دارید امروز را در پرتو رخداد‌هایِ صدر اسلام فهم کنید، چطور است مفاد صلح‌نامه حدیبیه را بخوانیم؟ یکی از مواد این صلح‌نامه به قرارِ زیر است:

اگر کسی از مدینه (شهر پیامبر) به مکه (شهر مشرکان) گریخت، اهل مکه وظیفه ندارند او را به مسلمانان برگردانند؛ اما اگر کسی از مکه به مدینه پناه آورد، مسلمانان باید او را تسلیم قریش کنند.

برخی عبارات صلح‌نامه از این هم عجیب‌تر است؛ ولی پیامبر با طیبِ خاطر آن را امضا کرده و منتقدان سرسخت صلح را به شکیبایی فراخواند. همین صلح نیز مقدمه برقراری دین مسلمانان در سال‌ هشتم و نهم هجری شد. چرا این تقلب‌هایی که داده می‌شود را نمی‌بینند؟

سحر کرشمه‌ی چشمت به خواب می‌دیدم
زهی مراتب خوابی که بِه ز بیداری‌ست

اتفاقا قبلا در این خصوص مختصر گفتمانی از داود فیرحی منتشر کرده بودم. اگر نمی‌دانید، او نظریه‌پرداز و پژوهشگر علوم سیاسی و محققِ اندیشه‌ی سیاسی اسلام بوده است. خلاصه حرفش این بود که تا کجا بنا را براین داریم که سهمِ ما از واقعیتِ گزنده بیش‌تر از رویا باشد. خودتان ببینید:

در قرآن و روایات ما مسلمانان، بیش‌تر بحث از جنگ و دفاع، بحث از صلح است.
کسی که تفنگ در دست دارد، ذهنِ دموکراتیک و حوصله‌ای برای گفت‌وگو ندارد. این در علمِ سیاست تجربه شده است که هر کجا نظامیان در قدرت یا در نفوذ بوده‌اند، ما شاهد شکل‌گیریِ اقتدارگرایی و تخاصم بوده‌ایم.
شیعیان گشودگی به جهان را از دست دادند و نتوانستند جهانی فکر کنند و چون نتوانستند جهانی فکر کنند، چند تکه شدند. هر فرقه‌ای دیگری را تکفیر و علیه آن شمشیر کشید.
چنین شد که ما پیامبر اسلام را که پیامبر رحمت بود، پیامبر جنگ معرفی کردیم و آن‌قدر تکرار کردیم که خودمان هم باورمان ‌شد که اسلام دین جنگ است و پیامبر، رسول شمشیر. نتیجه این شد که بسیار سخت است که عادت به گفت‌وگو با مخالفان پیدا کرده، چه رسد به این‌که بخواهیم آن‌ها را تحمل کنیم.

او و پژوهشگرها و متفکرینی چنین نمی‌خواهند بگویند به‌استنادِ چنین صلح‌نامه‌هایی در تاریخ اسلام، چه باید کرد و چه نباید. این روش به «تاریخ‌بازی» شبیه‌تر است تا تاریخ‌دانی و تاریخ‌شناسی.

> همچنین بخوانید
https://vrgl.ir/w5bwg

برای حل بحران‌ِ مسئله‌هایی که امروزه به صورت معضل بروز کرده و اگر سامان نگیرند با وجود قطبیتی که دانسته یا نادانسته ممکن است هریک از ما مردم به‌آن دامن زده باشیم و علیه هم برخواسته باشیم، آگاهی همان آزادی‌ست. روایت‌گری و قصه‌پردازی پرسرعت‌تر ما به جریانی که نشان از اقیانوس وحدتِ آگاهی دارد، هدایت می‌کند. در این راستا نگاه به‌گذشته‌های دور، یکی از ده‌ها و صدها کاری است که اگر برای زندگی به‌مبارزه به‌پا خواسته‌ایم، بایست انجام دهیم؛ نه‌تنها کار.

نور و نار

مردم هر کشوری، سرانجام حکومتی را بر سر کار می‌آورند که از جنسِ خودشان باشد؛ اگرچه حتی با آن دولت یا حکومت، مشکل سیاسی یا برخی اختلافات دیگر -مثلا در سبکِ زندگی- داشته باشند. هم‌خویی و هم‌سطحی فرهنگی، نزاع‌‌های سیاسی را کم نمی‌کند جانم. خیال می‌کنیم مردمی با حکومتی، برسر برخی سیاست‌های داخلی یا خارجی یا پاره‌ای از باورها و شناخت‌ها اختلاف داشتند، پس جنس و سطح فرهنگی آن‌دو یکسان نیست!؟ نه. این‌طوری بد به‌خطا رفته‌ایم! می‌دانید؟ این اختلاف سیاسی و نزاعی که بر سر منافع داریم، لزوما به‌معنای پایان تناسبات اخلاقی و فرهنگی نیست. در گذشته‌های دور جایی خوانده بودم که قاعده در این‌جا هم‌جنس گرایی هست.

شما هر گونه که باشید، کسانی از جنسِ خودتان بر شما سلطه می‌یابند.

در کف همین کوچه‌ها و خیابان‌ها و ادارات و شبکه‌های اجتماعی... گاهی ایرانیان ناامید و خودتحقیرو‌تخریب‌پندار طفلکی‌ای را می‌بینیم که آرزو می‌کنیم کاش در ایران به‌دنیا نیامده بودیم. شمارِ ایرانیان فرهیخته و اخلاق‌مدار نیز کم نیست. قصه، قصه‌ی میانگین‌هاست و خبرهایی که در کم‌تر کشوری می‌توان شبیه آن را یافت؛

ناریان مر ناریان را جاذب‌اند
نوریان مر نوریان را طالب‌اند
https://vrgl.ir/GsYLR
> همچنین درباره ماهیت عرضه و تقاضا پست بالا را بخوانید

دموکراسی‌خواهان غیرِ دموکراتیک

انگار کنید به بیست‌-سی سالِ گذشته برگشته‌ایم. طبقه‌ای در ایران پدید می‌آید. آن طبقه با اسلام یا هر دینِ دیگری، دارد خشمگینانه می‌جنگد و تندترین زبان را در این جنگ به‌کار می‌گیرد. عکسش هم صادق است. عربی‌زدایی از زبان فارسی، ستایش ایران باستان، مبارزه با همه مظاهر اسلامی در جامعه. شمه‌ای از عادت‌ها و برنامه‌های شبانه‌روزشان شده. خشم و نفرت کلمه‌هاشان که بوی متعفن شرارت می‌دهد، در سخنانشان موج می‌زند و کینه‌ورزی با دین و همه معتقدین به‌ آن، ذهن و ضمیرشان را مشغول کرده است.

آدم‌هایی با این وصف همیشه در ایران بوده‌اند؛ اما بدونِ شک هیچ‌وقت جایگاهی پرشمار (آن هم چنین پرشمار) نداشتند. مشکلات اقتصادی، قضایی و فرهنگی در کشورمان، مهم‌ترین عامل شکل‌گیری این طبقه در ایرانِ امروز است. پژوهشی می‌خواندم که می‌گفت بیش‌ترین دشمنی آشکار را هم با روشنفکران دینی دارند؛ فقط به دلیل این‌‌که برای اسلام سنتی و سیاسی فعلی، آینده‌ای در ایران نمی‌بینند. معتقدند اگر دین در جامعه باقی و پرتوان بماند، از طریق همین روشنفکران دینی است.

گروهی که داستان‌شان را خواندید، بزرگ‌ترین مانع دموکراسی در ایران می‌دانیم؛ زیرا خشم و نفرتی که آنان در جامعه می‌پراکنند، بیش‌ترین ناهمواری را برای دموکراسی فراهم می‌کند. دیده‌اید که عموما تند‌ترین واکنش‌ها را علیه تحول‌خواهان در میان مردم برمی‌انگیزند. دشمنی و کینه‌ورزی و موج سواری بر خون دل این مردم، از هر نوعی و به هر دلیل و در هر سطحی و با هر انگیزه‌ای، جامعه را آشفته‌تر می‌کند و آشفتگی جامعه، نتیجه‌ای جز استبداد بیش‌تر در فرم و رنگِ دیگری نمی‌دهد!

یاد آر که استبداد اگر بد است، به‌علت روش‌های غیرِ دموکراتیک آن در اداره امور کشور است. اگر دموکراسی‌خواهان نیز همان روش‌ها را به کار گیرند و شعار دموکراسی و آزادی بیان‌شان گوش فلک را کر کرده باشد، هر نتیجه‌ای در این آش شلم شوربا به‌بار خواهد نشست جز دموکراسی.

کسانی که دین و دین‌داران را هیچ رقمه برنمی‌تابند، با دین‌دارانی که نامِ همکیشان و نام همفکران خود را کنار می‌زنند، در روش و منش یکسان‌اند؛ اگرچه با هم در پیکار باشند.

> بخوانید از بازاندیشی مفاهیم سیاسی در نقدِ دین؛ به‌قلمِ سپاس ریوندی.
امروز در ایران نقد دین (بخوانید کوباندن) را «باکلاس» می‌انگارند. دینداری علامت عقب‌ماندگی و بلاهت و امّل بودن است و نوعی آتئیسم (الحاد/بی‌خدایی) بر جامعه حاکم است. اعم از آن‌که افراد به آن خستو شوند (اقرار صریح کنند یا شهادت دهند) یا نه. اما نقدِ دین در ایران دچار خطای مهلکی است که شخصا هرگز ندیده‌ام کسی به آن بپردازد.
از دل روشنفکری ما که گرایش به لائیسیته‌ی فرانسوی از همان صد‌و‌پنجاه سال پیش با گوشت و خونش عجین است و سال‌ها حکومت دینی و نفرت از صنف روحانی آن را تشدید هم کرده، فرض مهلک و مضر دیگری پدید آمده و آن این است که برای آن‌که یک جامعه به‌سامان شود، اول باید دین از بین برود. به تعبیر انقلابیون متوهم فرانسوی:

«باید آخرین شاه را با روده‌ی آخرین کشیش دار زد تا جامعه روی صلاح را ببیند.» :|

این فرض چنان غالب است که برای تخریب وجهه‌ی محمدرضا شاه (که پایینش کشیدند، چون می‌گفتند ضد دین است) امروز می‌گویند ببینید او هم دیندار بود! فراتر از این، حتی بین ایران‌گرایان و ایران‌ستیزان افراطی (رستوراسیونل‌های رضاشاهی و چپ‌های مکتبی طبقه‌محور) اگر فرضا یک نقطه‌ی توافق باشد، آن دشمنی با روحانیت است. از نظر هر دو دین یا افیون توده‌هاست یا دکانی برای ارتجاع و خلاصه مانع تحول مطلوب آنان.
امروز می‌بینیم که ایرانی عامی خودروشن‌پندار غش‌غش می‌خندد که بچه‌های جدید اسم ائمه شیعه را هم بلد نیستند و این را به حساب نوعی مقاومت مدنی و عدم تمکین از زورگویی حکومت دینی می‌گذارد. حال آن‌که این وضع عملا بیشتر حاصل ناکارآمدی نظام آموزش است، همان ناکارآمدی که صنایع و طبیعت و چیزهای دیگر ایران را نابود کرده. راست این است که بچه‌های جدید ریاضی و زیست هم بلد نیستند و حاصلش را در فضاحت‌های مهندسان و پزشکان می‌بینیم (علوم انسانی را که خدا زده و اصلا نباید بلد بود! :|) ولی به نظر ایرانی عامی چنین می‌رسد که ما جان کندیم و سال‌ها حکومت فاسد دینی را تحمل کردیم، در عوض این بیماری دارد ریشه‌کن می‌شود.
اما ببینیم وقتی جامعه‌ی ایران دیگر دین‌‌مدار نیست، چه هست یا اکنون که دین که از بین رفته چه چیزی جای آن را گرفته.

خب هر دینی فارغ از این‌که هسته‌ی اعتقادی‌اش چیست، کارکردهایی درون جامعه یا برای فرد دارد و گرداگردش هاله‌ای و مناسباتی شکل می‌گیرد؛

کارکردهای مثبت عبارت‌اند از: بخشیدن نوعی انسجام و وحدت به جامعه، ایجاد احساس تعلق و برادری، امکان بسیج اجتماعی (که ناشی از دو اصل اول است) دادن حس نشستن در یک کشتی و ایجاد یک حس اخلاقی و تکلیف برای مراعات خیر و شر و ...

● کارکردهای منفی عبارت‌اند از: ایجاد تعصب و نارواداری، ایجاد توهم و حالت تخدیر، فراهم آوردن زمینه‌ی مناسب برای خرافات و سواستفاده‌هایی که از همه‌ی این‌ها می‌شود.
اکنون دوباره به مسئله نگاه کنیم: آیا در جامعه‌ی ایران تعصب کم شده؟ نه، افراد حتی روی سگشان هم تعصب دارند. دین دیگر بچه‌ها را تخدیر نمی‌کند، باشد، ولی این یک مشت معتاد علفی هپروتی واقعا فکر روشنی دارند؟ آیا دستگاه‌های توهم‌ساز مثل عرفان حلقه محبوبیت ندارند؟ آیا دکان طب سنتی و شبه‌علم‌ها از رونق افتاده؟ آیا توهم‌‌ها جذابیت ندارد؟ آیا روز بره‌کشان شارلاتان‌هایی از قبیل آن‌ها که بازار را به دست گرفته از آب گل‌آلود ماهی می‌گیرند، نیست؟
حالا سوی دیگر قضیه را ببینیم: آیا احساس تعلق و برادری در این جامعه می‌بینید؟ آیا کسانی را می‌بینید که احساس کنند وظیفه دارند «آدم خوبی» باشند؟ آیا کسی حلال و حرام سرش می‌شود؟ آیا کسی از کوچک‌ترین منفعت شخصی که هیچ، از تلکه‌کردن و آسیب‌زدن به شما می‌گذرد برای آن‌که شما برادرش هستید یا برای آن‌که می‌خواهد آدم خوبی باشد، یا احساس می‌کند همه با هم در یک کشتی هستیم؟ اعتماد مهم است و آیا می‌توانید روی قول یک کاسب حساب کنید؟ (که زهی خیال باطل)
دوباره بپرسیم: کجای دین از بین رفته؟ کجای دین باقی مانده؟ اگر قرار است دین از میان برود، چه چیزی باید متکفل کارکردهای مثبت و ضروری آن باشد؟ چرا همه روضه می‌خوانند که برای اخلاقی‌بودن نیازی به دین و دکانش نیست، ولی وقتی دکان دین جمع شد، اخلاق و نظم هم با آن ناپدید شده؟ چرا خلاف ادعای رایج و عینا همان‌طور که داستایوسکی گفت:
«وقتی خدا نیست، همه چیز مجاز شده است؟»
یک لحظه به وضعیت رقت‌انگیز و دردآور آن جوان ایرانی بیندیشید که در بحبوحه‌ی التهاب اجتماعی موهم برادری، شعار می‌داد «می‌کشم، می‌کشم، هر آن‌که خواهرم کشت...» و سپس باید از خیابان برمی‌گشت و با کارفرما و کاسب و صاحب‌خانه‌ای روبرو می‌شد که هر یک به نحو خود سعی می‌کردند او را پوست بکنند... چه کسی برادر اوست؟ برادر دینی ندارد؟ باشد، چه کسی برادر غیردینی اوست؟ هم‌وطن؟ کدام هم‌وطن؟ آنی که دارد «اپلای» می‌کند برود خارج؟ هنوز به نظرتان وطن یک مشت خاک و یک توهم است؟

هنرِ دموکراسی آن‌ست که همه را می‌پذیرد و با هیچ‌گونه ‌ای از انواع دیگرستیزی سر سازگاری ندارد. دوستان نازنین، جامعه‌ی ما اگر بخواهد افسار کشورش را به دست عده‌ای کینه‌ورز و دشنام‌گو بدهد، به قول استادی گزینه‌هایی پرطرفدارتر و آماده‌تر از گروه دین‌ستیزانی که می‌بینید در آستین خویش دارد. این چاره‌اش نیست.

دست‌نوشته‌ی پیش‌نویسِ برادران کارامازوف | داستایوسکی | ۱۸۸۰ میلادی | ۱۲۵۸ خورشیدی
دست‌نوشته‌ی پیش‌نویسِ برادران کارامازوف | داستایوسکی | ۱۸۸۰ میلادی | ۱۲۵۸ خورشیدی
این کتاب زمانی نوشته شد که ناصرالدین شاه درگیر امضای قانون اساسی بود. زمانی نوشته شد که پدر پدربزرگ‌های ما به‌دنیا نیامده بودند، اما انگار از قصه همین امروز مردم حرف می‌زند.

چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند

سوالِ این روزها چه باید کرد پاسخ روشنی دارد. کارهای بسیاری از عهده من و شما برمی‌آید. کارهایی که در بهبود اوضاع موثر است. معجزه‌ای رخ نخواهد داد؛ اما ما می‌توانیم با کمک هم این روزهای سخت را که شاید سخت‌تر هم بشود، از سر بگذرانیم. نوبت به‌روزهای خوب هم می‌رسد و این دست من و شما نیست؛ دیر و زود به‌ثمر می‌نشیند. به‌هرحال «مرغ زیرک چون به‌دام افتد تحمل بایدش...».

این مدت پس از دنبال کردن نظریه‌پردازانی چون رضا بابایی و متفکران معاصر به‌یک جمع‌بندی رسیده‌ام:
که علیهِ فاجعه‌ی ملی برخیزیم. هر یکی سهم خود را در کاستن از چالش‌های پیشِ روی آن بپردازیم.

اما چطور؟
مهم‌ترین کاری که اکنون باید بکنیم، کنترل منفعت طلبی‌های شخصی و فردی است. بحران‌های اقتصادی و اضطراب‌های سیاسی، درک ملی را به‌حاشیه می‌رانند و جای آن را به سود‌های پست ناپایدار می‌دهند که نتیجه آن فاجعه ملی است. چنان‌چه گفته‌اند در تاریخ هر ملتی، سال‌هایی هست که به‌مثابه‌ی آزمون تاریخی برای آن ملت است و آن زمان برای ما اکنون و این‌جاست. در این سال‌ها آن‌چه نجات‌بخش است، درک ملی و پرهیز از سودجویی‌های فردی است. وقتی درک ملی من و شما در غیبت باشد، هر ایرانی تبدیل به بمبی ویرانگر با کوله انتحاری‌ای بر دوش برای اقتصاد و رفاه و آینده‌ی سرزمینش می‌شود. همدلی نوع‌دوستی در میان مردم‌مان، اگر موسم معینی داشته باشد، همین روزها و سال‌هاست. تا اطلاع ثانوی، ما مردم ایران هیچ دادرسی جز خودمان نداریم. هرآن‌چه هست در چشم داشتن به خارج از مرزها و نه تغییر دنیا از طریق پارلمان و مصوباتش که در میان این مردم و کف‌خیابان‌هایش و قصه‌هایشان باید جُست.

بحران‌ مسئله زنان در حجاب، سایر بحران‌های اقتصادی و اضطراب‌های سیاسی، درک ملی را به‌حاشیه رانده و جای آن را به سودهای پست و ناپایدار می‌دهند که نتیجه می‌دهد فاجعه‌ی ملی را؛ آری. ایمان بیاوریم به آغاز این مسیر سختی که در راستای دگرگونی‌، مسائل در کوتاه‌مدت حل نخواهند شد. چرا که نخست بایست جامعه به‌تغییرات شناختی و ساختاری و سراسری تن دهند که فعلا ممکن نیست. توقع بی‌جا و پوچ انصاف یا انعطاف از عامل‌های خارج از مرزهای این بحران‌ها هم، بیهوده‌ست. نوع‌دوستی‌ای هم در کار باشه، آخر یه‌پای مردم کشور خودشان ریخته خواهد شد. نه کشور بیگانه‌ای که چنان‌چه آواز بخشی از دوران این دهه‌هایش را شنیده باشند، شعار رسمی آن، مرگ‌خواهی برای کشورهای دیگر بوده است.

با شعار اعتماد و دین و برادری، هر یکی را کشته‌اند؟ پس مردم باید تا می‌توانند برهم آسان بگیرند؛ به‌یک‌دیگر اعتماد کنند؛ دست هم را بگیرند؛ رها نکنند؛ پشتیبان هم باشند؛ شادی و برخورداری و این همه سختی و محرومیت‌های دیگری در حاشیه این سرزمین را، غم و شادی خانواده خود بدانند. خلاصه کلام همه‌‌ی آن‌چه که هسته قدرت و سیاست‌های شکست‌خورده‌اش نمی‌خواهد را به‌کمر همت بندد؛ یعنی زندگی.

> مهدی تدینی را به‌تاریخ‌اندیشی‌هایش می‌شناسیم. او در ستایشِ امیدواری به‌ جامعه‌ی امروزِ ایرانی می‌نویسد:
من جامعه‌ی ایرانی را تحسین می‌کنم و ادعا می‌کنم جامعه‌ی مدنی ایران از پرنورترین نقاط خاورمیانه است. در مقابل، منتقدانم می‌گویند نگاهم رومانتیک است، امید واهی می‌دهم و واقعیت‌ها را نمی‌بینم، یا برخی نقد روانکاوانه می‌کنند و می‌گویند دچار سرخوردگی روشنفکری شده‌ام و برای فرار از یاس به خیالبافی پناه برده‌ام و برخی هم مشکلم را در این می‌بینند که من فقط اطرافیانم را می‌بینم و شده‌ام برج‌عاج‌نشینِ بی‌خبر از جامعه. یک لحظه صبر کنید... اصلا مگر بحثی مهم‌تر از این می‌توانیم داشته باشیم؟ چه بحثی؟ این بحث که توصیف درست و واقع‌بینانه درباره‌ی جامعه‌ی ما چیست؟ اصلا ما کیستیم؟ جامعه‌ای در حال انحطاط و فروپاشی یا جامعه‌ای ــبه زعم من ــ بالنده و پرنور؟!
این نوشتار هم پاسخی به منتقدانم است و هم می‌خواهم دلیل نگاه مثبتم به جامعه‌ی مدنی ایران را توضیح دهم ــ ضمن این‌که دری بگشایم برای بحث و نقد و نظر.
به بانگ رسا جامعه‌ی ایرانی را تحسین می‌کنم و اتفاقا معتقدم کسانی که مرا نقد می‌کنند خودشان دچار نگاه رومانتیک و واقعیت‌گریزند. دلیل این‌که جامعه‌ی ایرانی را تحسین‌برانگیز می‌دانم این نیست که این جامعه را بی‌عیب می‌انگارم یا فکر می‌کنم استانداردهای بالایی دارد. اصلا تعریف استانداردها و سنجه‌های معتبری که با آن‌ها بتوان جوامع را «با هم» مقایسه کرد، دشوار و مشکوک است. متر و معیاری وجود ندارد تا با آن بتوان جوامع را با هم مقایسه کرد و اصلا نفس این مقایسه مشکوک و عبث است. هر جامعه را باید با خود آن جامعه، یعنی با گذشته‌اش، مقایسه کرد. حتی سنجه‌ها باید بومی باشد و سنجه‌های جهانی معیوب یا گمراه‌کننده است. با چه معیارهای قابل‌قبولی می‌توان جوامع را از جهت میزان «فهمیدگی»، «شعور» یا «فرهنگ» رتبه‌بندی کرد؟ پس نکته‌ی نخست این است که مقایسه باید با خود باشد!
نکته‌ی دوم این است که اگر معیار برای سنجش، نقایص و تاریکی‌های اجتماعی باشد، در هر جامعه‌ای می‌توان چند نشانه یافت و عمیقا سرخورده شد. بزرگ‌ترین و فعال‌ترین نیروهای ضدواکسن در پیشرفته‌ترین کشورها بودند. در فرانسه واکسن‌گرایان و واکسن‌ستیزان کف خیابان کتک‌کاری می‌کردند و در آمریکا خرافی‌ترین فرقه‌ها زندگی می‌کنند. در اسکاندیناوی ناگهان نژادپرست دیوانه‌ای ۷۷ نوجوان بی‌گناه را قتل‌عام می‌کند... نه! تاریک‌اندیشی، خرافه‌گرایی و جامعه‌ستیزی در مدرن‌ترین جوامع هم چنین پیدا می‌شود و اگر قرار باشد این نقاط تاریک محور تأمل قرار گیرد، کل جهان هنوز قرون‌وسطایی‌ست.
من ایرانِ امروز را با ایران گذشته مقایسه می‌کنم. معیارهای من میزان عقل‌گرایی، فردگرایی، انسان‌گرایی، زندگی‌دوستی، جسمانیت‌باوری و آزادی‌خواهی است. یعنی چه؟ یعنی در جامعه‌ی ایرانی با سرعتی شگفت‌آور عقل، فرد، انسان، زندگی، جسمانیت و آزادی روزبه‌روز اهمیت بیش‌تری می‌یابد و چنین جامعه‌ای تمام تلاش خود را می‌کند تا سیاست را مجبور کند بر پایه‌ی همین عناصر کشور را اداره کند. اگر زور این جامعه به سیاست نمی‌رسد و مجراهای طبیعیِ اعمال نفوذ جامعه بر سیاست تنگ یا مسدود شده است، بحث دیگری‌ست که چیزی از ارتقای این جامعه نمی‌کاهد. نباید از ناتوانی سیاسی جامعه چماقی برای تحقیر جامعه ساخت؛ نه منصفانه است و نه عاقلانه! فقط نوعی خودزنی عصبی است.
اگر کسی این تحول آشکار و شتابان را نادیده گیرد، ناچیز انگارد یا پوچ بداند، دچار تاریک‌بینی و کوررنگی است و اتفاقا مشکلش نوعی «ایدئالیسم» (آرمان‌گرایی) یا رومانتیک‌اندیشی است، زیرا تعریفی آرمانی، رویایی و چه‌بسا یوتوپیایی از جامعه در ذهن دارد [که مانند بدین شکل هیچ‌جای دنیا وجود ندارد.]
اما این تحول ما چگونه رخ داد؟ دو عامل اساسی داشت:


دانش و تجربه. به‌نسبت نیم قرنِ پیش، سطح سواد در جامعه‌ی ایرانی بسیار افزایش یافت. ایران در زمره‌ی کشورهایی نیست که درصد تحصیل‌کرده‌ی بالایی دارد، اما به نسبت خودش در مدتی کوتاه با فوران تحصیل‌کردگان روبه‌رو شد. این جمله‌ی معروف هم که می‌گویند: «دیپلم قدیم از لیسانس امروز با ارزش‌تر بود» از آن یاوه‌های میان‌‌نسلی است که بهتر است گویندگان آن دست از خودشیفتگی بردارند. آدمیزاد در سن ۷ تا ۱۸ سالگی توان فکری مشخصی دارد و سواد محدودی می‌تواند بیندوزد. این ادعاهای گزاف را باید گذاشت کنار همان تعبیر «جوان‌روغن‌نباتی و جوان روغن‌حیوانی» و هر دو را با هم گذاشت درِ کوزه مگس داخل آب نیفتد!

در این فوران جمعیت تحصیل‌کرده، مسئله‌ی کیفیت این تحصیلات بحث دیگری‌ست، مهم این است که این تحصیل‌کردگی آن عناصر تعیین‌کننده (یعنی عقل‌گرایی، فردگرایی و...) را از آن‌چه که بود بسیار تقویت کرد و از بُعد سیاسی نیز برای مثال یک پیامد ملموس آن ۸۸ بود.

اما از دانش مهم‎‌تر، تجربه بود. جامعه‌ی ایران در طول نیم‌قرن به صورت فشرده به شدت تجربه اندوخت؛ انقلاب، جنگ و کشاکش سیاسی داخلی و خارجی. دانش فقط یکی از راه‌های کسب آگاهی و بینش است و از آن مهم‌تر تجربه است. ایرانیان تجربیات سختی را پشت سر گذاشتند. می‌دانستید طولانی‌ترین جنگ قرن بیستم را ما داشتیم؟ می‌دانستید پس از جنگ سرد میان نظام‌های سوسیالیستی و آمریکا، طولانی‌ترین جنگ سرد و گاه گرمِ آمریکا با ایران بوده است؟ بار این‌ها بر دوش چه کسانی بوده؟ مردم.

از دیگر سو، می‌توان با اطمینان گفت، هیچ مردمی در دنیا با این حجم عظیم از «تکثر رسانه‌ای» و «جنگ تبلیغاتی و رسانه‌ای مضحک داخلی و گاه هم خارجی روبه‌رو نبوده‌اند. کدام مردم را سراغ دارید که با این حجم از رسانه‌های متضاد روبه‌رو باشند؟ شهروند ایرانی در برابر هجمه‌ای عظیم از روایت‌هاست! شهروند ایرانی را رسانه‌ها از چهار طرف به سمت خود می‌کشند. یک رسانه انقلاب را بی‌حدوحصر ستایش می‌کند و رسانه‌ای دیگر دائم به آن می‌تازد... درباره‌ی تک‌تک مسائل ایران هجمه‌ای از «روایت‌های ضدونقیض» وجود دارد که این‌ها شهروند ایرانی را حساس، متفکر و تیزهوش کرده است. می‌دانستید در شعارهای ۹۸ حتی نوعی «تجدیدنظرطلبی تاریخی» را در زبان توده می‌شد شنید؟ مگر تجدیدنظرطلبی کار الیت و نخبگان و روشنفکران نیست؟! شهروند ایرانی به دلیل این تکثر رسانه‌ای مجبور شده بیشتر از شهروند دیگر کشورها بیندیشد تا سرگیجه نگیرد. همین باعث شناخت جلوتر او از دیر ملل خاورمیانه شده است. مکانیسم‌های غرب را به دلیل گستردگی شبکه‌های ارتباطی فهم کرده. سیستمش را دیده.


● عامل مهم دیگر، درگیری با دنیای سیاست بوده است: سرخوردگی و ناتوانیِ بخش تحول‌خواه جامعه در اعمال نفوذ در دنیای سیاست، باعث شده زور خود را معطوف جامعه کند. هر کس وقت خود را صرف یک شعاع کوچک اجتماعی کرده‌ و میل تحول‌خواهی خود را صرف همین شعاع محدود می‌کند.

اما موثرترین موتور تحول ما زنان/دختران بودند. نرخ تحصیل و اشتغال زنان با سرعت بالایی افزایش یافت. اشتغال زنان و بالا رفتن سطح استقلال مالی‌ـ‌زیستی آن‌ها تغییرات اجتماعی بنیادینی پدید آورد/می‌آورد و از آن‌جا که الگوهای سنتی و سیاسی در جامعه‌ی ایران تبعیض‌‌آلود است، این زنان/دختران تحصیل‌کرده و شاغل به موتور مدرن‌سازی جامعه از پایین بدل شده‌اند.
برگردید به آن عناصر اصلی که برشمردم: عقل، فرد، انسان، زندگی، جسمانیت و آزادی. آیا غیر از این است که تمام مطالبات زنان در این چند واژه خلاصه شده است؟ زنان/دختران به عنوان یک عنصر توده‌ای فراگیر به پشتوانه‌ی این عناصر تبدیل شدند به:

◄مسائل بیش‌تر «عقلانی» نگاه می‌کنند (و کم‌تر سنتی یا دینی)
◄«فردیت»شان برایشان معیار است (نه تحمیل‌های اجتماعی)
◄خواستار نگاه «انسانی» به زن هستند (تا نگاه جنسیت‌زده و تبعیض‌آلود برچیده شود)
◄می‌خواهند «زندگی» شخصی‌شان را از زیر بار الگوهای اجتماعی و سنتی نجات دهند،
◄«جسم»شان برایشان مهم است و دنبال مالکیت بر تنشان هستند،
◄در نهایت، خواستار «آزادی» در انتخاب سبک زندگی‌اند.
این عواملی که به طور مختصر شرح دادم، باعث شده است جامعه‌ی ایرانی با سرعت تغییر کند. جامعه‌ی ایرانی از ابرهای یوتوپیایی پیاده شد و به زمین آمد. از عرش رویا به فرش واقعیت نشست. چشم ایرانی روزبه‌روز واقعیت را بهتر می‌بیند؛ و اگر در عصر جدید یک مشکل بزرگ ما داشتیم، همین نابینایی‌مان در دیدنِ واقعیت بود. محکم می‌گویم، جامعه‌ی ایرانی پویاترین جامعه در این محدوده‌ی جغرافیایی است. روشن، مانند فانوس دریایی (بیش باد)...

همه‌ی آن سرزمین‌هایی که در همین لحظه از رفاه و آسودگی بیش‌تری برخوردارند، چنین روزهایی را از سر گذرانده‌اند. اکنون به‌گذشته خود و تاریخ‌سازانش افتخار می‌کنند. اگر امید به‌ آینده است،این جریان‌سازی حتی خرد نمی‌تواند نصیب شما بشود؟ تا به گذشته خود بازگشتند نه با نفرت و کینه که با افتخار به آن نگاه کنند. ساده‌انگاری است اگر تاریخ خود را فراموش کنیم. ما روزگارانی بسیار ناگوارتر از این هم داشته‌ایم، ولی در زمانی اندک روزگارِ دیگری آفریدیم.

از سقوط اصفهان، پایتخت سلسله‌ی صفوی، در سال ۱۱۳۵ق بگویم؟ که جنگ و قحطی را به‌جایی رساند که یادآوری و خواندن از آن نیز دل‌ها را غرق بحت و اندوه می‌کند، تاااا پیروزی سپاه نادری بر لشکر ۸۰۰ هزارنفری گورکانیان هند، حدود ۱۶ سال فاصله است؛ یعنی کشوری که در برابر لشکر ۲۰ هزار نفری محمود افغان به‌زانو درآمد و یکی از سخت‌ترین و فاجعه‌آمیزترین دوران خود را آغاز کرد، شانزده سال بعد توانست یکی از بزرگ‌ترین امپراتوری‌های جهان را تسلیم کند و مرزهای کشور را به‌جایی برساند که تنها با مرزهای ایران باستان، قابل قیاس است.

رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند
سرود مجلس جمشید گفته‌اند این بود
که جام باده بیاور که جم نخواهد ماند
توانگرا دل درویش خود به دست آور
که مخزن زر و گنج درم نخواهد ماند
بدین رواق زبرجد نوشته‌اند به زر
که جز نکویی اهل کرم نخواهد ماند
ز مهربانی جانان طمع مبر حافظ
که نقش جور و نشان ستم نخواهد ماند
| Whatever. Life Is Beautiful, Isn't it? |
| Whatever. Life Is Beautiful, Isn't it? |

\ *** /

هر خلایقی را دولتی لایقزن زندگی آگاهیزن زندگی آزادی
Stay Foolish ٫ Stay Hungry
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید