وقتی اسم کتاب رو میبینی دلت میلرزه،مثل عاشقی که دلش برای عشقش میلرزه .رابطه ی هرکسی با خدا منحصر بفرده ،خاصه ،فقط مخصوص خوده اون آدمه ،هر کسی با زبون خودش ،با ادبیات خودش با خدا حرف میزنه ، وخوبی کار اونجاست که خدا همه ی زبونا رو میفهمه ،هر جوری دلت بخواد میتونی باهاش حرف بزنی و خیالت جمع باشه که قضاوت نمیشی ،بهت گوش میده و خوب میفهمتت .خدا هم باهامون حرف میزنه ،ما هممون حسش میکنیم ،دیدین خیلی وقتا یه اتفاقایی میفته که با خودت میگی :میدونم کار خدا بود،اون خواست اینطوری بشه ،خدایا شکرت.
یه قسمتی از کتاب "روی ماه خداوند را ببوس " رو برای خوندن انتخاب کردم که به نظر خودم نقطه ی عطف داستانه،یه چیز قابل لمسه ،از اون چیزایی که هممون حسش کردیم ،تجربه ش کردیم ،مثل یجور موقعیت طلایی ،شکار لحظه یا یه فرصت استثنایی که خدا هولت میده طرفش تا انجامش بدی و حالت خوب بشه ،تا خدا بغلت کنه ، بغلش کنی و روی ماهشو ببوسی...