ویرگول
ورودثبت نام
نسرین شفیقی
نسرین شفیقی
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

اعترافات یک ذهن خسته

بلد نیستم...
خیلی کارا تو زندگی هست که عجیب دلم میخواد انجامشون بدم، ولی بلد نیستم.
مثلا مهمترین کاری که همیشه دلم خواسته تا انجامش بدم، همین نوشتن لعنتی هست.
خیلی دوست دارم بنویسم، ولی بلد نیستم.
خیلی دوست دارم جوری بنویسم که روزی بشم یه نویسنده، ولی خب بلد نیستم.
حالا خیلیم متوقع و بلند پرواز نیستم که مثلا دلم بخواد روزی بشم سیمین یا فروغ. اما میتونم توقع داشته باشم که یه روزی خودم بشم!
ولی خب همینم بلد نیستم!
اینقدر کاغذ سیاه میکنم ولی آخرشم هیچی از توش در نمیاد.
شعر بلد نیستم ولی عاشق حافظم.
مثلا دوست دارم قصه بنویسم. البته نه قصه هزار و یک شب یا حتی قصه شاه پریان.
من حتی نوشتن یه قصه کوچولوی جمع و جورم بلد نیستم.
اصلا من هیچی بلد نیستم بنویسم جز چرند و پرند. البته منظور از چرند و پرند اون کتاب مشهور نیست، راستی از جلال آل احمد بود دیگه!
اینایی که مینویسن و میشن نویسنده چطوری مینویسن؟
چطوری بلدن چند تا چند تا کتاب و داستان بنویسن؟
چطوری سر و تهشو هم میارن؟!
من حتی از پس نوشتن یه چیز ساده هم بر نمیام. من چرا بلد نیستم بنویسم؟
اصلا دیگه دلم نمیخواد به نوشتن فکر کنم، دیگه ازش خوشم نمیاد.
الان اصلا تو مودش نیستم. شاید یه روزی، یه جایی، یه چیزی نوشتم که بدرد خوندن بخوره.
الان دلم میخواد بدونم سهراب قایقشو ساخت؟ اگه ساخته سوارش بشم و برم پشت دریاها، دوست دار اون شهر و ببینم. دلم دیدن میخواد نه نوشتن.

نسرین شفیقی _ علاقمند به نوشتن _ فعال اجتماعی در حوزه زنان و کودکان کار
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید