همانطور که از نام این داستان "از یادداشت های یک مرد سالخورده" مشخص است، این کتاب یادداشت های فردی به نام نیکالای استپانویچ است، مردی که از او به عنوان پروفسوری ممتازو عالی رتبه و دارنده ی نشان نام برده می شود، او آن قدر نشان و مدال روسی و خارجی دارد که وقتی ناچار می شود همه ی آن ها را به سینه اش بیاویزد، دانشجویان به لقب"کثیرالنشان" مفتخرش می کنند.
خلاصه اگر از فهرست دور و دراز دوستان بلندآوازه و همچنین بزرگی و مقام او که خودش دو صفحه ای می شود بگذریم می رسیم به تعریف خودش از این نام بزرگ که با خواندنش در همان ابتدا می توان شیرینی لحن مختص چخوف را حس کرد
یادداشت هایی که متن این کتاب را تشکیل می دهند شامل مسائل مختلفی هستند، البته خط داستانی کتاب تنها به برهه ای از زندگی این مرد سال خورده می پردازد که آن هم در همان سالخوردگی اوست.
کارهایی که او در خانه و دانشگاه میکند
روابطی که او با اعضای خانواده و همسرش دارد
پیرمردی که در زندگی اش جز علم برای چیز دیگری ارزش چندانی قائل نیست.
در بخش هایی از این کتاب میخوانیم :
شب نخوابیدن یعنی این که هر لحظه به غیر طبیعی بودنت اعتراف کنی، به همین دلیل بی صبرانه منتظر فرا رسیدن صبح و روز روشن می مانم، یعنی زمانی که حق دارم نخوابم. زمان خسته کننده ی فراوانی باید بگذرد تا بانگ خروس در حیاط بلند شود. این نخستین پیک خوش خبر من است...
چخوف بیست و نه ساله قصد دارد با داستانی که عنوان «ملالانگیز» بر آن گذاشته و روایتش را به پیرمردی ملول و بیمار سپرده، مخاطبانش را با خود همراه کند. این همراهی شاید در نگاه اول غیرممکن به نظر برسد اما خواننده داستان پرکششی را به پایان میبرد که در آغاز ملالانگیز مینماید.
#داستان_ملال_انگیز_یک_پیرمرد_سالخورده #آنتوان_چخوف #نویدعصمتی #نوید_عصمتی #ساراتفرشی