ویرگول
ورودثبت نام
نامـیرا
نامـیرا
خواندن ۳ دقیقه·۸ ماه پیش

زندگی یک بوم نقاشی‌ست.

-هی هی هی! چی شده قلبِ من؟! چی باعث شده اون ستاره های درخشان داخل چشمات زیر لایه های اشک پنهان بشن؟!

به آرومی گفت و اونو به خودش نزدیک تر کرد. دستش رو روی شونه‌ش گذاشت و فشردش. طاقت دیدن اشک هایی که گوله گوله از چشمان پر ستاره اش سرایز می‌شدن رو نداشت.

+م-می‌دونی چیه؟ تو بهم گفته بودی زندگی یه بوم نقاشیه...

موهاش رو نوازش کرد و گفت: خب آره فرشته‌ی من... اما چه اتفاقی افتاده...؟

بوسه‌ی ریزی به موهای ابریشمی‌ش زد.

+تو گفته بودی زندگی یه بوم نقاشیه که در اون خبری از پاک کن نیست! اما... اما بهم دروغ گفتی! تو و آدم های شبیه به تو همیشه یه پاک کن کنار لوازم نقاشی‌شون دارن!! یا شاید هم... شاید هم اصلا از همون اول ونگوگ به دنیا اومدید...!!! اما.. اما من چی؟ افرادی مثل من از همون اول بلد نبودن قلمو رو دست شون بگیرن و تنها کاری که می‌کنن خط خطی کردن بومه!

هق هق کرد و ادامه داد: آدم هایی مثل من نه تنها ونگوگ نبودن و خط خطی می‌کردن، بلکه کنار دست شون هیچ پاک کنی هم نبوده تا خط خطی هاشونو پاک کنن...

پس این بود دلیل ابری شدن چشم‌هاش... سفت تر از قبل اونو به خودش فشرد و لبخندی زد.

-پس برای همینه که این ابرِ بهاری، ستاره های چشماتو زیر خودش پنهان کرده؟ برای همینه داری اشک می‌ریزی آره...؟

لبخندش غم‌دار شد و ادامه داد: اینه که باعث شده آسمون وجودت ابری بشه؟ من بهت گفته بودم زندگی یه بوم نقاشیه و در اون از پاک کن خبری نیست. وقتی این حرف رو بهت زدم بهت دروغ نگفتم. هیچ پاک کنی وجود نداره. نه برای تو و نه حتی برای من...!

+پس چرا انقدر بوم تو قشنگه؟ چرا هیچ خطی خطی ای وجود نداره روی بومت؟ چرا هیچ لکه ای روی بوم نقاشیت نیست؟ چرا...

بیشتر از قبل اشک ریخت.

-آروم باش... آروم باش... میدونی فرق بین من و تو چیه؟ میدونی چرا فکر میکنی بوم من زیبا تره؟ زندگی یه بوم نقاشیه که همه ی ما از بدو تولد تا آخرین نفس هامون مشغول نقاشی کردن روی اون هستیم. اما... اما از پاک کن خبری نیست! اگه جایی عصبانی بودی و با حرص خط خطی کردی بومت رو، اگه جایی یه مزاحم پیدا شد و بومت رو لکه دار کرد، اگه هر اتفاقی افتاد... پاک کنی برای پاک کردن شون وجود نداره! همونطور که هیچ کدوم از ما پاک کن نداریم، هر کدوم از ما هم زمانی بوم مون لکه دار و خط خطی میشه!

+پس چرا روی بوم تو هیچ اثری ازشون نمیمونه...؟

-خب... شاید فقط یاد گرفتم چطور اگه روی بوم نقاشیم ظاهر شدن، ازشون استفاده ی درست کنم! بومت خط خطی شده؟ تبدیل شون کن به شاخه های در هم تنیده شده ی یه درخت کهنسال! بومت لکه دار شده؟ تبدیلش کن به چاله های آب یه روز بارونی! اینجوری وقتی اشتباه میکنی، در آینده ازش درس میگیری و حتی اگه ازش پشیمون بشی، میتونی به عنوان یه تکنیک خیلی حرفه ای ازش استفاده کنی! و در آخر وقتی زمانت تموم بشه، یه شاهکار هنری از خودت به جا گذاشتی...!

با دیدن این که گریه هاش متوقف شده و تونسته آرومش کنه، لبخندی زد و دستاش رو برای در آغوش کشیدنش باز کرد.

-بیا اینجا... بیا نزدیک تر...



پ.ن: اینو شب امتحان ریاضی در حالی نوشتم که از شدت استرس و سردرد داشتم روانی میشدم.




بوم نقاشینقاشیپاک کنزندگیاشتباه
"شبی شاید رها کردم جهان پر اضطرابم را...!"
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید