پاهاش رو از لبه ی پشت بوم آویزون کرد. دست هاش رو توی جیب هودیش بیشتر فرو کرد تا سرمای هوا رو کمتر حس کنه.
+گفتی شباهت بازیگر و شناگر رو بگم؟ خب... آسونه! بازیگر خیلی وقته از درون مرده اما همچنان طبق نقشی که بهش دادن، خودش رو خوب جلوه میده و روی صحنه ی تئاتر میدرخشه. و شناگر... شناگر به سمت اعماق آب میره. همه از دور تماشاش میکنن و برای شجاعتش تشویقش میکنن. اما دریا طوفانی و مواج میشه و شناگر رو درون خودش میبلعه و غرق میکنه. مردم همچنان دست میزنن. شناگر دست و پا میزنه؛ اما از دور به نظر میاد که داره به حرفه ای ترین روش ممکن شنا میکنه. مردم براش دست میزنن.
-اینا چه اهمیتی داره وقتی بقیه دارن براشون دست میزنن؟
نفس عمیقی کشید و همچنان به رو به روش خیره بود.
+میخوای اهمیتش رو بدونی؟ به آدم های دور و برت نگاه کن. فکر میکنی چند تاشون بازیگر یا شناگرن؟
-خب... نمیدونم...
+فکر میکنی اگه این بازیگر ها یا شناگر ها توان شون رو از دست بدن چه اتفاقی میوفته؟ فکر میکنی اگه یه موج خیلی بزرگ شناگر رو توی خودش غرق کنه و خودش رو به جای اکسیژن، درون ریه های شناگر بریزه، چه اتفاقی میافته؟ یا توی یه صحنه ی تئاتر، وقتی توی نمایشنامه ذکر شده که بازیگر باید خودکشی کنه، بازیگر در عوضِ یه تفنگ الکی، با یه تفنگ واقعی به سرش شلیک کنه، چه اتفاقی می افته؟ تماشاچی ها به خاطر این که بازیگر انقدر طبیعی خون ریزی میکنه، انقدر طبیعی روی زمین میافته و انقدر طبیعی نفس نمیکشه، به افتخارش بلند میشن و براش ایستاده دست میزنن. تماشاچی ها برای شنای حرفه ای شناگر تشویقش میکنن. فکر میکنی چه اهمیتی داره ماریا؟
ماریا که تا الان غرق در تصور کردن همه ی این ها بود، یکدفعه به خودش اومد. اما کسی رو کنار خودش ندید.
-هی صبر کن! کجا رفتی؟ اصلا چرا این حرف ها رو زدی؟
صدایی نشنید. مثل همیشه. دوباره غیب شده بود.
به خیابون زیر پاش نگاهی انداخت. واقعا چه اتفاقی می افتاد اگه شناگر ها واقعا غرق میشدن و اگر بازیگر ها واقعا خودکشی میکردن؟