ویرگول
ورودثبت نام
NAZANIN,407
NAZANIN,407
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

دروغگو یا جاهل؟

از دور صدایش زدم؛‌ هنگامی که ایستاد سرعتم را زیاد کردم تا به او برسم. نگاهی به چهره‌ی برافروخته‌ام انداخت و با خستگی گفت:

-چرا جدیدا انقدر شکاک شدی ؟‌ چرا بهم اعتماد نداری؟‌

بغضی که در گلویم جمع شده بود را به سختی قورت دادم و آهسته زمزمه کردم.

-فقط یه بار بهم بگو دوستت دارم.

تعجب در چهره‌اش نمایان شد و لب گشود.

- من که بارها بهت گفتم. باشه اگه با دوست دارم راضی میشی میگم. دوست دارم دیوونه. تو همه چیز منی!

ناخودآگاه اشک‌هایم جاری شد.

-‌چرا گریه می‌کنی؟

اشک‌هایم را با انگشتانم کنار زدم و با داد گفتم:

دوست داشتن به گفتن نیست. چرا نمی‌خوای بفهمی؟! دوست داشتن و باید نشون داد. اینکه من عزیزتم و دوستم داری و باید با کارات ثابت کنی که رفتارای تو گویای چیز دیگه‌ای‌هست.

دستش را گرفتم و روی قلبم گذاشتم. اشک‌هایم همچنان جاری بود؛ اما اهمیت ندادم و آهسته صحبت کردم.

- این نشون عشق من به توعه. ببین برای تو میزنه!

به قلبش اشاره کردم و ادامه دادم.

-امّا قلب تو... قلب تو پیش یکی دیگست و واسه کسی بجز من می‌تپه.


(( دوست داشتن تنها به گفتن نیست اگه دوسش داری ثابت کن:))


#‌ویردُق_نوشت

١٥ خرداد ١٤٠٠



دوستت دارمسخنان بیهودهدروغ یا جهل؟ویردق
در سکوت گوش خرابان خیابان، پیرمردی جوان، قدم زنان ایستاده بود...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید