ویرگول
ورودثبت نام
ناناکوچولو
ناناکوچولو
خواندن ۲ دقیقه·۸ ماه پیش

خیلی دلتنگتم حتی بیشتر از لبخندم!

دیگه نخندیدم،انقدر نخندیدم که یادم رفت چطور باید بخندم،چطور باید خوشحال باشم،چطوری دست از گریه کردن بردارم بعد از یه ساعت گریه کردن به خودم میام از خودم هی سوال میپرسم چته چته لعنتی چرا انقدر گریه میکنی؟غذا نخوردی؟سقف بالاسر نداری؟نمیتونی بخوابی؟ یاد اون بچه ی ۹ ساله که میوفتم،بغض تو گلوم رو دیگه نمیتونم تحمل کنم باز از خودم سوال میپرسم!مگه الان اتاق خودت رو نداری؟چیشد تو که برای خودت مداد رنگی گرفتی بچه الان چته؟مگه کسی مرده؟ به خودم میخندم،کسی مرده؟آره بچه راستش من تورو کشتم و خودت نفهمیدی!من گفتم ساکت شو،گفتم نخند،گفتم گریه نکنیا!گفتم مدل لباسمو عوض میکنم بقیه فلان حرف رو میزنن،گفتم وقتی رفتیم بیرون دیگه با لبخند به مردم نگاه نکن،گفتم تمام حواست به درست باشه،دوستت گفت بیا بریم یه وقت نگی باشه و بری!بمون خونه از آدما فاصله بگیر... میدونم دیره بچه خیلی دیره ولی ببخشید،تو دیگه پیشم نیستی شاید بهتره بگم پیشمون نیستی! نه تنها من بلکه خانوادم و دوستام دلشون برات تنگ شده و هر آدمی که باهات هم کلام شده بود،شنیده بود تو چقدر دنیات با بقیه فرق داره ببخشید که این حرفارو بهت زدم میدونم شاید برنگردی،تو رفتی و حدس می‌زنم لبخندم رو پیش اون آدم گذاشتی که یجای امن داشته باشه ولی دوره!میدونستی که؟ شاید برای اینکه بهم بفهمونی دوری و فاصله چقدر سخته منم تورو از خودم و آدما دور کردم میدونی چیه بچه! بدون تو واقعا خستم،بدون تو همه چی خسته کنندست، چه بیرون رفتن تو هوای آفتابی باشه چه هوای ابری،چه بستنی خوردن باشه چه چایی خوردن،چه مسافرت باشه چه تو خونه موندن فرقی نداره دیگه چیزایی که قبلا میخندونتمون سرحالم نمیکنه،بدون تو نمیتونم بنویسم نمیتونم حرف بزنم بدون تو من هیچ هیچم. بچه یادته قبلا گریه هام برای عروسک پشت ویترین و دعوای دوستات بود؟الان عروسک رو دارم خیلی ادما هم هستن که میخوان باهام دوست بشن ولی دیگه فایده ندارن دیگه خیلی دیره که باعث بشن اشکامو از رو صورتم پاک کنم و تو هم بخندی حالا بدون تو من گریه میکنم خیلی زیاد،جوری که شده یه روتین برای زندگیم من دیگه یه آدم خوشحال نیستم لطفا منو ببخش و آرزو کن که حداقل بشه لبخندمو بغل کنم وقتی منم بخندم میتونم بیام دنبالت،بچه پاهام درد میکنن اگه بخندم اگه سرحال بشم قول میدم با هم تو خیابون قدم بزنیم و بستنی بخوریم،قول میدم آخر شبا برات کتاب داستان بخونم،قول میدم قول میدم من بشم بهترین دوستت و باهم خوشحالترین باشیم فقط تو هم از خدا بخواه که برت گردونه پیشم شاید اگه حرفای تورو هم بشنوه راضی بشه اخه خیلی بدی بهت کردم خلاصه که خیلی دلتنگتم حتی بیشتر از لبخندم!

*بعد از مدت ها سلام،مدت ها بود که چیزی ننوشتم و الان برگشتم اما نه قدرتمند تر از قبل...

خستهدلتنگیلبخند
حرفای نانا کوچولوی طفلکی همیشه خسته...??
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید