ویرگول
ورودثبت نام
نسرین شفیقی
نسرین شفیقی
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

گذری در بازار فرش ایران

گاهی اوقات دست خودمان نیست، این تقدیر است که ما را پیش می‌راند. چند روز پیش به منظور کاری به خیابان خیام رفته بودم. درست بعد از مترو چشمم به یک درب چوبی با عظمت افتاد که پای رفتنم را سست کرد و مسیرم عوض شد. در یک لحظه همه چیز فراموشم شد و اینکه چرا در این لحظه آنجایم، آن درب گویی مرا به دنیای دیگری سوق داد. همان دنیایی که هرگز در واقعیت ندیده بودم. قبل‌تر فقط در سریال‌های تلویزیونی دیده بودم، یا حتی کمی ملموس‌تر در کتاب رضا امیرخانی. اما این فضا نه پلان‌های تلویزیونی بود نه تفسیر امیرخانی!
عطر و بود داشت، حس داشت، صدا داشت، دیرینگی داشت، هیاهو داشت، تمام چیزی که در پیش رویم بود، واقعیت داشت!
و اکنون روبرویم بود. می‌توانستم لمسش کنم. جان داشت، رنگ داشت، عشق داشت، گویی صدایم می‌کرد.
اول با ترس، اما بعد به دعوت حجره داران تک تکشان را لمس کردم. چقدر مهربان بودند. با آنکه گفته بودم خریدار نیستم اما باز هم برای معرفی هر کدامشان برایم وقت می‌گذاشتند. همانند کتابی بزرگ ورقشان می‌زدند. چند جایی هم برای دیدن فرش‌های بیشتر به داخل حجره دعوت کردند.
چه لذتی داشت شنیدن از تاریخچه یک فرش که چگونه نخ‌هایش رنگ شده، چگونه بافته شده، از کجا آمده، بافنده‌‌اش کیست، و حتی صاحب حجره آنقدری برایت مرام بگذارد که عکس بافنده را نشان تو دهد و تو از زیبایی آن عکس‌ها غرق لذت شوی.
بسیار خرسندم که تقدیرم در آن روز این بود تا از ساختمان بازار فرش ایران دیدن کنم.

نسرین شفیقی _ علاقمند به نوشتن _ فعال اجتماعی در حوزه زنان و کودکان کار
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید