Narges shahryari | نرگس شهریاری
Narges shahryari | نرگس شهریاری
خواندن ۵ دقیقه·۴ سال پیش

من اینجا چکار میکنم؟...

بنام خالقمون .سلام ،بنده نرگس شهریاری هستم .جونم بگه براتون که الان نمیدونم برای مسابقه باید چیزای قشنگ و فانتزی بسازم و بنویسم یا خودمو بریزم رو داریه و بگم که کی هستم و چی هستم و چکار میکنم ،اینجا توی این دنیا و ،اینجا توی ویرگول.

خب البته ترجیح میدم چیزی که توی ذهنم میاد و احساسم میگه بنویسم،حالا خوب یا بد،بالاخره همینه دیگه ،این منم ،با همه ی خوب و بدم و با همه ی ذهنیاتی که راجع به بودنم و اینکه توی این دنیا چکار میکنم دارم .

قاعدتا من اول اومدم تو این دنیا و بعدش وارد دنیای ویرگول شدم .من به دنیا اومدم تا بشم نرگس و یکی به نرگسهای دنیا اضافه کنم ،اما با خصوصیاتی که منو منحصر بفرد میکنه و متمایز از تموم نرگسها و آدمها.با علایقی که فقط مخصوص خودمه ،با ویژگیهایی که منو من کرده و با اهداف و آرمانهایی که بمن جهت میدن.

خب حالا بگم اینجا چکار میکنم؟اصلا چقدر بهش فکر میکنیم ؟که ما تو این دنیا چکار میکنیم ،چند تا جواب براش داریم؟حتما هممون بهش فکر کردیم و بعضا جوابای فلسفی ام بهش دادیم ،جوابای خوشکل غیرواقعی،من آمده ام تا انسان خوبی باشم، هر روز بهتر از دیروز،آمده ام تا دنیا را به جای بهتری برای زندگی تبدیل کنم ،آمده ام تا کنفیکون کنم یا بعبارتی بترکونم !

حقیقتش اینه که هر روزم همیشه بهتر از دیروز نیست ،اتفاقا بعضی وقتا هر روز گندتر از دیروزه و هیچ تلاشی ام نمیکنم بهتر بشه ،انقدم انرژی منفی از خودم ساطع میکنم که دنیا رو به جایی بدتر از چیزی که هست تبدیل میکنم و اوقات بقیه رو هم تلخ میکنم ،اصلنم هیچ حرکتی نمیزنم که بخواد بترکونه ،فقط میشینم و مثل بز به یه جا خیره میشم ،خب بز خیلی تلاشش بیشتر از منه چرا باید بشینه و به یه جا خیره بشه .شاید این مخلوقات خدا هم بین خودشون این عبارتو دارن که وقتی هیچکاری نمیکنن و در مقابل فهمیدن مقاومت میکنن به هم میگن چرا مثل آدم نگاه میکنی؟

تازه از شما چه پنهون گاهی عمق فاجعه از اینم بیشتره ،چون علاوه بر اینکه به یه جا خیره میشم این سوالاتم از خودم میپرسم :اصلا برای چی من تو این دنیام ؟که چی بشه ؟ که چکار کنم ؟

ولی آقا من یه چیزی رو میدونم،اونم اینکه جواب این سوالات متغیره و کاملا به حال و هوام بستگی داره ،حالا چطوری؟بذارین از هر دو تا زاویه بهش نگاه کنم ،شما هم از این دو تا زاویه به خودتون نگاه کنین تا ببینیم با خودمون چند چندیم .

وقتی حالم بده

من نرگسم.یه آدم منفی باف کله شق .اصلا من لجبازم ،با همه چی لج میکنم و با خودم بیشتر.شانس که نداریم ،وقتی داشتن شانس قسمت میکردن ما تو صف بدبختی بودیم ،من نمیدونم این دنیا اصلا به چه دردی میخوره ،اومدیم اینجا و رسما سرکاریم ،همش سختی و غم و ناراحتی از زمین و زمان و اون کائنات میباره ،من به هیچ دردی نمیخورم ،اینجام که چی بشه ،خیر سرم مهندسم،مهندس بیکارِ نویسنده ای که باید دوخته بشم به این رختخواب لعنتی و حرص بخورم و ایده های نوشتنم هی تو سرم چرخ بخوره و پهلو به پهلو بشم و هیچ غلطی نکنم و هیچکدومم نیارم رو کاغذ ،اصلا نمیخوام بنویسم ، بنویسم که چی بشه ،ویرگول دیگه چه مسخره بازی بود ؟من اینجا چکار میکنم ،این کارا نون و آب میشه؟ کجای دنیا رو میخوام بگیرم ؟آخرش مرگه آقا ،دنیا وایسا من میخوام پیاده شم .

وقتی حالم خوبه

من نرگسم ،یه موجود خیلی جذاب و دوست داشتنی ،پر انرژی وشوخ و شاد ،کلی کار واسه انجام دادن دارم ،یه عالمه ایده و هدف .مهربونی برجسته ترین خصوصیت منه ،فکر کنم خدا از یه خصوصیت خوبی توی هر آدمی یکم بیشتر گذاشته تا ازش استفاده کنه و به دیگران هدیه بده ،من اومدم اینجا،توی این دنیا تا مهربونی کنم ،اومدم لبخند به همه هدیه کنم ،با مهربونیم گوش باشم واسه شنیدن و شونه باشم برای تکیه کردن ،چون وقتی خدا از مهربونیش بیشتر توی وجودت میذاره و تو رو میفرسته اینجا لابد یه وظیفه ای هم داری دیگه ،مثلا یکی از وظایفتم همینه که از این مهربونی واسه کسی که کمتر داره بیشتر خرج کنی ،یا کسی که خیلی سخاوتمنده ،اونم اینجاست تا به کسایی که کمتر میتونن از چیزی بگذرن و اونو به دیگری ببخشن بیشتر ببخشه.

من اینجا توی ویرگولم تا حال خوب تزریق کنم ،تا از استعدادی بنام نوشتن و خلق کردن یه اثر با کلمات استفاده کنم ،حس خوب بهم دست بده و حال حتی شده یکنفر رو با نوشته هام بهتر یا خوب کنم .تا حس ارزشمند بودن بکنم از اینکه عضو این خانواده هستم ،میون یه عالمه آدم با حال ،متفکر ،بااستعداد ،پرتلاش و تحسین برانگیز .اینجا هستم تا هر روز چیزای بیشتری یاد بگیرم ،به نوشته ها و نویسنده ها رشک ببرم و تلاشمو چندبرابر کنم و از پیشرفتم گل به تنم بشکفه .

من دارم یه نویسنده ی خوب میشم ،من میخوام از داستانای کوتاه به رمان برم و اولین رمان خودمو شروع کنم ،من اینجام تا از نوشتن نترسم و بدون اینکه قضاوت بشم ذهنمو کالبدشکافی کنم و اونو با کسایی که قطعا فقط با یه اشاره زبان ذهن منو میفهمن به اشتراک بذارم ،و چی بهتر از این؟

من اینجام تا جواب لطف خدا رو که به قسمت نگارشی من بیشتر بوده بدم و با نوشتن ادای دین کنم به این نگاه خدا .خیلی خوب و لذت بخشه که آدم با نوشتن حالش خوب بشه ،که بتونه در هر لحظه احساسشو در قالب کلمات بیان کنه .من میدونم که در آینده ای نه چندان دور از اینجا بودنم ،از نوشتن به جاهای خیلی خوبی میرسم.

بعله .اینجوریاست .ولی نتیجه اینه که حال خوب یا بد ،اینو میدونم در نهایت انتخاب با خودمه .من مختارم به انجام هر کاری .به اینکه اینجا چکار کنم و به کجا برسم .از مرزای ذهنم عبور کنم و برم به سرزمینای ناشناخته ی دیگه و چیزای مختلف رو ببینم و تجربه کنم ،من انتخاب میکنم که از اینجا بودن لذت ببرم یا نه.آدمیزاد سکون رو ذاتا دوست نداره ،مشتاقه به کشف کردن ،به تجربه، به حرکت .فقط استارت لازمه ،استارت اول رو که زدی و افتادی تو جاده کم کم میری جلو ،یه جاهایی ام اگه وایسادی عیب نداره ،دوباره راه میفتی .حتی اگه دیدی راه رو اشتباه اومدی بازم مهم نیست ،بالاخره مسیر درست رو پیدا میکنی و باز شروع میکنی. دیدم که میگم آقا.


مسابقه دست اندازتو این دنیاچکارمیکنم؟مسیر سبزفلسفه ی بودن منحال خوبتو با من تقسیم کن
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید