در حال سامان دادن سنگر مهمات بودیم. صدای اصابت گلوله ی تانک در بیست متری، گوشمان را کر کرد اما وقعی نگذاشتیم و به انتقال مهمات به سنگر ادامه دادیم . صدای دومین گوله در همان امتداد ولی بالاتر از ما اصابت کرد . بی تردید صدای این انفجار از قبلی بیشتر بود ولی با خنده رد کردیم رحمان *گقت: بنظرم همین طور بیست متر، بیست متر برد گلوله را بیشتر کنند. من با خنده گفتم شاید هم این دو گلوله قلگ گیری باشد و سومی دقیقا به ما بخورد .
در یک لحظه همه ما به زمین افتادیم همه جا را گرد وخاک پر کرد . همدیگر را نمی دیدیم . لحظاتی گذشت تا وضعیت عادی شد. منصور که تازه متوجه خون پایش شده بود با شوق فریاد زد من زخمی شدم.، من زخمی شده ام . با سرعت خیلی بالا به سمت سنگر بهداری می دوید .او می دوید و ما می دویدیم. ولی هرگز به او نرسیدم . موقع پانسمان پایش گفتم :منصور بنظرم اگر پایت زخمی نمی شد سریعتر می دویدی. صدای خنده حضار فضا را عوض کرد. اولین باری بود که زخمی شده بود ولی بعد از آن در هر عملیات انگار نذری داشت که باید حتما زخمی شود . الان تنش پر از زخم است ولی بعنوان یک سرمایه انقلاب بعنوان یک مدیر جهادی در صنعت کشاورزی خدمت می کند.
*شهید رحمان فضلیت