دلهرههای کودکی نوشتهی آلیس میلر روانکاو سوییسی، تأثیرات تربیت دوران کودکی و رفتار والدین بر مشکلات روحی افراد بزرگسال رو بررسی میکنه. آلیس میلر دربارهی دلایل و آثار آسیبهای کودکی تحقیقات زیادی انجام داده و به خاطر فعالیتهایی که در زمینهی نتایج کودک آزاری و خشونت علیه کودکان انجام داده شهرت خیلی زیادی در زمینه روانکاوی به دست آورده. این کتاب سه تا فصل اصلی داره و توی هر فصل موضوعات مختلفی رو بررسی میکنه.
فصل اول؛ ماجرای کودک با استعداد
آلیس میلر معتقده که تنها راه و تنها سلاح مورد اعتماد برای مبارزه با بیماریهای روانی، کشف احساسی واقعیت دربارهی دوران کودکیه. تلاش برای کشف واقعیت دوران کودکی و اتفاقات اون دوره به ما کمک میکنه که در مسیر درمان قرار بگیریم. اگرچه کشف این واقعیت ممکنه با درد همراه باشه اما تنها مسیر رسیدن به آزادیه. میلر در بخش جستجوی خود واقعی به خوبی توضیح میده که جلسات درمان چه کمکی میتونه به ما بکنه؛ درمان گرفتن باعث تغییر اتفاقات تلخ دوران کودکی نمیشه و نمیتونه دوران کودکی رو به ما برگردونه اما کشف واقعیت زندگی گدشته و آگاهی پیدا کردن نسبت به اونها به افراد کمک میکنه به دنیای احساسات برگردن.
گاهی از خودم میپرسم آیا هیچگاه امکان دارد بتوانیم وسعت تنهایی و دلتنگیای را که در دوران کودکی تحمل کردهایم درک کنیم.
فصل دوم؛ افسردگی و خودنمایی: دو شکل مرتبط انکار
در این فصل، آلیس میلر دربارهی نیازهای کودکی و اثرات برطرف نشدن این نیازها صحبت میکنه. در واقع هر کودکی برای رشد سالم نیاز داره که در زمان نوزادی یک مادر در دسترس داشته باشه. مادری که نمیتونه نیازهای کودکش رو به خوبی بشناسه و برآورده کنه به صورت ناخودآگاه نیازهای خودش رو از طریق کودک برطرف میکنه. میلر به این مسئله اشاره میکنه که اکثر افرادی که با مشکل افسردگی بهش مراجعه کردن مادرانی به شدت افسرده و ناایمن داشتن. به اعتقاد میلر، افسردگی بهمثابهی انکار خود هست و افسردگی به معنای انکار عکس العملهای احساسی افراده. این انکار در دوران کودکی و برای سازگار شدن با شرایط زندگی شروع میشه و نشون دهندهی زخمهای دوره کودکیه. در این فصل میلر دربارهی ازافسردگی به عنوان نقطه مقابل خودنمایی یاد میکنه و ارتباط و تفاوتهای این دو مسئله رو بررسی میکنه. اگرچه ظاهر بیرونی افسردگی کاملا با ظاهر خودنمایی متفاوت و در تضاده اما نقاط مشترکی مثل انکار احساسات فروخورده، کمالگرایی، شکنندگی در عزت نفس بهخاطر فقدان اعتماد فرد به احساسات و آرزوهاش، حساسیت بیش ازحد، احساس گناه و شرمساری، بیقراری و پرخاشگری پراکنده بین این دو مسئله هست.
به باور من، خودآگاهی احساسی سالم یعنی اینکه ما بیچون و چرا یقین داشته باشیم احساسات و نیازهای ما جزئی از وجود ماست.
فصل سوم؛ دور باطل خوارشماری
در این بخش میلر با تعریف کردن روایتهایی از کودکی مراجعانش و اشخاص معروف مثل هرمان هسه به مسئلهی تحقیر کودک و پیامدهای اون میپردازه. تحقیر کودکان و نادیده گرفتن نیازهای اونها باعث بروز آسیبهای روانی میشه و درمان نکردن این آسیبها باعث میشه افراد همین رفتارها رو در بزرگسالی با فرزندان خودسون داشته باشن و این چرخهی خشونت و آسیب ادامه پیدا کنه. گاهی احساس ضعف و حقارتی که فرد در کودکی تجربه میکنه باعث میشه که در بزرگسالی هم به این احساسات نیاز داشته باشه و به صورت ناخودآگاه خودش رو در موقعیتهایی قرار بده که همین احساسات براش تداعی و تکرار بشن. تا زمانی که فرد به این احساسات آگاه نشه این روند ادامه داره.
اگر قرار بود تمام احساساتم و تناقضهای دردناک آنها را در یک کلمه خلاصه کنم، چیزی جز این کلمه نمیتوانستم بگویم: وحشت. در تمام آن لحظات جسته و گریختهی شادی در دوران کودکی، چیزی که حس میکردم وحشت بود، وحشت و تردید: وحشت از تنبیه شدن، وحشت از وجدان خودم، وحشت از تلاطمات روحی که در نظر من ممنوع و گناه محسوب میشدند.
تو این کتاب آلیس میلر با صحبت کردن از دوران کودکی و با استفاده از مثالهای مختلف توضیح میده که چطور میتونیم احساسات گمشده و گذشتهی سرکوب شدهمون رو بازیابی و به سلامت روان خودمون و فرزندانمون کمک کنیم. اگه به مسائل رواشناسی و روانکاوی علاقه دارین یا تحت درمان هستین و از تراپیست کمک میگیرین خوندن این کتاب بهتون کمک میکنه نسبت به مسائل دوران کودکیتون دید بهتری پیدا کنین و آگاهتر بشین.