Narges shahryari | نرگس شهریاری
Narges shahryari | نرگس شهریاری
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

چشمهایش

وقتی میگن چقد قدیما همه چی بهتر بوده ،ساده تر ،با صفاتر ،صمیمی تر،و بی ریاتر بنظرم بی ربط نمیگن .ما که قدیما رو ندیدیم ولی خداروشکر هنوز نفس قدیمی ها،مادر بزرگا و پدربزرگا برکت این زندگی یاست.هنوزم میشه پای صحبتشون بشینی و از حرفاشون لذت ببری ،یاد بگیری و به یاد بیاری خیلی چیزارو.چیزایی مثل شکر خدا تو همه ی لحظات ،صبوری کردن تو بالا پایین روزگار و خیر وخوبی رو برای همه خواستن .
امروز تو مطب چشم پزشک وقتی منتظر نشسته بودم تا نوبتم بشه یکی از همین برکتا رو تو مطب دیدم ،از همون دوس داشتنی یا که دلت میخواد ساعتها پای صحبتشون بشینی .پیرزن چادر گل گلی سرش بود ،عینک به چشمش بود،چارقدش سفید بود، از اون قواره بزرگا که مادربزرگا سنجاق قفلی بهش میزنن ،پیراهن آبی تنش بود ،از همونا که مادربزرگا میپوشن ،با یه بافتنی مشکی روش ،با دمپایی طبی اومده بود ،عصا داشت و به زحمت راه میرفت .یه خانم که ظاهرا دخترش بود کمکش کرد تا بره داخل اتاق دکتر ،در اتاق باز بود ،وقتی رفت تو شروع کرد دعا کردن واسه دکتر ،هر چند دقیقه یبار از دکتر تشکر میکرد و دعاش میکرد ،بعدشم که اومدن بیرون اون خانم که همراهش بود کمکش کرد بشینه رو صندلی،و بهش گفت مادر همینجا بشین تا برگردم .

دلم میخواست میتونستم قاب صورت پیرزن رو کامل ببینم ،ولی صورتش زیر ماسک پنهان شده بود ، از چشماش مهربونی صورتش رو میشد فهمید، همین که نشست شروع کرد به دعا کردن واسه همه،خیلی سخاوت داشت ،مرتب میگفت :الهی همه سالم باشین ،الهی به حق امام حسین بلا از همه دور باشه ،الهی مصیبت نبینین و من بلند گفتم آمین .حضورش گرم بود ،ساده بود،حسش واقعی و بی ریا بود ،حس خوب داشت ،یه حسی ازجنس آرامش.

با خودم گفتم میون این همه اتفاق بد ،این همه بی مهری ،جنگ و جدال، مریضی، غم، گرونی، تورم ،شلوغی ،بی سروسامونی ،مرگ و میر ،آشفتگی و سرما هنوزم چیزایی هست که از ته دل خوشحالت کنه ،گرمت کنه ،امیدوارت کنه به اینکه هنوزم بی معنی نیست اگه بگیم دلخوشی ها کم نیست ،شاید فقط ،چشمها را باید شست جور دیگر باید دید ...

ذهن زیبا
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید