حالا که کرونا تموم شده دلم میخواد یکم باهاتون حرف بزنم ،اوضاع یجوری شده بود که آدم گاهی حتی از حرف زدن تلفنی و مجازی و از راه دورم میترسید ،فکر میکرد اون لعنتی از دورم منتقل میشه .همه ی ما دوران سخت ،عجیب ،پیچیده والبته تلخی رو پشت سرگذاشتیم که من خیلی به تلخی هاش کاری ندارم و همون پشت سر جاشون میذارم.
میدونید؟ ما چیزای خیلی ساده ای رو از دست داده بودیم که وقتی اونا رو داشتیم اصلا به چشم ما نمیومدن ،درحالی که وقتی از ماگرفته شدن تازه فهمیدیم دلخوشی ها کم نیست ...فهمیدیم که واقعا بعضی چیزای ساده چقد مهمن واگه نباشن چقد کمبودشون حس میشه و حالمون با نبودشون بده.
من مطمئنم همه ی شما تو اون دوران به چیزایی که من فکر کردم حداقل یبار فکر کردین و اونا رو از ته دلتون آرزو کردین .
حالا که کرونا تموم شده دلم میخواد قدر چیزای کوچیک ولی مهم رو بیشتر بدونم ،الان که با تموم وجودمون یچیزایی رو لمس کردیم میفهمیم که این حرف یعنی چی؟میفهمیم که قدر داشته ها رو قبل از اینکه از دست برن دونستن چه معنی میده .
دلم میخواد پدر و مادرمو بیشتر بغل کنم ،دستای پدرمو ببوسم و سرمو روی شونه ی مادرم بذارم ..دوباره با خانواده پنجشنبه ها دور هم جمع بشیم و حدیث کساء بخونیم ،زانو به زانوی هم بشینیم ،بگیم وبخندیم و نفهمیم ساعت از دوازده شبم گذشته .
دلم میخواد برم تو خیابون وببینم همه حالشون خوبه ، هیشکی ماسک نداره و زندگی بدون فاصله ی اجتماعی جریان داره،ساعت یازده شبه و مردم تو صف آبمیوه و بستنی و فلافل و ساندویچی وایسادن ،دلم میخواد برم پاساژ و تا دیروقت الکی مغازه ها رو دوره کنم و هیچی نخرم ،برم تو پارک و ببینم خانواده ها همه جا فرش انداختن و نشستن و اصن یه جای خالی ام گیر نمیاد ،دلم میخواد برم تو اتوبوس و ببینم صندلی خالی نیست و دستمو کنار دست خانمی که میله ی اتوبوسو گرفته بذارم و میله رو بگیرم.
دلم میخواد قدر سلامتی رو بیشتر بدونم و کمتر نق بزنم .واسه همه چیزای کوچیک شکرگزار باشم و کمتر ناشکری کنم.
آره ،...دلم تنگه ...دلم میخواد برم مشهد ،برم حرم آقا ،کنار جمعیت وایسم و اذن دخول بخونم ،تو صف کفشداری منتظر بمونم ،تو ضریح شونه به شونه ی زائرا وایسم و زیارت نامه بخونم ،تو صحن گوهرشاد بشینم ویه دل سیر با آقا حرف بزنم ،نفس عمیق بکشم و عطر حرمو بدم تو ریه هام ، ،به همه ی آدما بدون ماسک لبخند بزنم و لبخندشونو ببینم...خدایا شکرت که کرونا تموم شد...