ویرگول
ورودثبت نام
Nazanin Bagheri
Nazanin Bagheri
خواندن ۹ دقیقه·۲ سال پیش

چقدر جمعه‌ست..

مردم اعتراض کنن: اغتشاشگرن، وابسته به آمريکان، يا می‌کشن یا بازداشت.
هنرمند اعتراض کنه: فتنه‌گره، بازداشت.
ورزشکار اعتراض کنه: فتنه‌گره، بازداشت.
دانشجو اعتراض کنه: گول خورده..، می‌کشن یا بازداشت.
دانش‌آموز اعتراض کنه: هیجانی شدن، کتکشون می‌زنه.

بعد اونی که میاد می‌گه جوانان ما دیکتاتوری ندیدن در این رابطه اظهار نظرش چیه؟

دوستی دیگر برای من و دوستانم اینطور تجربه‌ش رو روایت کرده بود که خوبه که شما هم بشنوین و ازش بخونین:

«زنده‌ام که روایت کنم» نام کتاب نام کتاب مورد علاقه‌ام است از کتاب گابریل گارسیا مارکز.
از دیشب چشم دوخته‌ام به نقطه نامعلومی و هزار بار با خودم گفتم چطور می‌توانی رمقِ نداشته‌ات را جمع کنی، برای سر پا شدن و روایت کردن آنچه که گذشت.
زنده‌ام که روایت کنم؛ نه آن تلخی را، نه آن چشم‌های تهی از هر چیزی را که مستقیم بهشان زل زدم و با صدای بلند گفتم: «به من دست نزنید. شما خدانشناسید، اما من چارچوب دارم.»
من این‌ها را روایت نمی‌کنم. این شبِ سراسر اندوه و خشم، نقطه‌های روشنی داشت که روایت «ما»ست. روایتِ ما که آدم‌های نجیب این وطن هستیم.
زنده‌ام که روایت کنم محض خاطر آن زنی که از وسط خیابان آمد توی پیاده‌رو. محکم من را در آغوشش گرفت و به ماموری که روبه‌رویم ایستاده بود، گفت: «نزنینا. اگر هم زدی، من رو بزن همینجا.»
سرپا می‌مانم که باز هم بنویسم محض خاطر زن بارداری که خودش را انداخت بین مامور امنیتی و آن دختر جوان که به زور می‌خواستند سوار ماشینش کنند. بعد جلوی مسجد دانشگاه شریف، سر گذاشت روی شانه‌هایم و با صدای بلند گریستیم.

(الان جوری هستم که نمی‌دونم برای بار چندمیه که دارم صحبت‌هایی که کرد رو مرور می‌کنم و اشکم سرازیر می‌شه. مگه ما چی خواستیم؟)

رمق نداشته‌ام را که جمع کنم، می‌نویسم؛ محض خاطر سرباز جوانی که برایم آب آورد و آرام کنارِ گوشم گفت: «‌دمت گرم که نمی‌ترسی.» یا محض خاطر راننده اسنپی که وقتی دید گیر افتادم، هزار بار زنگ زد.
زنده ام که روایت کنم. و از فاطمه بودن هیچ‌چیز نمی‌خواهم جز همین روایت کردن «ما».

دوستی هم خطاب به نسل جوان و نوجوانی که مجموعه اعتراضات مردمی رو شامل می‌شن خوب نوشته بود:

چقدر این نسل نوجوان و جوان را به نادانی، کم فهمی و بی‌اعتنایی اجتماعی متهم می‌کردید؟ اشتباه می‌کردید. فهم این نسل‌های نوجوان و جوان از مفاهیم شاید شاید به اقتضای سن کمشان ناپخته باشد، اما بیراه نیست.
ابتدا باید سکانسی از فیلم «جدایی نادر از سیمین» را یادآوری کنم تا به سراغ حرف اصلی برویم. دختر با پدرش به پمپ بنزین می‌رود. پدر دختر را می‌فرستد تا بنزین بزند تا روابط اجتماعی‌اش تقویت شود (در حالی که در عُرف این گونه است که حتی اگر زن راننده باشد، مرد همراهش برای بنزین زدن پیاده می‌شود؛ یا اگر مردی همراه زن نباشد، خود متصدی جایگاه برایش بنزین می‌زند) وقتی دختر سوار ماشین می‌شود، پدر متوجه می‌شود متصدی پمپ بقیه پول را کم داده و دختر را مجبور می‌کند برود و بقیه پول را بگیرد و از آینه رفتار دخترش را زیر نظر می‌گیرد. همه حرفم، در این سکانس بیان شده است.
«آگاهی» با «سواد» فرق دارد. ممکن است کسی در رشته‌ای دشوار دکتری داشته باشد یا بسیار باسواد باشد، اما الزامن فرد آگاهی نباشد. مجاری متعددی برای کسب آگاهی وجود دارد که «سواد» و «تحصیل» فقط یکی از آن‌هاست. مگر در این مملکت فیلسوف، نویسنده، مهندس، دکتر و به اصطلاح روشن‌فکر کم داشته‌ایم که اسوه‌های تاریک‌اندیشی بوده‌اند؟ پس منتظر نباشید کتاب خواندن (به ویژه کتاب درسی) الزامن باعث تربیت فردی آگاه شود. همان‌طور که تصور نکنید هرکس دانشگاه نرفته یا کتاب‌خوان نبوده، حتمن فرد «ناآگاهی» باشد؛ زیرا عنصر «تجربه و تربیت» در کسب آگاهی عناصر بسیار مهم‌تری اند.
اما «تربیت» هم فقط این نیست که کسی آگاهانه در مقام مربی بالاسر کوردکی بایستد و دائم به او امر و نهی کند. هرگز! بخش عمده تربیت «ناخودآگاه» است. یعنی فرد درون خانواده شبانه‌روز زیر تربیت است. تربیت درون خانواده (و جامعه) فرایندی دائمی و بی‌وقفه است و عمومن ناخودآگاه صورت می‌گیرد. حتی دعواهای پدر و مادر برای فرزند پر از نکات تربیتی است. مادری که اجازه نمی‌دهد حقش در خانه پایمال شود، سرحقوقش دعوا می‌کند و بحث‌های اجتماعی را به خانه می‌آورد؛ پدری که شبانه روز سخت‌افزار و نرم‌افزارِ «فردیت‌آگاهی» را در اختیار فرزندش قرار می‌دهد و در ذهن او تزریق می‌کند؛ والدینی که برای کودکشان از دو سالگی شخصیتی کامل قائلند و او را در تمام تصمیم‌گیری‌ها مشارکت می‌دهند و به ویژه با او مانند یک فرد بزرگسال رفتار می‌کنند... همه این‌ها اوج تربیت است! نه آ» شعار‌های تکراری و بی‌محتوا و بدون پشتوانه خانوادگی و اجتماعی که سر صف در مدرسه به خورد بچه‌ها می‌دهند.
آری! این نسل نوجوان «آگاه» است، زیرا در بستر تربیتی بسیار مناسبی رشد کرده است. ملاطِ «فردگرایی» در بندبند وجود این فرزندان نهادینه شده و کاملن طبیعی است که با این سطح از خودآگاهی و فردیت‌آگاهی، خیلی زود با هر نوع اقتدارگراییِ فردیت‌ستیز درگیر می‌شوند. وقتی پدر و مادر امروزی حتی در انتخاب نام فرزندشان دقت می‌کنند تا اسمی تکراری بر فرزند نگذارند، یعنی از بدو امر نهال «فردباوری» را در ذهن و خودآگاهی بچه می‌کارند. وقتی این بچه به (نو)جوانی می‌رسد، زیر این تربیتِ آگاهی‌بخش، به حدی از «خودآگاهی» می‌رسد که ذاتن فردی «آگاه» می‌شود ـ این آگاهی را شاید دکتر‌ها و مهندس‌های قدیمی‌تر به دست نمی‌آوردند. به همین خاطر شاید موضوع مرتبطی با تحصیل‌کردگان این رشته‌ها به نظر نیاید ولی به همین دلیل سطح خود‌آگاهی سیاسی هم در این نسل چندین سال جلوتر از نسل‌های پیشین است؛ چنان که این روز‌ها می‌بینیم کنشگری آن‌ها از دبیرستان شروع می‌شود.
معیار قرار دادن «سن شناسنامه‌ای» برای فه رفتار این نسل بسیار اشتباه است. کنش این نسل «برآیند سن»‌اش نیست، بلکه برآیندِ تجربه‌های عمیق میان نسلی است؛ برآیندِ تربیتی است که منجر به «انباشتی میان‌نسلی» می‌شود و در تاریخ ایران سابقه نداشته است. اینکه می‌توان با خیال راحت آینده ایران را به این نسل سپرد نسلی که هم آینده‌ساز است و هم خودِ آینده است. این نسل به معنای دقیق کلمه رویایی است، زیرا تجسم عینیِ رویاهای پدران و مادرانشان است. فقط با بغضی در گلو می‌نویسم:‌این گلستان عطر‌آگین و هزاررنگ دسترنج باغبان‌هایی است که همه جا سرکوب شدند، اما در عوض در خانه گل کاشتند.

با توجه اوضاع الانمون لازم می‌دونم یکسری نکات رو که با همفکری یکسری از دانشجوها بهش رسیدیم رو عنوان کنم و چه خوبه محض احتیاط این روزها ازشون غافل نمونیم:

یک) هیچ‌چیز نمی‌تواند هویت ما را خدشه‌دار کند.
با توجه به چیزی که خودم تجربه کردم و روایت‌هایی که شنیدم، در زمانِ بازداشت و بازجویی، چه در خیابان، چه از درِ خانه، چه بعد از مراجعه طی تماس تلفنی، طی یک فرآیند سیستماتیک، سعی می‌کنند هویت‌تان را از شما بگیرند. چطور؟ با خشونت فیزیکی، توهین، اتهام، بستن چشم‌ها، دستبند زدن، ضبط موبایل و لوازم‌تان. در نتیجه، ما در آن شرایط اضطراب‌آور در تقلا برای این هم هستیم که به همه آن‌هایی که ما را به گوشه رینگ برده‌اند، بفهمانیم که ما شریفیم و سال‌های سال در مسیر درست زندگی بوده‌ایم. برای مثال، خود من در یک موقعیت (به‌دلیل تلخی مایل به روایت جزئیات آن نیستم) به یک نیروی امنیتی که چهره‌اش را نمی‌دیدم، گفتم «دختر خودتان هم اگر بود، راضی می‌شدید توی چنین موقعیتی قرار بگیرد؟ شان من حضور در اینجا نیست که شما باعث‌وبانی‌اش هستید.» یا وقتی سوار ون حصارداری شدم که بیشتر شبیه وسیله جابه‌جایی مجرمان خطرناک بود، نگذاشتم در را ببنند تا در تاریکی مطلق فرو بروم. چندبار تاکید کردم من مجرم نیستم. نه توی اعتراض من را گرفته‌اید، نه در گوشی من چیزی پیدا کردید. حتی اگر در تجمع هم من را می‌گرفتید، باز هم مجرم نبودم. چندباری هم گفتند که آمده بودی فیلم بگیری برای شبکه‌های خارجی؟ که گفتم این وصله‌ها را به من نچسبانید؛ وقتی توی گوشی من خبری از هیچ فیلم و مکالمه‌ای نبوده است.
دو) نترسیم! نترسیم!
این مسخره‌ترین توصیه ممکن است. می‌دانم. طبیعی است که بترسیم. اما برای تاب‌آوردن آن تلخی باید ترس‌مان را مدیریت کنیم. اشکالی ندارد که ترسیده باشیم، اما ترسو جلوه نکنیم. برای این‌که آن بازی از پیش‌تعیین‌شده ترساندن خنثی شود، باید نگذاریم مهره بعدی را طوری بگذارند که شما بیشتر بترسید. وقتی داشتند کیف دختر جوان را هم‌زمان با گوشیِ من می‌گشتند، زدم روی شانه دختر و گفتم «نترس! منم اینجام.» این را هم بگویم که تصور نکنید شرایط آن‌قدر عادی است که می‌گذارند شما راحت حرف بزنید. یکی از راه‌های گرفتن هویت همین است. وسط حرف‌تان می‌پرند یا می‌گویند تمامش کن. من جایی به مردی که سوال‌وجوابم می‌کرد، گفتم «وقتی سوال می‌کنید، بذارید حرفم را بزنم.»
سه) درست روایت کنیم.
درست است که از النجاة فی‌الصِدق. ولی لازم هم نیست در چنین شرایطی همه‌چیز را آن‌طور که گذشت، موبه‌مو تعریف کنیم. مثلن ممکن است به شما بگویند آمده بودید که فیلم بگیرید؟ حتی اگر به‌قصد کنجکاوی هم بیرون خانه بودید، بگویید «داشتم رد می‌شدم». اتفاقات را طوری روایت نکنید که همه‌چیز علیه شما باشد.
چهار) شبیه آن‌ها نباشیم!
درست است که در چنین شرایطی، آدمِ ترسیده هیچ‌وقت نمی‌تواند جواب توهین و حرف‌های رکیک آن‌ها را بدهد، اما حتی لحظه‌ای شبیه آن‌ها نباشیم. محترمانه و از موضع قدرت حرف بزنیم. (می‌دانم که زیادی مسخره به‌نظر می‌رسد، اما اگر چنین نکنیم، شبیه آن‌هاییم.) من توی چشم تک‌تک آن‌ها (بله جماعت عظیمی بودند که هرکدام می‌خواستند به شیوه‌ای قدرت‌شان را نشان ما بدهند) نگاه کردم و حرف زدم. مکرر هم گفتم «درست حرف بزنید»، «داد نزنید»، «من نمی‌ترسم».
پنج) مراقب پیغام‌ها و اطلاعات گوشی تلفن همراه‌مان باشیم.
اول چیزی که در چنین شرایطی از ما برای بررسی می‌گیرند، تلفن همراه است. ترجیحن برای کاهش قرارگرفتن در شرایط پراضطراب، مکالمه‌ها و هرچیزی که ممکن است علیه ما استفاده شود، پاک کنیم.
شش) پشت سر می‌گذاریم...?
در آن ساعت‌های تلخ که کاش می‌شد از حافظه‌مان پاک کنیم، چند صحنه همدلی زنانه و شفقت به دیگری دیدبم که نقطه‌روشن یازدهم مهر شدند. عموم آن‌هایی که در حمایت دیگری عاملیت داشتند، زن بودند؛ زنی که دوستم را توی آغوش گرفت جلوی آن مامور اسلحه‌به‌دست، زنی که به‌دنبال همسرش بود، زنی که نمی‌گذاشت دختر جوانی را ببرند و...؛ چراکه مراقبت‌گری جزو خرد زنانه ماست. بخواهیم یا نخواهیم این جنبش عدالت‌خواهی یک جنبش، با ارزش‌های زنانه است. «ما همدیگر را داریم» و این عزیزترین تذکر در همه این روزهای تلخ است. 

و این است «سرود زن»

https://musictops.ir/%D9%85%D9%87%D8%AF%DB%8C-%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D8%AD%DB%8C-%D8%B3%D8%B1%D9%88%D8%AF-%D8%B2%D9%86.html


بر تن شاهدان تازیانه می‌زنند.
این ز جان خستگان پاره‌ی تن منند.
به جای او،
به قلب من بزن.
جهان ترانه می‌شود.
امان بده، ببوسمش به خون، که جاودانه می‌شود.
روایت‌هامهسا امینیاعتصابات سراسریزنده‌ایم که روایت کنیمزن زندگی آزادی
Stay Foolish ٫ Stay Hungry
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید