ویرگول
ورودثبت نام
نعیم نوشت
نعیم نوشت
خواندن ۵ دقیقه·۴ سال پیش

داستان دنباله دار

ساعت ۳ بعد از ظهر یکی از روزهای تابستان است من در ردیف آخر روی صندلی کنار دیوار نشسته ام سرم را به دیوار تکیه ام و روی دفترم تصویر ایموجی خوابالوده را نقاشی می کنم چشمهام نیمه بسته است معمولا زیاد صحبت نمی کنم دختری کنارم نشسته از من خسته تر است فقط به هم نگاه می کنیم و لبخند کوتاه و الکی می زنیم می پرسد خسته ای ؟ خیلی خوابم می آید بچه ها به سمت کلاس سرازیر می شوند و یکی با صدای بلند می گوید صاحابش اومد. استاد از در وارد می شود و با سرعت سمت میزش می رود. این کلاس و موضوع این درس را اصلا دوست ندارم استاد هم بسیار نچسب است. استاد کت خود را در می آورد و آویزان می کند لباسهایش بسیار نامرتب و اتو نشده است پیراهن صورتی پوشیده و کت و شلوار سورمه ای پوشیده است. پشت پیراهنش چند تا تا خورده که حاکی از اتو نکردن لباس است به نظر مرد شلخته ای می آید جلوی موهایش ریخته و همان مقدار کم فر خورده و رفته بالا جور خاصی صحبت می کند که من بدم می آید با صدای بلند می گوید سوالی ندارید؟ یک نفر سوال بی ربطی می پرسد و یک پسر در کلاس باصدای دخترانه می گوید استاد دفترش چند برگ باشد ؟ کلاس مثل بمب از خنده می ترکد. شروع می کند به پرسش از جلسه قبل من هنوز سرم را به دیوار تکیه دادم که بهم اشاره می کند و سوال می پرسد من با چشمان متعجب نگاهش می کنم انگار گوشهایم کر شده چیزی نمی شنوم و مجدد سوال را تکرار می کنم بچه ها پچ پچ کنان جواب سوال را به من میر سانند ولی بی فایده است من متوجه نمی شوم نگاه ملامت باری نثارم می کند و از نفر بعدی می پرسد دخترک مثل طوطی پشت سر هم پاسخ می دهد و استاد می گوید آفرین و به همین ترتیب پرسش و پاسخ می کند . سعی می کنم خودم را طوری نشان دهم که انگار با همه وجود به درس گوش می دهم ولی این طور نیست گوش نمی دهم اصلا نمی فهمم که چه می گوید درس شکلی است کلاس آیین دادرسی مدنی . توی ذهنم مدام غر می زنم که تا من دادگاه نروم چطور این درس را پاس کنم چطور یاد بگیرم و... بالاخره بعد از دو ساعت کلاس تمام می شود. با خونسردی سر جایم می نشینم تا راهروها خلوت شود همه بچه ها به سمت در هجوم می برند با خودم‌فکر می کنم این همه فیلم خارجی دیده ام یکبار ندیدم که بچه مدرسه ای ها به سمت در بدوند ولی ما دانشجویان سال دوم حقوق مثل زندانیهایی که تازه آزاد شدند به سمت درب کلاس سرازیر می شویم. تلفن همراهم را چک می کنم پیام های تبلیغاتی و پیام مامان که نگران بیرون غذا خوردنم است و گفته دلمه درست کرده است و پیام خواهرم که گفته برایش در مسیر برگشت کلیپس بخرم و تماسهای بی پاسخ دوستم. وسایل را کم کم جمع می کنم کتاب قطور قانون مدنی در نظم حقوقیزکنونی با جلد گالینگور سورمه ای رنگش که روی دسته صندلی است روی زمین می افتد و صدای مهیبی می دهد به دنبال آن جامدادی و کل خودکارهایم می افتد روی زمین عده ای که دور استاد را گرفتند و سوال می پرسند بر میگردند و نگاه می کنند من آرام وسایل را از روی زمین جمع می کنم و در کوله پشتی ام می ریزم از جا یم بلند می شوم بدون اینکه به بچه ها استاد نگاه کنم سعی می کنم بی هیچ جلب توجهی از کلاس خارج شوم . از توجه بقیه زیاد خوشم نمی آید من خیلی خجالتی هستم به نزدیک در که می رسم بند دیگر کوله پشتی به دستگیره در گیر می کند و من نمی بینم سعی می کنم بند را بکشم گویی زیر پایم خیس است چای یا آب ریخته شده پایم سر می خورد و نقش بر زمین می شوم. چانه ام محکم به کف زمین می خورد دردم می آید و بلند می گویم آی بعد از چند لحظه دور و برم پر از دختر و پسر می شود که سعی می کنند دستم را بگیرند و بلندم کنند خیلی خجالت می کشم یکی از بچه ها می گوید مواظب شست پات باش اشک توی چشمم جمع شده چانه ام درد می کند و از خجالت به صورت هیچکس نگاه نمی کنم فقط سریع خودم را جمع و جور می کنم تا بلند سوم استاد با حالت تمسخر میگوید براش آب قند بیارید. بچه ها می خندند من از خجالت می میرم و به هر شکلی بلند می شوم یک قطره خون از دماغم می چکد دستم را می کشم به دماغم و خون را نگاه می کنم و مجددا می گوید زخم شمشیر خورده یکی از دخترها یک دستمال به من می دهد و به هر شکلی که شده از آن کلاس لعنتی بیرون می آیم و در دلم کلی بد و بیراه به استاد ، درس، کلاس و بچه ها نثار می کنم. سمت دستشویی می روم ولی خون دماغم بند نیامده یکی از کارمندان دانشگاه می گوید یک قطره لیمو در دماغت بچکان و این کار را برایم انجام می دهد کم کم خونریزی تمام می شود از موسسه بیرون می آید طول خیابان را قدم زنان به سمت خانه می روم . انتهای خیابان بلند خانه من است راه تمام می شود به خانه می رسم و کلید می اندازم و در را باز می کنم مستقیم به سمت اتاقم می روم مانتو و مقنعه را در می آورم و با شلوار جین خودم را روی تخت می اندازم. به امروز فکر می کنم به اتفاقات طول روز به کلاس، افتادن، درد چانه، درس بد قلق ، استاد نچسب که چشمهام سنگین می شود خوابم می برد.

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید