ناهید منصوری
ناهید منصوری
خواندن ۶ دقیقه·۱ سال پیش

حرف‌های پنهان شده در بیماری‌های جسمی

«دکتر گفته از اعصابته»، «دکتر گفته عصبیه» و جمله‌هایی شبیه به این رو بارها و بارها از دیگران شنیدیم یا شایدم خودمون گوینده‌ش بودیم. گاهی اوقات به خاطر یه بیماری جسمی به دکتر مراجعه می‌کنیم و دکتر بهمون می‌گه منشأ بروز بیماری، آروم نبودن اعصاب و استرس زیاده. من به عنوان آدمی که بین حالت روحی و وضعیت جسمی‌ام ارتباط خیلی زیاد و عمیقی وجود داره و بارها با مشکلات جسمی ناشی از استرس درگیر بودم، تصمیم دارم توی این مقاله از تاثیر استرس و اضطراب، احساسات سرکوب شده و مشکلات روحی در سلامت جسم صحبت کنم و یک کتاب در این زمینه معرفی کنم.

قبلا از آدم‌های مختلف این کامنت رو گرفته بودم که چقدر مریض می‌شی و برای خودم هم مسئله‌ی آزاردهنده‌ای بود که انگار دوست نداشتم بهش بپردازم، فقط می‌دونستم که هر موقع حال روحیم به هم میریزه یا درگیر یه چالش و استرس بزرگ می‌شم بلافاصله یک قسمتی از بدنم واکنش میده و مریض می‌شم. اولین بیماری مزمن جدی‌ام سال کنکور شروع شد که با مشکلات مختلفی دست و پنجه نرم می‌کردم و روده و سیستم گوارشم درگیر شد.

دکتر رفتن‌های متعدد و عمل کردن به توصیه‌های مختلف کارساز نبود و برای یه مدت زندگیم مختل شد. ۲ سه سالی این مشکل خیلی کمرنگ شد و منم یه جورایی انگار فراموش کرده بودم که عود کردن این مشکل چقدر می‌تونه زندگیم رو تحت تاثیر قرار بده تا اینکه با شروع یه سری چالش‌ها و فشارهای روانی، بیماریم دوباره برگشت و پروسه‌ی مراجعه به دکترهای مختلف و آزمایش‌های متعدد دوباره شروع شد.

این بار می‌دونستم که اسم بیماری «سندروم روده تحریک‌پذیره» و تمام توانم رو گذاشته بودم روی اینکه با مصرف به موقع داروها و اصلاح نسبی تغذیه‌م مشکل رو کنترل کنم ولی تقریبا بی‌فایده بود! در نهایت یکی از چندین پزشکی که امتحان کردم بهم گفت: این مشکل کاملا عصبیه و تا زمانی که نتونی استرست رو کنترل کنی، مصرف دارو نمی‌تونه به صورت کامل بهت کمک کنه. دوست داشتم بنویسم که بعد از این استرسم رو کنترل کردم و بیماریم کنترل شد ولی اینطور نیست.

پروسه‌ی کنترل کردن بیماری از طریق توجه به سلامت روان چند سالی طول کشید برام و هنوزم وقت‌هایی که استرس زیادی تجربه می‌کنم این مشکل دوباره ظاهر می‌شه... با این تفاوت که الان به این مسئله آگاهم که دلیل مشکل چیه و باید چه کارهایی بکنم تا وضعیت ادامه‌دار و طولانی نشه. در واقع بهتر شدن این بیماری و همینطور دردهای مزمن دیگه‌م مثل سردردهای پیاپی که گاهی توان زندگی روزمره و کوچیک‌ترین کارها رو ازم می‌گرفت با شروع روان‌درمانی و آگاه شدن به احساساتم اتفاق افتاد. وقتی که بیشتر به احساسات سرکوب شده‌ مثل خشم یا نگرانی‌های انکار شده آگاه شدم بهتر می‌تونستم ارتباط وضعیت روحی و جسمیم رو متوجه بشم. کتاب بدن هرگز دروغ نمی‌گوید نوشته‌ی آلیس میلر روانکاو و فیلسوف سوئیسی از تاثیر احساسات فروخورده بر وضعیت جسمی صحبت کرده. در صورتی که به کتاب‌های حوزه روان‌شناسی و روانکاوی علاقه دارین، می‌تونین مقاله‌ی معرفی کتاب‌ دلهره‌های کودکی رو که از همین نویسنده‌ست و قبلا منتشر کردم مطالعه کنین.

بدن چگونه به احساسات فروخورده ما واکنش نشان می‌دهد؟

در زندگی، شکاف عمیقی وجود داره بین اون چیزی که واقعاً احساس می‌کنیم و اون چیزی فکر می‌کنیم باید احساس کنیم تا با هنجارها و معیارهای رایج هماهنگ شیم. اما هرچقدر هم که سعی کنیم احساسات واقعی‌مون رو نادیده بگیریم و سرکوب کنیم، کالبدی که درش زندگی می‌کنیم اون‌ها رو فراموش نمی‌کنه: یعنی بدنی که در اون زیست می‌کنیم.

بدن ما این احساسات و اثرات ناشی از طرد و انکارشون رو در خودش ثبت می‌کنه. بیشتر بیماری‌های جسمی درواقع واکنش بدن به بی‌توجهی دائمی ما به کارکردهای اصلی و صحیح بدنه. یکی از این کارکردها گوش‌ کردن به احساسات واقعیمونه.

در واقع باید بپذیریم که احساسات اصیل و واقعی ما آگاهانه نیستن و ما در به وجود اومدنشون اراده‌ای نداریم. بنابراین ما نمی‌تونیم انتخاب کنیم که برخی احساسات رو نداشته باشیم اما می‌تونیم این احساسات رو نادیده بگیریم یا انکار کنیم و در این مواقع بدنمون این احساسات ثبت شده رو فراموش نمی‌کنه و راهی برای بروزش پیدا می‌کنه.

هنجارهای اخلاقی یا احساس آزادی؟

از نظر میلر تن دادن به هنجارها و چهارچوب‌های ارزشی و اخلاقی و نادیده گرفتن احساساتمون اشتباه بزرگیه و با دیدن و پذیرفتن احساسات واقعیمون، إحساس آزادی و آرامش بیشتری خواهیم داشت. یکی از این هنجارها که میلر به طور مفصل بهش پرداخته، فرمان چهارم موسی (احترام بی‌چون و چرا به پدر و مادر) هست. میلر معتقده که بدن ما با بیماری‌های متعدد، بهای این اطاعت بی‌چون و چرا رو می‌پردازه.

راه نجات: فرمان چهارم را رها کنید!

میلر، رها کردن این احترام بی‌چون و چرا رو راه حل این مشکل می‌دونه و رهایی از این رنج رو توی ۳ گام خلاصه می‌کنه:

گام اول پذیرفتن این مسئله‌ست که ما مجبور نیستیم در هر شرایطی پدر و مادرمون رو دوست داشته باشیم و رها شدن از این عذاب وجدان کمک زیادی بهمون می‌کنه. در واقع از نظر میلر، باید پدر و مادرمون رو همونطور که بودن ببینیم و بفهمیم که در کودکی با ما چطور رفتار می‌کردن و بپذیریم تا بتونیم به آرامش برسیم و از تکرار این چرخه‌ی معیوب با فرزندان خودمون جلوگیری کنیم.

گام دوم کمک گرفتن از افرادی‌ست که می‌تونن بهمون کمک کنن. حضور یک درمانگر توی این مسیر به ما کمک می‌کنه رنج‌هامون رو بهتر بشنایم و بهتر عمل کنیم.

گام سوم، شناسایی و آگاهی از روش «تربیت مسموم» هست. این روش باعث تربیت فرزندان فرمانبرداری می‌شه که مدام در حال کشتن احساسات واقعیشون هستن.

میلر افراد مشهور بسیاری رو مثال می‌زنه که تربیت سختگیرانه‌ای داشتن در کودکی و احساسات واقعیشون رو ندیدن. این افراد در نهایت خشم فروخورده‌شون رو به سمت خودشون روانه کردن و با بیماری‌های جسمی مختلفی درگیر شدن.

بررسی زندگی بسیاری از بزرگان ادبیات مثل چخوف، داستایوفسکی، کافکا، جیمز جویس، پروست و ویرجینیا ولف که همگی به فرمان چهارم بسیار پایبند بودن نشون میده که کشمکش و تناقض‌های بنیادی که تجربه کردن تا چه حد سلامت جسمیشون رو تحت تاثیر قرار داده. میلر در جایی از کتاب می‌گه:

می‌توان نابسامانی شدید وضع سلامت داستایفسکی، کابوس‌های همیشگی‌اش و حملات گاه و بی‌گاه صرع را نتیجه آسیب‌های دوران کودکی‌اش دانست. چخوف نیز سرنوشتی مشابه داشت. او تقریباً در تمام طول زندگی‌اش با سِل دست و پنجه نرم می‌کرد و سرآخر در سن ۴۴سالگی زندگی را وداع گفت. او نه‌تنها بر پدر بی‌رحم و بی‌عاطفه‌اش طغیان نکرد، بلکه حتی با درآمد ناچیز خود از او پشتیبانی مالی نیز می‌کرد. گویی می‌خواست با ایفای نقش پسر نمونه، اندکی حمایت و روی خوش پدر را از آن خود کند. اما دریغ که چنین چیزی هرگز رخ نداد.

بیماری سل گریبان فرانتس کافکا، نویسنده شهیر آلمانی را نیز گرفت و او را در سن چهل سالگی به کام مرگ کشاند. کافکا نیز تحت سلطه پدری خشن و مستبد بزرگ شد. کافکا بعدها رنج‌های خود را در قالب نامه برای پدرش نوشت و از مادرش خواست آن را به دست پدر برساند، اما مادرش نامه را پنهان نگه داشت. او از مادرش می‌خواست نقش شاهدی آگاه را برایش ایفا کند، چون خودش به‌تنهایی نمی‌توانست با پدرش روبه‌رو شود. اما جای تأسف دارد که مادرش هیچ‌گاه دلسوزانه پسرش را در این مسیر همراهی نکرد.

در نهایت راه حل درمان خیلی از بیماری‌های جسمی، اطلاع پیدا کردن از اتفاقات ناخوشایند و احساسات گذشته، صحبت کردن درباره این احساسات و تاثیرات اون‌ها بر زندگیمون هست. و صحبت آخر در ستایش «کلمه» و معجزاتی که داره:

گفت: اندوهی که به اشک راه نبرد، سایر اندام‌ها را به گریستن وا می‌دارد.

گفتم: اشکی که به کلمه راه نبرد، تمام اندام‌ها را به حرف زدن وا می‌دارد.

سرکوب احساسات
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید