من
کاری به کار سیاست نداشتم!
چشمان تو من بیحواس
را به انقلاب کشاند ...
بعد هم زندانی تبعیدیای شدم
که
دستان مردی
به بلندی موهایش نرسید
که
توی آخرین شعر
خودش را اعدام کرد!
به قلمِ نازنین.
(هیچوقت عادت ساین زدن رو دلنوشتههای طوماریم نداشتم. الان یه حس عجیبنچسب یجوریای دارم.)
دوستان بعضی موزیکها قابلیت اینو دارن که تو دست به خودکشی بزنی. این قطعه ازوناست که اون لحظههای آخری که لبپرتگاه میگذره جلوی سقوط رو خواهد گرفت.
آدم ماندگاریاش را با درخت میسنجد. خودش را درختی سبز میبیند که تا ابد زنده است؛ ریشهاش در عمق زمین پنجه باز کرده، دستهاش را گشوده در طاق آسمان بالای سرش دنبال نور قد میکشد. زمستان میخوابد، بهار با جوانه بیدار میشود، شکوفه میزند، برگ میدهد، جایی هم برای لانه پرندگان دارد. ولی نمیپاید عاقبت خشک میشود که روزی روزگاری هیزمشکنی با تبر نیمهاش کند، تکهتکه هیمهاش کند. و کیست که نداند آدمها همه هیمهاند؟ به دنیا میآیند که دوپاره شوند، در لهیب شعلهها بسوزند و از خاکسترشان هیچ نماند؟ کیست که نداند؟
_ نام تمام مردگان یحیاست
_ عباس معروفی