زمستان پشت در است ،دارد در میزند،میخواهد رنگ سفید بزند به دنیایمان،میخواهد خاطره های برفی بسازد،میخواهد سلام بگوید و پاییز را به دست خدا بسپارد ،امشب انقلاب زمستانی ست ،مبادا دلهایمان سرد شود از دوری های اجباری،مبادا رنگ زرد پاییز بماند روی چهره هایمان ،بیایید رنگ سرخ انار بزنیم به دلهایمان ،گرم شویم از کرسی محبت ،ما روزها و شبهایی یلدایی تر از امشب را از سر گذراندیم ،روزهای سختی که به اندازه ی امشب کشدار شدند و عذابمان دادند .
اما این در باز میشود و ما باز طلوع خورشید را خواهیم دید ،کنار هم مینشینیم و تمام روزهای تلخ را میدهیم به دست باد ...
امشب جسمهایمان دور از هم ولی دلهایمان کنار هم ،حافظ سلامتی هم ،زیباتر از هر سال خاطره میسازند
بیایید امشب حافظ را باز کنیم ،نیت کنیم برای سلامتی ،برای عشق ،برای خوشبختی ،برای روزهای بهتر و تفال بزنیم و از تلفنهایمان بفرستیم برای یکدیگر ،من برای شما ،شما برای من و همه برای هم ...
نیت کنید ،میخواهم تفالی بزنم...
ای شاهد قدسی که کشد بند نقابت *** وی مرغ بهشتی که دهد دانه و آبت
خوابم بشد از دیده درین فکر جگر سوز *** کآغوش که شد منزل آسایش و خوابت
درویش نمی پرسی و ترسم که نباشد *** اندیشه ی آمرزش و پروای ثوابت
راه دل عشّاق زد آن چشم خماری *** پیداست ازین شیوه که مست است شرابت
تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت *** تا باز چه اندیشه کند رأی صوابت
هر ناله و فریاد که کردم نشنیدی *** پیداست نگارا که بلند است جنابت
دور است سر آب ازین بادیه هشدار *** تا غول بیابان نفریبد به سرابت
تا در ره پیری به چه آیین رَوی ای دل *** باری به غلط صرف شد ایام شبابت
ای قصر دلفروز که منزلگه اُنسی *** یا رب مکُناد آفت ایام خرابت
حافظ نه غلامی است که از خواجه گریزد *** لطفی کن و باز آ که خرابم ز عتابت